راشد انصاری
853 subscribers
209 photos
20 videos
62 files
220 links
خالو راشد
Download Telegram
اندر حکایت رانندگان و خودروها!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

رانندگی کردن در کشور ما اصول و قواعد خاصی دارد که با تمام نقاط جهان فرق می کند.
به عنوان مثال در این جا راننده ی محترم خودروی مدل بالا و گران قیمت، روش رانندگی کردنش با یک راننده ی ماشین مدل پایین متفاوت است. مثلاً یک خودروی مدل بالا در هر جا و مکانی و به هر نحوی که دوست داشته باشد می تواند بپیچد جلوی خودروی مدل پایین. به هیچ عنوان هم کسی اعتراض نمی کند، چرا که در این گونه موارد اعتراض، نوعی جسارت و بی ادبی محسوب می شود. حتی راننده ی خودرویی که پیچیده اند جلویش نیز به این کار عادت کرده است. خودروی مدل بالا هر وقت دوست دارد سبقت می گیرد، بوق های کر کننده می زند، گاز بی خودی می دهد، می مالد(منظور خودرو با خودرو است!)،زیر می گیرد، و...و....همه ی این ها به خاطر این است که مدلش بالاست. این جاست که شاعر می فرماید: میان خودروی ما و شماها/ تفاوت از زمین تا آسمان است! باور بفرمایید شاید راننده ی خودروی مزبور دلش نخواهد این حرکات را انجام دهد، اما ماشینی که سوار است خود به خود می طلبد همه ی این کارها را انجام دهد!
از آن طرف خودروی مدل پایین بی چاره سر دو راهی، یا تقاطع یا سر کوچه ای به محضی که ماشین مدل بالایی را می بیند در جا ترمز می کند. خیلی مظلومانه سرش را پایین می اندازد و در حالی که حق تقدم با اوست اما از جای خودش جُم نمی خورد. اگر هم راننده اش گاز بدهد که مثلا حرکت کند، ماشین طفلک هیچ رقمه حرکت نمی کند. انگاری یک نوجوانی مقابل در ِ ورودی ِ اتاق یا خانه ای با یک آدم بزرگسالی رو به رو شده باشد و با ادب فراوان به بزرگ تر اشاره می کند، خواهش می کنم اول شما بفرمایید. جدی عرض می کنم دقیقاً خودروی مدل پایین تر هنگام مواجه شدن با یک خودروی گران قیمت با خجالت سرخ می شود و هی تعارف کند. حتی اگر ماشینی مدل پایین وارد کوچه ای شده باشد و تقریباً به انتهای کوچه رسیده باشد، ولی بلافاصله سر و کله یک خودروی مدل بالا از آن طرف کوچه پیدا شود، بلافاصله با ترس و لرز عقب عقب بر می گردد تا خودروی گران قیمت تشریفش را بیاورد و برود. خودروی مدل پایین در چنین مواقعی مثل بید به خود می لرزد. گویی نوجوانی است که برای اولین بار پدرش او را در حال سیگار کشیدن دیده است. در این هنگام در دل می گوید، مبادا آینه ی بغلش یا گوشه ی سپرش خدای ناکرده به خودروی مدل بالا برخورد و موجب خش افتادن در خودروی مزبور شود. چرا که هر خطی که در ماشین مدل بالا بیفتد برابر است با قیمت خون ِ صاحب خودش! گاهی اوقات حرکات و سکنات این ماشین ها ما را به یاد جامعه ی ارباب و رعیتی در گذشته می اندازد. (این که عرض کردیم در گذشته به این دلیل که خدا را شکر الان دیگر خبری از ارباب و رعیت نیست، مگر در مواردی اندک!)
همچنین نمی دانم تا به حال دقت کرده اید که تقریباً همه ی ماشین های پژوی 405 در جنوب صندوق عقب شان بالاتر از حد معمول است. به ویژه در منطقه ی ما که به شوتی معروف اند. همان ماشین هایی که اغلب هم بی کمربند مثل الاغ های(بلانسبت سمند که همیشه سنگین و باوقار راه می ره!) افسار گسیخته در جاده های جنوب در حال چارنعل رفتن و جفتک اندازی هستند. یعنی محال است یک پژوی 405 ببینید که مثل بقیه ماشین ها قسمت عقب اتاقش همان جای قبلی و استاندارد خودش باشد، امکان ندارد. برخی مواقع چنان عقب ماشین را بالا برده اند که آدم به یاد اوایلی که کلیپس بین خانم ها مُد شده بود می افتد. یادتان که نرفته است؟ خانمی در خیابان مشاهده می کردیم که دو متر قدش بود، اما به منزل که می رسید، کلیپسش را که از روی سر بر می داشت، بلافاصله می شد یک متر و چهل سانت.
و یا اخیراً نمی دانم چه مرضی گریبانگیر خودروهای سواری پارس شده است که حتماً باید از همه ی ماشین ها سبقت بگیرند. آن قدر عجله دارند که آدم فکر می کند یکی از بستگان نزدیک شان را از دست داده اند. بستگان ماشین را عرض می کنم ، نه راننده. چرا که در قضیه ی پژو پارس اصولاً چیزی دست راننده نیست. استاندار پشت فرمان باشد، همین است! کارگری ساده باشد، همین است.هر کسی باشد فرقی نمی کند، باز آش همان آش است و کاسه همان کاسه! و همه ی این شیطنت ها هم زیر سر خود ِ ماشین است...
بعضی وقت ها به این نتیجه می رسم که پژو پارس واقعاً ترمز ندارد. درست مثل این موتورسیکلت های بیرون بر رستوران ها هستند که انگاری در قراردادشان قید می کنند باید با سرعت از زمین و زمان سبقت بگیرید! و در این راه به هیچ کس رحم نکنید، پژو پارس هم همین گونه است. دلیلش را نمی دانم....ویراژ می دهند، زیگزاگ می روند، و در کل دست انداز و سرعت گیر و عابر پیاده و سواره! برای این عزیزان چیز بی معنایی است. در کل پژو پارس در هنگام عبور از خیابان های سطح شهر حکم آمبولانس دارد که همه ی وسائط نقلیه بایستی مسیر را برایش باز کنند.

