☘☘جزيره ای سرسبز و پر علف كه در آن گاوي خوش خوراك زندگي ميكند. هر روز از صبح تا شب علف #صحرا را ميخورد و چاق و فربه ميشود. هنگام شب كه به استراحت مشغول است يكسره در غم فرداست.آيا فردا چيزي براي خوردن پيدا خواهم كرد؟ او از اين غصه تا صبح رنج ميبرد و نميخوابد و مثل موي لاغر و باريك ميشود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا كمر گاو ميرسند. دوباره گاو با اشتها به چريدن مشغول ميشود و تا شب ميچرد و #چاق و فربه ميشود. باز شبانگاه از ترس اينكه فردا علف براي خوردن پيدا ميكند يا نه؟ لاغر و باريك ميشود. ساليان سال است كه كار گاو همين است اما او هيچ وقت با خود فكر نكرده كه من سالهاست از اين علفزار ميخورم و علف هميشه هست و تمام نميشود، پس چرا بايد غمناك باشم؟
👌همیشه شکر گزار نعمتهای خدا باشیم😊
0915 351 4434
👌همیشه شکر گزار نعمتهای خدا باشیم😊
0915 351 4434
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برای دیدن بقیه اجناس و قیمتها به سایت ما مراجعه کنید👇👇
https://www.ajilforooshi.com
https://www.ajilforooshi.com
با کنجد #زیبایی خود را تضمین کنید!
✍🏻مهم ترین اصل زیبایی #پوست و #مو میباشد ،کسانی که کنجد میخورند کمتر دچار #ریزش مو، #چروک پوست و #کم-خونی می شوند کم خونی هم باعث #گودی-زیر-چشم میشود
در صبحانه #کنجد و #عسل_طبیعی را جای دهید 😊
@ajileebrahimnezhad
✍🏻مهم ترین اصل زیبایی #پوست و #مو میباشد ،کسانی که کنجد میخورند کمتر دچار #ریزش مو، #چروک پوست و #کم-خونی می شوند کم خونی هم باعث #گودی-زیر-چشم میشود
در صبحانه #کنجد و #عسل_طبیعی را جای دهید 😊
@ajileebrahimnezhad
_دوستی میوه دیر رسی است
_اعتقادی که به زور به دست بیاید ارزشی ندارد
_تمایلات خود را میان دو دیوار محکم اراده و عقل حبس کنید
#ارسطو
_اعتقادی که به زور به دست بیاید ارزشی ندارد
_تمایلات خود را میان دو دیوار محکم اراده و عقل حبس کنید
#ارسطو
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.
#کوروش_کبیر
#کوروش_کبیر
✅ امام صادق علیه السلام : کسی که می خواهد غذایی به او ضرر نرساند غذایی نخورد تا این که گرسنه شود و معده او خالی شود پس هنگامی که می خواهد بخورد نام #خدا را ببرد و به خوبی بجود و در حالی که هنوز اشتها دارد دست از غذا بکشد.☘
📜منبع ..[طب الائمه 29]
@ajileebrahimnezhad
📜منبع ..[طب الائمه 29]
@ajileebrahimnezhad
كمتر چيزي در دنيا قدرتمند تر از يك نيروي مثبت، يك #لبخند، يك كلمه اميدوار كننده و يك «تو مي تواني» است. آنهم وقتي كه شرايط سخت فرا مي رسد.
@ajileebrahimnezhad
@ajileebrahimnezhad
برای خرید به آیدی زیر پیام دهید 👇👇👇
@ebrahimnezhad_ir
@ebrahimnezhad_ir
🌸🍃🌸🍃
زندگیتان را با هیچ کسي، مقایسه نکنید...
افکار منفی،نداشتـــــه باشـید...
بیش از حــــد توان خود، کاری انجام ندهید....
خیلــــي خود را ، جـــــدی نگیرید...
انرژی خود را ، صرف کنجکاوی در امور دیگران نکنید...
وقتی بـیـــــدار هستید، خیال پردازی کنیـــــد.
حسادت ، یعنــــي اتلاف وقت...
گذشتــــــه را ، فــــرامــــوش کنید...
زندگـــــي ،کوتاهتر از آنست که از دیگران متنفرباشید...
