آجیل ابراهیم نژاد
107 subscribers
194 photos
125 videos
140 links
آدرس: نیشابور _ میدان بار کنار درب ورودی اصلی سمت راست غرفه ۱
ارتباط باما: ۰۹۱۵۳۵۱۴۴۳۴_۰۵۱۴۳۳۴۹۹۰۱
راهنمای مشتریان👈 @ebrahimnezhad_ir

کپی بالبخند😊آزاد

https://www.ajilforooshi.com

کدپستی ۹۳۱۴۸۱۴۳۵۸
Download Telegram
🌹
: قلب #مهمانخانه نیست که #آدم ها بیایند ،
دو یا سه روز در آن بمانند و بعد بروند ؛
قلب لانه #گنجشک نیست که در #بهار ساخته شود و در #پائیز باد آن را با خودش ببرد ؛
قلب راستش نمی دانم چیست ..!
اما این را می دانم که جای آدم های خیلی خوب است ؛
قلب چاه دلخوری نیست که به وقت بد خلقی سنگریزه ای به درونش بیندازی تا صدای افتادنش را بشنوی ؛
قلب آینه ای است که با هر شکستنش چند تکه می شود و یکپارچه از هم می پاشد ؛
قلب قاصدکی است که اگر پرهایش را بچینی دیگر در #آسمان #اوج نمی گیرد ؛
قلب برکه ای ست که #آرامشش به یک نگاه به هم می ریزد ؛
قلب اگر بتواند کسی را دوست بدارد خوبی ها و حتی زخم زبان هایش را نقش دیوارش می کند ؛
حال آنکه قلب چیست بماند !
فقط این را می دانم قلب وسعتی دارد به اندازه خدا ؛
من مقدس تر از #قلب سراغ ندارم ... #القلب_حرم_الله .....


─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─لینک دریافت مسیر
https://login.inoti.com/GoDirect/13422/
فیلتر شکن خاموش سپس کلیک 👆
مرا با چشمانت #عاشق نشو ،
چه بسا از من زیباتری بیابی ؛
مرا با قلبت عاشق شو
که #قلب ها هرگز مشابه هم نیستند...
🌼
#نزار_قبانی
@ajileebrahimnezhad

👌👌داستانی عبرت آموز
#مادر من فقط یک چشم داشت.. من از اون متنفر بودم ...

اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه #مدرسه ای ها #غذا می پخت یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم  . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا   از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از #همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت:(  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره) فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد...

روز بعد به مامانم گفتم : (اگه واقعا میخوای منو #شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟) اون هیچ جوابی نداد.... حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . #احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم.

 برای ادامه #تحصیل به سنگاپور رفتم اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

از #زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در  #بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر سرش داد زدم  ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"  گم شو از اینجا!همین حالا اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد .

یک روز یک #دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ؛ ولی من به #همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی . #همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم!! اونا یک نامه به من دادند که مامانم ازشون خواسته بود که به من بدن  :

(""ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو #سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی #خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا... ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم! وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم.. آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی!! به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو... برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه با همه #عشق و #علاقه من به تو


  #قلب مادر به اندازه‌ای گسترده است که همیشه می‌توانید بخشش و گذشت را در آن بیابید. ( اونوره دو بالزاک ) ❤️❤️
@ajileebrahimnezhad
👌👌روزی زنی #روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد.

شوهر او که #راننده #موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى کرد، براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.

زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دستهایش را کجا بگذارد، که ناگهان شوهرش گفت: #مرا_بغل_کن. 😍

زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد.☺️

با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.😢

به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به #خانه برگردند. شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم .

زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.

شوهر، همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ساده “مرا بغل کن” چقدر احساس #خوشبختى در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. ❤️

عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز #عشق دور نیست. فقط از #قلب تا زبان است و کافی است که حرفهای دلتان را بیان کنید.☺️😊
❤️❤️❤️❤️
@ajileebrahimnezhad
🍃🌸
🌸

وقتى آيه 63 سوره نور نازل شد كه :
((پيامبر(ص ) را به آنگونه كه يكديگر را صدا مى زنيد صدا نزنيد)).
مسلمانان به پيروى از اين آيه ، ديگر به پيامبر(ص )، ((يا محمد)) نمى گفتند بلكه يا رسول الله و يا ايها النبى مى گفتند.
#فاطمه زهرا(ع) مى گويد: بعد از نزول اين آيه من ديگر جراءت نكردم ، پدرم را به عنوان يا ابتاه (پدر جان !) صدا كنم ، بلكه وقتى خدمتش مى رسيدم يا رسول الله مى گفتم .
يكى دوبار اين خطاب را تكرار نمودم ، ديدم پيامبر(ص ) ناراحت شد، و به فرموده : ((ايى فاطمه اين آيه درباره تو نازل نشده و نه درباره خاندان و نسل تو، تو از منيى و من از توام .
سپس اين جمله را فرمود:
((بگو پدر جان ! كه اين سخن #قلب (من ) را زنده و خدا را خشنود مى سازد))
💎مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 320
🌸🍃🌸
@ajileebrahimnezhad