#خالوراشد

@rashedansari
اهل عمل
نوشته ی: راشدانصاری

دوستی می گفت:« زن چهارم پدربزرگم، خیلی به عمل علاقه داره.»
گفتم:« متوجه نشدم، بیشتر توضیح بده.»
گفت:« چون پدربزرگم خیلی پیر و از کارافتاده است، و نمی تونه همسرش رو ببره دکتر؛ هر روز با ما نوه ها و نبیره های پدربزرگ، تماس می گیره و مدام از مریضی اش می ناله. همیشه هم می گه احتیاج به عمل دارم. یه روز می گه کلیه درد دارم باید عمل کنم، روز دیگه می گه باید چشمم عمل کنم، یه روز می گه پاهام احتیاج به عمل داره. خلاصه بگم یه جورایی عاشق عمله...»
گفتم:« خب، طفلک حق داره. اون مرد عمل رو دوست داره، ولی بابابزرگ شما، بعد از چهار زن دیگه هیچ رقمه اهل عمل نیست...!»

#خالوراشد
@rashedansari
سفری با اتوبوس
از بندرعباس به مقصد تهران
نوشته ی: راشدانصاری

قبل از هر چیز این را بگویم که بلیط قطار گرفتن در بندرعباس معمولاً کار حضرت فیل است! پول بلیط هواپیما هم که نداشتم و باقی قضایا...