هیچکس جز خود شما، مسئول #خوشحال کردن شمـــــا نیست...
بیشتــــــــــر ، لبخنــــــــد بزنیــــــد...😊😊
@ajileebrahimnezhad
زندگیتان را با هیچ کسي، مقایسه نکنید...
افکار منفی،نداشتـــــه باشـید...
بیش از حــــد توان خود، کاری انجام ندهید....
خیلــــي خود را ، جـــــدی نگیرید...
انرژی خود را ، صرف کنجکاوی در امور دیگران نکنید...
وقتی بـیـــــدار هستید، خیال پردازی کنیـــــد.
حسادت ، یعنــــي اتلاف وقت...
گذشتــــــه را ، فــــرامــــوش کنید...
زندگـــــي ،کوتاهتر از آنست که از دیگران متنفرباشید...
هیچکس جز خود شما، مسئول #خوشحال کردن شمـــــا نیست...
بیشتــــــــــر ، لبخنــــــــد بزنیــــــد...😊😊
@ajileebrahimnezhad
☘🌸☘🌸☘🌸
ایام محرم بود و به تاسوعا و عاشورا چند روز بیشتر نمانده بود .
راننده کامیون مسیحی از #تعطیلات پیشرو استفاده کرد و به همراه همسر و دختر 6 سالهاش به قصد تفریح و کار به سمت بندر عباس حرکت کرد.
بعد از بارگیری در اسکله بندر عباس در روز تاسوعا با 25 تن بار به سمت تهران حرکت کرد. در کمربندی بندر عباس به دستههای سینهزنی برخورد کردند که با پرچمهای " #یا_ابوالفضل " سینه میَزنند و عزاداری میکنند.
دختر مرد مسیحی که برای بار نخست با چنین صحنههایی مواجه شده بود سوالهای بیشماری در ذهنش نقش بست. پدر اینا چرا با زنجیر به خودشون میزنند. پدر پاسخ داد: دخترم این مردم مسلمان و شیعه هستند. این مردم میدانند مردی به نام حسین(ع) و او نیز برادری دارد به نام عباس(ع) ، این عباس مثل فردا در رکاب برادرش امام حسین به #شهادت میرسد.
دختر که در دنیای کودکانهاش غرق بود گفت: اگر فردا کشته میشود چرا الان برایش سینه میزنند؟
پدر گفت: دخترم این آقا " عباس" در نزد خدای یکتا آبروی بسیاری دارد . خیلی از کسانی که دچار گرفتاری میشوند به سراغ او میروند. حتی مسیحیان هم درخواستهای خود را پیش او میبرند. شیعهها میگویند که عباس پناه بیپناهاست، گرههای بزرگ را باز کرده.
کمی بعد دختر بچه مسیحی در کامیون خوابید. مدت کمی گذشت ناگهان مرد مسیحی در گردنه های سخت با 25 تن بار متوجه شد که ترمز ماشین کار نمی کند!!! رنگ از صورت او و همسرش پرید. نمی دانست باید چه کند. همسرش، دخترش...
زن #مسیحی گریه میکرد، گاهی به مردش و گاهی به دخترش که معصومانه در رویای شیرین غرق بود نگاه میکرد. ترمز ماشین خراب شده بود و کار نمیکرد این واقعیتی بود که نمیتوانستند بپذیرند.
دخترک شش ساله از خواب پرید، وقتی دید اشک از چشمان پدر و مادرش جاریست بغض خود را قورت داد. از پدرش پرسید: ماشین ترمز نداره؟؟!!
پدر با هزار آرزویی که برای دخترش داشت گفت: نه...
دخترک گفت: بابا او آقای بزرگی که گفتی اسمش #عباس هست به فریاد ما هم میرسد یا نه؟
پدرگفت: اون عباسی که گفتم برای شیعههاست.
دخترک که قانع نمیشد، گفت: مگه خودت نگفتی هر کسی بره در خونش دست خالی بر نمی گرده...
ناگهان پدر و مادر به فکر فرو رفته اند و در دلشان روزنه امید پیدا شد.
زن مسیحی گفت: بیا حالا یه مرتبه صداش بزنیم.
