آجیل ابراهیم نژاد
107 subscribers
194 photos
125 videos
140 links
آدرس: نیشابور _ میدان بار کنار درب ورودی اصلی سمت راست غرفه ۱
ارتباط باما: ۰۹۱۵۳۵۱۴۴۳۴_۰۵۱۴۳۳۴۹۹۰۱
راهنمای مشتریان👈 @ebrahimnezhad_ir

کپی بالبخند😊آزاد

https://www.ajilforooshi.com

کدپستی ۹۳۱۴۸۱۴۳۵۸
Download Telegram
🍃🌸🍃🌸
🌸
🍃
#پادشاه برای اینکه نفسی تازه کند از قصرش خارج شد .
آن #شب هوا خیلی سرد بود .
هنگامی که داشت به قصر باز می گشت سربازی را دید که با لباسی نازکی در سرما نگبانی م دهد .
از سرباز پرسید : سردت نمی شود ؟
#سرباز گفت : چرا سردم می شود اما بخاطر اینکه لباس گرم ندارم مجبور به تحملم
پادشاه گفت : الان به قصر می روم و می گویم برایت لباس گرم بیاورند
نگبان خیلی #خوشحال شد و منتظر ماند ، اما پادشاه وقتی داخل قصر شد یادش رفت چه وعده ای به سرباز داده است
صبح روز بعد جسد سرمازده سرباز را در حوالى #قصر پیدا کردند
در حالى که در کنارش روی #برف ها نوشته بود اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم
اما #وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد..🍃🌸
@ebrahimnezhad_ir
سوال ،سفارش👆

👌👌داستانی عبرت آموز
#مادر من فقط یک چشم داشت.. من از اون متنفر بودم ...

اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه #مدرسه ای ها #غذا می پخت یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم  . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا   از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از #همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت:(  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره) فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد...

روز بعد به مامانم گفتم : (اگه واقعا میخوای منو #شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟) اون هیچ جوابی نداد.... حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . #احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم.

 برای ادامه #تحصیل به سنگاپور رفتم اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

از #زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در  #بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر سرش داد زدم  ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"  گم شو از اینجا!همین حالا اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد .

یک روز یک #دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ؛ ولی من به #همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی . #همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم!! اونا یک نامه به من دادند که مامانم ازشون خواسته بود که به من بدن  :

(""ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو #سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی #خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا... ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم! وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم.. آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی!! به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو... برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه با همه #عشق و #علاقه من به تو


  #قلب مادر به اندازه‌ای گسترده است که همیشه می‌توانید بخشش و گذشت را در آن بیابید. ( اونوره دو بالزاک ) ❤️❤️
@ajileebrahimnezhad
🌸🍃🌸🍃

زندگیتان را با هیچ کسي، مقایسه نکنید...
افکار منفی،نداشتـــــه باشـید...

بیش از حــــد توان خود، کاری انجام ندهید....
خیلــــي خود را ، جـــــدی نگیرید...
انرژی خود را ، صرف کنجکاوی در امور دیگران نکنید...
وقتی بـیـــــدار هستید، خیال پردازی کنیـــــد.
حسادت ، یعنــــي اتلاف وقت...
گذشتــــــه را ، فــــرامــــوش کنید...
زندگـــــي ،کوتاهتر از آنست که از دیگران متنفرباشید...
هیچکس جز خود شما، مسئول #خوشحال کردن شمـــــا نیست...

بیشتــــــــــر ، لبخنــــــــد بزنیــــــد...😊😊
@ajileebrahimnezhad