بلیط اتوبوس vip را تهیه کردم به مبلغ ۴۱۹ هزارتومان ناقابل برای ساعت ۱۰ و سی دقیقه ی یکشنبه گذشته. دقایقی قبل از موعد مقرر رسیدم ترمینال اما ساعت ۱۲ و ۱۵ دقیقه حرکت کردیم، آن هم با اتوبوسی لکندو و بسیار قدیمی. چرا؟ گفتند اتوبوس شما را با اتوبوس مسافران مشهد مقدس، تعویض کردیم.
هنوز ساعاتی از حرکت مان نگذشته بود که کولر اتوبوس به سلامتی خاموش شد، یا خاموش کردند! خدا داند. مسافری کهنسال، عرق ریزان و نفس زنان از انتهای اتوبوس با زحمت فراوان خود را به راننده ی محترم رساند و دلیل خاموش کردن یا شدنِ کولر جویا شد که در پاسخ گفتند:«کولر خراب شد....!» آن هم در گرما و شرجیِ جنوب که به قول بی بیِ ما بُزِ پا به ماه کَهره می اندازد!(یعنی بز باردار سِقط جنین می کند!).
هنوز ساعاتی از خاموشی سیستم خنک کننده ی اتوبوس نگذشته بود که خودِ اتوبوس خراب شد. این جا بود که به یاد ترانه ی فولکلور مشهورِ مرحوم غلامرضا روحانی افتادم که می فرماید:« ماشین مشتی ممدلی/ نه بوق داره نه صندلی»/ ....) مرحوم روحانی البته در ادامه می گوید:«صندلیش فنر داره/ و...» که این اتوبوس ما هم فنرهای بعضی از صندلی هایش واقعاً زده بود بیرون....!
حدود یکی دو ساعت طول کشید تا اتوبوسِ سن بالای ما همچون خر لنگی لخ لخ کنان به حرکت در آمد. در طول راه و در پاره ای اوقات از آب خنک و ....خبری نبود. روکش صندلی های اتوبوس نیز که مشخص بود در اصل رنگ شان سفید بوده، اما بر اثر کثیفی مشکی شده بودند. بوی گند جوراب و سیگار و عرق(عرقی که برخی ها می نوشند خیر، عرقی که می کنند!) چنان با هم قاطی شده بودند که صد رحمت به سرویس بهداشتی های بین راهی!
زحمت تان ندهم پس از طی کردنِ چند کیلومتری، مجدداً صدای مهیبی از عقب اتوبوس که بی شباهت به انفجار نیروگاه اتمی چرنوبیل نبود ، به گوش رسید.
اگر چه به این چیزها(یعنی خرابی اتوبوس) عادت کرده بودیم اما این بار دیگر واقعاً «این تو بمیری از آن تو بمیری ها [نبود]»
به هر حال زحمت تان ندهم، پس از ساعت ها معطل ماندن، روز بعد همه ی مسافرها را (که البته دیگر تعدادمان تقریباً به نصف هم کمتر رسیده بود)، خیلی عذرخواهم، شبیه گله ی گوسفند! سوارِ کامیونی کردند و به سمت قم هی کردند....
از آن جا نیز پس از ساعاتی در حالی که تعدادمان به سه چهارنفر رسیده بود، حرکت کردیم به سمت تهران.
به آن جا که رسیدم، با خود گفتم « پهلوان زنده را عشق است» . فقط هر کس از باقی همسفران من خبر دارد به آن‌ها خبر بدهد که خوشبختانه ما به مقصد رسیدیم و تاکنون زنده ایم، اگر چه به جلسه مان نرسیدیم!

#خالوراشد

@rashedansari
در راستای رد صلاحیت ها.....

درد دل یک کاندیدای بد !
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

خواب دیدم به نظر بد شده ام
نه که یک ذره! که بی حد شده ام

دایم الخمرم و بالاتر از آن
جانی و خائن و مرتد شده ام

مانده ام بین بد و بدتر و حیف
پاک ازین وضع مردد شده ام

روز از مال غنی مستم و شب
پیش پای فقرا سد شده ام

پدر اندر پدرم بد بودند
وارث جد و پدر جد شده ام!

مثل ترکیب اضافی هستم
که به صد واژه مقید شده ام

بدی من، بد معمولی نیست
بلکه از نوع مشدد شده ام!

هی به "آن مساله" تاکید نکن
من که تاکید موکد شده ام!

خواستم جزر شوم، بخت نخواست
از بداقبالی خود مَد شده ام

نشدم شخصیتی باب دلم
دل من آن چه نخواهد شده ام

قصد آتش زدنم را دارند
مثل شمع ِ دَم ِ معبد شده ام

خواستم اول ابجد باشم
عوضی چارم ابجد شده ام!

رفته تا مرز تورم بدی ام!
سود هشتاد و سه درصد شده ام

هر رفیقی لقبی داد به من
تازگی خالوی ارشد شده ام!

بس که بد بوده ام ، از جمع شما
همچو یک صیغه ی مفرد شده ام

اگر این گونه نبودم ، ز چه رو
بنده در محضرتان رد شده ام؟!