مرد گفت: اگر عباس من را از این گرفتاری نجات بده #شیعه میشوم...
پس از این ناگهان کامیون به شکل معجزهآسایی ترمز به کار افتاد. مرد مسیحی ماشین را به کنار جاده هدایت کرد وقتی از ماشین پیاده شدند پشت سرشان همه ماشین ها ایستاده بودند وقتی از آن ها میپرسیدند که چه اتفاقی افتاده، دخترک شش ساله گفت: به خدا ما آزاد شده عباسیم، مردم به خدا عباس ما را نجات داد.
به اولین شهری که رسیدند به منزل یکی از علما رفتند تا شیعه شوند.
مرد عالم از آن ها پرسید: در این ایام اتفاقی افتاده که می خواهید شیعه شوید؟ دختر 6ساله گفت: شما نبودید که ببینید ، ابوالفضل (ع) ما را نجات داد.❤️
@ajileebrahimnezhad
ایام محرم بود و به تاسوعا و عاشورا چند روز بیشتر نمانده بود .
راننده کامیون مسیحی از #تعطیلات پیشرو استفاده کرد و به همراه همسر و دختر 6 سالهاش به قصد تفریح و کار به سمت بندر عباس حرکت کرد.
بعد از بارگیری در اسکله بندر عباس در روز تاسوعا با 25 تن بار به سمت تهران حرکت کرد. در کمربندی بندر عباس به دستههای سینهزنی برخورد کردند که با پرچمهای " #یا_ابوالفضل " سینه میَزنند و عزاداری میکنند.
دختر مرد مسیحی که برای بار نخست با چنین صحنههایی مواجه شده بود سوالهای بیشماری در ذهنش نقش بست. پدر اینا چرا با زنجیر به خودشون میزنند. پدر پاسخ داد: دخترم این مردم مسلمان و شیعه هستند. این مردم میدانند مردی به نام حسین(ع) و او نیز برادری دارد به نام عباس(ع) ، این عباس مثل فردا در رکاب برادرش امام حسین به #شهادت میرسد.
دختر که در دنیای کودکانهاش غرق بود گفت: اگر فردا کشته میشود چرا الان برایش سینه میزنند؟
پدر گفت: دخترم این آقا " عباس" در نزد خدای یکتا آبروی بسیاری دارد . خیلی از کسانی که دچار گرفتاری میشوند به سراغ او میروند. حتی مسیحیان هم درخواستهای خود را پیش او میبرند. شیعهها میگویند که عباس پناه بیپناهاست، گرههای بزرگ را باز کرده.
کمی بعد دختر بچه مسیحی در کامیون خوابید. مدت کمی گذشت ناگهان مرد مسیحی در گردنه های سخت با 25 تن بار متوجه شد که ترمز ماشین کار نمی کند!!! رنگ از صورت او و همسرش پرید. نمی دانست باید چه کند. همسرش، دخترش...
زن #مسیحی گریه میکرد، گاهی به مردش و گاهی به دخترش که معصومانه در رویای شیرین غرق بود نگاه میکرد. ترمز ماشین خراب شده بود و کار نمیکرد این واقعیتی بود که نمیتوانستند بپذیرند.
دخترک شش ساله از خواب پرید، وقتی دید اشک از چشمان پدر و مادرش جاریست بغض خود را قورت داد. از پدرش پرسید: ماشین ترمز نداره؟؟!!
پدر با هزار آرزویی که برای دخترش داشت گفت: نه...
دخترک گفت: بابا او آقای بزرگی که گفتی اسمش #عباس هست به فریاد ما هم میرسد یا نه؟
پدرگفت: اون عباسی که گفتم برای شیعههاست.
دخترک که قانع نمیشد، گفت: مگه خودت نگفتی هر کسی بره در خونش دست خالی بر نمی گرده...
ناگهان پدر و مادر به فکر فرو رفته اند و در دلشان روزنه امید پیدا شد.
زن مسیحی گفت: بیا حالا یه مرتبه صداش بزنیم.
مرد گفت: اگر عباس من را از این گرفتاری نجات بده #شیعه میشوم...
