آجیل ابراهیم نژاد
107 subscribers
194 photos
125 videos
140 links
آدرس: نیشابور _ میدان بار کنار درب ورودی اصلی سمت راست غرفه ۱
ارتباط باما: ۰۹۱۵۳۵۱۴۴۳۴_۰۵۱۴۳۳۴۹۹۰۱
راهنمای مشتریان👈 @ebrahimnezhad_ir

کپی بالبخند😊آزاد

https://www.ajilforooshi.com

کدپستی ۹۳۱۴۸۱۴۳۵۸
Download Telegram
جوانی گمنام #عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.

جوان به #امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار #اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

همین که #پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))

جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به #معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا #پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))
@ajileebrahimnezhad
🍂🌼🍂

در سال های دور #پادشاه دانایی یک تخته سنگ بزرگ را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل رهگذارن را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد
بعضی از #بازرگانان و ندیمان #ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است
این داستان ادامه داشت تا اینکه نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ شد و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کنار #جاده قرار داد
ناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد داخل آن سکه های طلا و یک نامه پیدا کرد
در نامه نوشته بود : هر سد و مانعی می تواند یک #شانس برای تغییر زندگی انسان باشد🍂🌼🍂
باآرزوی #خیر برای همه دوستان
🍃🌸🍃🌸
🌸
🍃
#پادشاه برای اینکه نفسی تازه کند از قصرش خارج شد .
آن #شب هوا خیلی سرد بود .
هنگامی که داشت به قصر باز می گشت سربازی را دید که با لباسی نازکی در سرما نگبانی م دهد .
از سرباز پرسید : سردت نمی شود ؟
#سرباز گفت : چرا سردم می شود اما بخاطر اینکه لباس گرم ندارم مجبور به تحملم
پادشاه گفت : الان به قصر می روم و می گویم برایت لباس گرم بیاورند
نگبان خیلی #خوشحال شد و منتظر ماند ، اما پادشاه وقتی داخل قصر شد یادش رفت چه وعده ای به سرباز داده است
صبح روز بعد جسد سرمازده سرباز را در حوالى #قصر پیدا کردند
در حالى که در کنارش روی #برف ها نوشته بود اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم
اما #وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد..🍃🌸
@ebrahimnezhad_ir
سوال ،سفارش👆