نیست گوش شنوا حرفم را
مثل اقرار مجدد شده ام

بد نبودم من از اول این قدر
به گروه خفنی "اَد" شده ام....

بوی "جنت " به مشامم نرسید
طرد از جانب "احمد" شده ام!

#خالوراشد

@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
شعری قدیمی👆😊
بالاشهری و پایین شهری
نوشته ی: راشدانصاری

پس از ۲۸ سال سکونت در محله ای فقیرنشین، به اجبار به محله ای اعیان نشین نقل مکان کردیم.
نزدیک به سه دهه، فقر و گرفتاری و مشکلات را با گوشت و پوست و استخوان مان حس کرده بودیم. و طبیعی است که پس از این مدت طولانی، ذهن و فکر و از همه مهم تر بدن مان، آمادگی نداشته باشد تا با محله ای کاملاً غنی نشین! و کلاس بالا خود را وفق دهد.(هنوز هم پس از گذشت چند ماه بدنم نتوانسته با این محله کنار بیاید!)
به هر حال، روز اول اتفاقی برایم افتاد که دچار شوک شدم. قضیه از این قرار بود که طبق معمول دلم هوس قهوه ی اسپرسو کرد. وارد کافه ی.... شدم و اسپرسو را سفارش دادم. اول یک دختر خانم کم سن و سالی، با کمال احترام آمدند و یک‌ پلاک (شماره ی ۳۰) را گذاشتند روی میز. بعد کارتی شبیه کارت عابر بانک دادند و گفتند بایستی با گوشی همراهم اسکن کنم. گفتم:«خانم، عذر می خوام من فقط یه اسپرسو می خوام و این چیزا رو بلد نیستم!» لبخندی زد و گفت:«اوکی»
خدا را شکر رفت که اسپرسو را بیاورد. اما حدود یک ساعتی طول کشید تا قهوه را آوردند. شلوغ هم نبود. تعجب کردم!
به هر صورت جای شما خالی قهوه را نوشیدم. اما چشم تان روز بد نبیند! رفتم قسمت صندوق که حساب کنم، گفتند:«۷۸ هزارتومان». خنده ام گرفت. در دل گفتم این خانم قطعاً مرا می شناسد و می خواهد سر به سرم بگذارد. عرض کردم:«جدی می فرمایید، یا منو می شناسین و...» مسئول صندوق گفت:«تازه اومدی این محله؟». گفتم:«بله!». گفت:«مشخصه!» عرض کردم:«من آخرین قهوه ای رو که دو سه روز قبل در محله ی .... خوردم هشت هزارتومان بود! و به لحاظ کیفیت هم با مال شما تفاوتی نداره». دندم نرم، کارت را کشیدم و فوری چیزم (دمم)را گذاشتم روی کولم و از آن جا خارج شدم.
روز بعد رفتم دخترم را در یکی از این مدارس محله ی جدید ثبت نام کنم، گفتند ۲۵ میلیون تومان شهریه!
به محضی که شنیدم دو متر از جای خودم پریدم. خدا پدر و مادر مسئولین مدرسه ی محله ی سابق بیامرزد که سال گذشته فقط ۱۵۰ هزارتومان از ما گرفتند!
از قدیم گفته اند: بالاشهری بودن این چیزها را دارد.
به قول برخی محققان که می گویند:«تغییرات آب و هوایی از بزرگ‌ترین تهدیدها برای سلامت انسان شناخته می‌شود تا جایی که آن را حتی خطرناک‌تر از برخی ویروس‌ها می‌دانند...»
حالا بین خودمان باشد، اوایلی که آمده بودیم محله ی جدید، همه چیز برایم عجیب و غریب بود. نه تنها اجناس داخل مغازه ها شیک تر بودند. ساختمان ها تمیزتر بودند. همسایه ها باکلاس تر بودند. آدم ها هم زیباتر بودند.(جای خواهری البته!) می دانید که منظورم....
حتی دزدهای این جا نیز با آن جا فرق می کنند. در محله ی سابق دمپایی، کفش، خاک انداز و از این خرت و پرت ها را از داخل حیاط می بردند، اما در این جا چون کلاس شان بالاتر است ، روز گذشته موتورسیکلت پسرم را به سرقت بردند!
باز هم خدا را شکر که ماشین ندارم.
روزهای نخست، از بس چیزهای درجه ی یک و گران قیمت می خریدیم و می خوردیم، معده مان تعحب کرده بود!
به عنوان مثال در میوه فروشی های محله ی قبلی بیشتر سیب زمینی و پیاز و فوقش خیارسبز می دیدیم، اما در این جا چیزی دیدم به نام آناناس و پاپایا! جل الخالق....!
حالا از آناناس یک چیزهایی از دوران جوانی ام یادم می آید، اما پاپایا؟!
یک بار این میوه ی لعنتی را خریدم و خوردم ولی ترش کردم. به درمانگاه مراجعه کردم، آزمایش نوشتند، بعد گفتند، چیز عجیبی در معده تان مشاهده می شود.
خوب شد که پول برای خرید فیسالیس نداشتم. راستی شما می دانید فیسالیس چیست؟
بنده هم نمی دانم! اما این جا هست!