پس از این ناگهان کامیون به شکل معجزهآسایی ترمز به کار افتاد. مرد مسیحی ماشین را به کنار جاده هدایت کرد وقتی از ماشین پیاده شدند پشت سرشان همه ماشین ها ایستاده بودند وقتی از آن ها میپرسیدند که چه اتفاقی افتاده، دخترک شش ساله گفت: به خدا ما آزاد شده عباسیم، مردم به خدا عباس ما را نجات داد.
به اولین شهری که رسیدند به منزل یکی از علما رفتند تا شیعه شوند.
مرد عالم از آن ها پرسید: در این ایام اتفاقی افتاده که می خواهید شیعه شوید؟ دختر 6ساله گفت: شما نبودید که ببینید ، ابوالفضل (ع) ما را نجات داد.❤️
@ajileebrahimnezhad
#شکلات_کاکائو_با_مغز_پسته
برای دیدن شکلاتها و قیمتها از سایت ما دیدن کنید👇👇👇
https://www.ajilforooshi.com
برای دیدن شکلاتها و قیمتها از سایت ما دیدن کنید👇👇👇
https://www.ajilforooshi.com
🌺🌺مولای متقیان حضرت علی علیه السلام فرمودند:
از کسانی مباش که براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران، و نسبت به خود بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است.❤️❤️
@ajileebrahimnezhad
از کسانی مباش که براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران، و نسبت به خود بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است.❤️❤️
@ajileebrahimnezhad
#شلمچه بودیم.از بس که آتش سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم.😓 حاجی گفت: بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگرها تا بریم مقّر.
هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.
به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از #آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود. گلولهی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر. سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر میسوخت.
دنبال آب میگشتیم که پیر مرادی داد زد: «پیدا کردم!» و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد. 😊
انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: «آخ جون».و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. میخورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر پتو چیزی گفت: «کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی پارچ رو کشید و چند قُلُپ خورد.».به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود. تَهِ آب رو سر کشید.پارچ آب رو تکون داد و گفت: «این که یخ نیست. این چیه؟
حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت: «من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن!»😐 هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم:وای! 😲
از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشهای سرشو پایین گرفته بود تا... 🤮
که احمد داد زد: مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آبنبات
اصلاً فکر کنید آب انجیر خوردید.😂😂
@ajileebrahimnezhad
هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.
به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از #آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود. گلولهی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر. سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر میسوخت.
دنبال آب میگشتیم که پیر مرادی داد زد: «پیدا کردم!» و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد. 😊
انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: «آخ جون».و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. میخورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر پتو چیزی گفت: «کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی پارچ رو کشید و چند قُلُپ خورد.».به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود. تَهِ آب رو سر کشید.پارچ آب رو تکون داد و گفت: «این که یخ نیست. این چیه؟
حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت: «من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن!»😐 هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم:وای! 😲
از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشهای سرشو پایین گرفته بود تا... 🤮
که احمد داد زد: مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آبنبات
اصلاً فکر کنید آب انجیر خوردید.😂😂
@ajileebrahimnezhad
یک جمله فوق العاده ، که در هر ایستگاه اتوبوس ژاپنی نوشته شده است
اتوبوس متوقف خواهد شد ، اما شما پیاده روی به سمت هدف را ادامه دهید . . .
@ajileebrahimnezhad
اتوبوس متوقف خواهد شد ، اما شما پیاده روی به سمت هدف را ادامه دهید . . .
@ajileebrahimnezhad
در مسابقه بین شیر و گوزن ، بسیاری از گوزن ها برنده میشوند
چون شیر برای غذا میدود و گوزن برای #زندگی
پس
” #هدف مهم تر از نیاز است “
@ajileebrahimnezhad
چون شیر برای غذا میدود و گوزن برای #زندگی
پس
” #هدف مهم تر از نیاز است “
@ajileebrahimnezhad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از پیچ اینستاگرام ما دیدن کنید👇👇
https://www.instagram.com/ajilforooshi
https://www.instagram.com/ajilforooshi
فعلا هر گونه سوال ویا سفارش فقط از سایت
0915 351 4434
https://www.ajilforooshi.com
باتشکر از همراهان عزیز
0915 351 4434
https://www.ajilforooshi.com
باتشکر از همراهان عزیز