کتاب را که باز میکنی
دو بال ِ یک پرنده را گشودهای
پرندهای که از زمین
تو را به شهرهای دور
تو را به باغهای نور میبرد
ز هرکجا که بگذرد
به ارمغانی از خرد
به خانهی تو روشنی میآورد.
گشوده باد بالهای مهر او
که جاودانه بر فراز میپرد...
فریدون_مشیری
@sherangiz
#شعرانگیز #کتاب #کتاب_صوتی #روز_جهانی_کتاب #یار_مهربان #book
دو بال ِ یک پرنده را گشودهای
پرندهای که از زمین
تو را به شهرهای دور
تو را به باغهای نور میبرد
ز هرکجا که بگذرد
به ارمغانی از خرد
به خانهی تو روشنی میآورد.
گشوده باد بالهای مهر او
که جاودانه بر فراز میپرد...
فریدون_مشیری
@sherangiz
#شعرانگیز #کتاب #کتاب_صوتی #روز_جهانی_کتاب #یار_مهربان #book
✅ #داستان_شب
نزدیک منزل در یک مغازهی سبزیفروشی کار میکردند. آنجا ده تومان به ایشان میدادند. تقریباً 10 الی 15 روز به آنجا رفتند. یک روز بعدازظهر دیدم به خانه آمدند. یک بیل و کلنگ هم گرفتهاند.
گفتند: از فردا میخواهم سر گذر بروم.
گفتم: اینجا[سبزی فروشی] کارش خوب است. 10 تومان میدهند.
گفت: این کار از کار قبلی بدتر است. سبزیها را داخل آب میکنند. نصف وزن آن آب است که به دست مردم میدهند. ما که پشت ترازو هستیم باید اینگونه سبزیها را به دست مردم بدهیم. اصلاً این کار درست نیست. این نان هم از آن نان بدتر است.
صبح که شد بیل و کلنگ را برداشتند و سر گذر رفتند. مثل الان که کارگران سر گذر میایستند.
تقریباً یک سه چهار روزی گذشت.
گفتند: یک بنایی مرا سر کار بنایی میبرد و روزی 20 تومان به من میدهد.
گفتم: بنایی؟!
گفتند: هیچ اشکالی ندارد و نان زحمتکشی بهتر از این نان ما است. نان پاک و حلالی هست.
ایشان میرفتند بنایی و به جایی رسیده بود که استاد معمار شده بودند و چند نفر هم شاگرد داشتند.
🔸خاطره ای از همسر شهید عبدالحسین برونسی
#کتاب خاکهای نرم کوشک
✅ @sherangiz ✅
نزدیک منزل در یک مغازهی سبزیفروشی کار میکردند. آنجا ده تومان به ایشان میدادند. تقریباً 10 الی 15 روز به آنجا رفتند. یک روز بعدازظهر دیدم به خانه آمدند. یک بیل و کلنگ هم گرفتهاند.
گفتند: از فردا میخواهم سر گذر بروم.
گفتم: اینجا[سبزی فروشی] کارش خوب است. 10 تومان میدهند.
گفت: این کار از کار قبلی بدتر است. سبزیها را داخل آب میکنند. نصف وزن آن آب است که به دست مردم میدهند. ما که پشت ترازو هستیم باید اینگونه سبزیها را به دست مردم بدهیم. اصلاً این کار درست نیست. این نان هم از آن نان بدتر است.
صبح که شد بیل و کلنگ را برداشتند و سر گذر رفتند. مثل الان که کارگران سر گذر میایستند.
تقریباً یک سه چهار روزی گذشت.
گفتند: یک بنایی مرا سر کار بنایی میبرد و روزی 20 تومان به من میدهد.
گفتم: بنایی؟!
گفتند: هیچ اشکالی ندارد و نان زحمتکشی بهتر از این نان ما است. نان پاک و حلالی هست.
ایشان میرفتند بنایی و به جایی رسیده بود که استاد معمار شده بودند و چند نفر هم شاگرد داشتند.
🔸خاطره ای از همسر شهید عبدالحسین برونسی
#کتاب خاکهای نرم کوشک
✅ @sherangiz ✅