#خالوراشد
@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3
بچه ی شیطان!
سروده ی: راشدانصاری

تو را با روی خندان دوست دارم
در آن صورت دوچندان دوست دارم

منم آن بچّه شیطانی که دایم
لبت را مثل قندان دوست دارم!

#خالوراشد
@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3
زبانحالِ بعضی ها
سروده ی: راشدانصاری

اگر دنیا شود ویران به من چه
اگر ویران شود ایران به من چه

اگر فقر و فساد و رشوه خواری
گرفته دامن انسان، به من چه

نگو از کارِ مسئولان کشور
شما هم مانده ای حیران، به من چه

چرا از لطف دولت شد نصیبت،
هزاران درد بی درمان؟ به من چه

ترازوی عدالت گاه گاهی
شود یک ذرّه نامیزان به من چه

شده با گرگِ خون آشام همدست
در این دوران، سگ چوپان به من چه

فلانش سوخته! بابای بی پول
درین اوضاع بی سامان، به من چه

شما حتی دو تا دندان نداری
برای خوردن یک نان به من چه

ز بیداد گرانی های موجود
سبیلت گشته آویزان به من چه

شده فرش اتاق ات روزنامه
نداری قالی کرمان به من چه

چرا اسبت علف یا جو ندارد؟
الاغ ات مانده بی پالان، به من چه

علف ریزند اگر در قوری تو
به جای چای لاهیجان به من چه

اگر مِلکی نداری تا گذاری
به ارث از بهر فرزندان به من چه

و یا اشک ات دم مشک است هر دم
به سوگ پسته ی خندان به من چه

برایت یک سفر حتی به اطراف
میّسر نیست آقا جان به من چه

اگر با مزد یک ماهت خریدی
دو تا جوراب و یک تنبان به من چه

شبیه ناصرالدین شاه قاجار
نداری گربه «ببری خان» به من چه

نگو بچه گدایی با زد و بند
شده مانند " بن سلمان" به من چه

نداری گر دوبیتی های فاخر
چو باباطاهر ِ عریان، به من چه

زلیخایی اگر با خود نداری
بسان یوسف کنعان به من چه

نگو همسایه ات هیز است و پررو
برو دنبال یک آژان، به من چه

اگر می خواهی از امروز باشی
تو هم بی دین و بی ایمان به من چه

شبی از پیج مسجد لِفت دادی
شدی فالوور شیطان به من چه

پس از صد سال چون خواهی بمیری
نباشد مرگ هم ارزان به من چه

اگر مُردی و رفتی در جهنم
نداری حوری و غِلمان به من چه

بلا می بینی و گویی خدایا،
تشکر، خیلی ام ممنان! به من چه

#خالوراشد
@rashedansari
منتظر قدوم مبارک شما هستیم
در نمایشگاه کتاب هرمزگان؛
کتاب‌های «لبقند» و «طنز جهانی» رونمایی شد
هرمزگان - کتاب‌های «لبقند» و «طنز جهانی» در هجدهمین نمایشگاه کتاب هرمزگان رونمایی شدند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بندرعباس، با رونمایی این دو اثر طنز، آثار راشد انصاری از شاعران و روزنامه‌نگاران هرمزگانی به عدد ۲۳ عنوان رسید.

مسلم محبی شعر طنز «راشد اگر موز خورد نوشش باد…» خواند و ادامه داد: راشد انصاری قطعاً کسی است که توانسته صدای هنر هرمزگان را از مرزهای استان فراتر ببرد.

این شاعر هرمزگانی ادامه داد: خالو راشد انصاری توانسته است هرمزگان را در طنز کشور صاحب جایگاه کند. بنابراین به خودمان می‌بالیم که چنین استاد گرانقدری در این دیار معاصر ماست.

رئیس انجمن شعر و دریای هرمزگان افزود: در بین کتاب‌های انصاری به نثر او ظلم شده است پس سعی کنیم با نوشتن درباره آن و معرفی اش، این نثر را به جایگاه واقعی اش برسانیم.

این معلم هرمزگانی در پایان گفت: دور بودن از پایتخت موجب شده که راشد کمتر شناخته شود. به نطر من کتاب درهم، ذوق درخشان راشد را می‌رساند. حتی یک برگ هم حرام نشده است. وقتی مقایسه می کنیم با آثار سایر شاعران و نویسندگان این ذوق در آن‌ها نیست و دلیل آن هم این است که هرمزگان جامعه مظلومی است.

در ادامه نیز اسدالله نوروزی از اساتید ادبیات دانشگاه گفت: بی تردید انصاری هم برای بنده و برای همه عزیزان، بسیار ارزشمند است. بار اول هم نیست که درباره خالو راشد صحبت می‌کنم. وی از جمله هنرمندانی است که به روز است و همیشه می شود از او گفت.

این منتقد ادبی ادامه داد: سیر رشد راشد طولی بوده و هرگز متوقف نشده است و به نظر من راشد انصاری نیاز به معرفی ندارد و در تمام ایران با شعرش برای ما افتخار آفرینی می‌کند.

وی با ابراز خرسندی از چاپ جلد دوم طنز جهان افزود: خوشبختانه با خبر شدم جلد سوم این کتاب هم در دست چاپ است.

اسدالله نوروزی با تمجید از اشعار راشد انصاری از نثر او نیز تمجید کرد و گفت: خالو راشد در این زمینه هم موجب عزت و افتخار استان هرمزگان است. پیشتر وی را به عنوان یک شاعر طنز پرداز می‌شناختم اما با نثری که چاپ کرد، متعجب شدم و تحسینش کردم زیرا در قلمرو نظم و نثر خیلی خوب بوده است. اما در حال حاضر نظم او را ترجیح می دهم زیرا آثار نظم او هم فراوان و هم درخشان است.

این نویسنده هرمزگانی ادامه داد: انصاری خوشبختانه در تالیف و تصحیح هم خیلی موفق است. زیرا راشد استادی است که علاوه بر نظم و نثر، در تصحیح و تالیف و پژوهش نیز بهترین است و امیدوارم آن طوری که حقش هست شناخته شده باشد.

نوروزی در پایان گفت: منتظر آثار دیگری از انصاری هستیم و دعا می‌کنم خدا برایش توفیق بیشتر بدهد.

راشد انصاری در ادامه از کتاب لبقند چند شعر زیبا خواند و به سوالات مسلم محبی و معصومه مرشدی مجریان برنامه در خصوص شغل، رسانه و سابقه ۳۰ ساله طنز نویسی سخن گفت.

انصاری در ادامه گفت: گاهی با ۱۲ نشریه با اسم های مختلف در زمینه تحقیق، پژوهش و شعر فعالیت کرده ام. زندگی ام را وقف ادبیات کرده ام. زندگی‌ام طنز شده است.

این شاعر طنز پرداز گفت: شاید می‌توان گفت من اولین بنیانگذار طنز در استان، اولین برگزار کننده شب شعر طنز در تاریخ هرمزگان و اولین کارگاه طنز استان را برگزار کرده ام و قریب ۳۰ سال هر سال بین یک تا ۳ بار مقام برتر طنز کشور داشته ام.

این روزنامه نگار پیشکسوت اضافه کرد: مزیت رسانه‌ها این بوده که من را به جلو هل داده و ضررش هم این است که ممکن است کارها دوام و قوام زیادی نداشته باشد.

کتاب‌های «لب قند» و «طنز جهانی» از آثار راشد انصاری در چهارمین روز از هجدهمین نمایشگاه کتاب هرمزگان رونمایی شدند.

«لبقند» قطعات منظوم طنز در ۲۴۴ صفحه و قطع رُقعی است که صفحه آرایی و طراحی جلد آن را امیرحسین والا از شاعران و هنرمندان هرمزگانی انجام داده و نشر بومی «سلسله باران» آن را چاپ کرده است.

«طنزِ جهانی ۲» در ۷۴۸ صفحه با نگاه به طنز جهانی توسط نشر «شانی» چاپ شده است. در این دفتر برای همه سلیقه‌ها نیز همچون جلد نخست طنز تلخ، فانتزی، ابزورد، کلامی، آشکار، نهان، گروتسک و… و همچنین داستان، داستانک، نثر، نمایشنامه، قسمتی از رمان و… مثل جلد نخست آمده است و منبع همه آثار، کتاب و مجلات دارای مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است.

راشد انصاری معروف و ملقب به «خالو راشد» با بیش از سه دهه طنزپردازی با نام‌های مستعار فیل عینکی، کوسه جنوب، ادیب جنوب و … در نشریات محلی، منطقه‌ای و کشوری قلم می‌زند و آثار فاخری خلق کرده و می‌کند.

به گزارش ایبنا، هجدهمین نمایشگاه کتاب هرمزگان در نوبت صبح از ساعت ۹ تا ۱۲ و نوبت عصر از ساعت ۱۶ تا ۲۱ از روز شنبه ۲۱ بهمن تا ۲۷ بهمن‌ماه ۱۴۰۲ در محل دائمی نمایشگاه‌های بندرعباس به روی دوستداران کتاب باز است
پتوی دو نفره!
سروده ی: راشد انصاری(خالوراشد)


هوا سرد است و طبق معمول پتو می چسبد. آن هم از نوع دو نفره اش(که جادارتر و با صفاتر است!) البته در سرما خیلی چیزها می چسبد، از جمله لبو!
به قول خودمان که سال ها پیش فرموده بودیم:« در سردیِ ماه دی لبو می چسبد/ شب ها تشک و تخت و پتو می چسبد...» و قس علی هذا!
در همین راستا(همان راستای می چسبد که عرض شد)، عصر روز گذشته به اتفاق همسرم رفته بودیم بازار؛ مغازه ی پتو فروشی. چشم تان روز بد نبیند، قیمت را که پرسیدیم، هر دو و همزمان دو عدد شاخ بلند، درست وسط کلّه ی مبارک مان بیرون زد!
می فرمایید چرا؟ خب، چرا نزند خواهر، برادر ، پدرجان، مادرجان و...و....هر کسی که هستید؟! آخر ما روز قبل قیمت پتوی دو نفره را پرسیده بودیم، گفته بودند: یک میلیون و پانصد هزار تومان. اما پس از گذشت ۲۴ ساعت، شده بود دو میلیون و دویست هزار تومان ناقابل!. این شد که با همین شاخ های روییده بر فرق سر، گفتیم:«چرا پدرجان؟»
پتو فروش فوق الذکر بادی به غبغب انداخت و گفت:« پول نداری، یک نفره بخر!»
دیدیم حرف حساب جواب ندارد. به ناچار یک عدد پتوی یک نفره، البته به قیمت جدید و مقداری پایین تر از دو نفره خریدیم و یواشکی فلنگ را بستیم و رفتیم و پشت سرمان هم نگاه نکردیم، چرا که می ترسیدم یک هو پتو فروش خوش انصاف صدا بزند و بگوید در این چند دقیقه فلان مبلغ به نرخ پتو اضافه شد....
پتو به دست آمدیم منزل. به همسرم گفتم:«دولت کاری کرده است که از این به بعد همه ی زن و شوهرهای مملکت؛ به صورتِ تکی و جدا از هم به استراحت بپردازند!
و از نو آن ضرب المثل قدیمیِ (دوری و دوستی) پس از گذشت سال ها مجدداً کاربرد پیدا کند!»
#خالوراشد

@rashedansari