💠 برکه کاشی 💠
177 subscribers
422 photos
135 videos
3 files
4 links
كانال شعر و ادبیات فاخر فارسى
ارتباط با ادمین ، ارسال مطلب ، انتقاد و پیشنهاد👇🏻👇🏻
@hmidely
Download Telegram
باز آمدم از چشمه خواب ،
کوزهٔ تَر در دستم.
مرغانی می خواندند،
نیلوفر وا می شد.
کوزهٔ تَر بشکستم،
در بستم
و در ایوانِ تماشای تو بنشستم...

#سهراب_سپهری

@berkeyekashii
بخشی از نامه سهراب سپهری در نیویورک به احمدرضا احمدی :

باور کن فکر تو هستم و سپاسگزارنامه‌هایت.
من به شدت در این شهر تنها ماندم. آن هم در این شهر بی پرنده و نادرخت. هنوز صدای پرنده نشنیده‌ام (چون پرنده‌ای نیست صدایش هم نیست). در همان امیر آباد خودمان توی هر درخت نارون یک خروار جیک جیک بود. نیویورک و جیک جیک توقعی ندارم. من فقط هستم و گاهی در این شهر گولاش می‌خورم. مثل اینکه تو دوست داشتی و برایت جانشین قورمه سبزی بود...

غصه نباید خورد گولاش باید خورد و راه رفت و نگاه کرد به چیزهای سر راه. مثل بچه‌های دبستانی که ضخامت زندگی شان بیشتر است. می‌دانی باید رفت یه طرف و یا شروع کرد. من شروع می‌کنم. ولی همیشه نمی‌شود. هنوز صندلی اتاقم را شروع نکرده‌ام وقت می‌خواهد. عمر نوح هم بدک نیست ولی باید قانع بود و من هستم. مثلا یک چهارم قار قار کلاغ برای من بس است. یادم هست به یکی نوشتم: سه چهارم قناری را می‌شنوم.

می‌بینی قانع شده‌ام. راست است که حجم قار قار بیشتر است ولی در عوض خاصیت آن کمتر است. مادرم می‌گفت قار قار برای بعضی‌ها خاصیت دارد. من روزها نقاشی می‌کنم. هنوز روی دیوارهای دنیا برای تابلوها جا هست. پس تندتر کار کنیم. ولی نباید دود چراغ خورد. این جا دودهای زبرتر و خالص‌تری هست، دودهای بادوام و آب‌نرو.

در کوچه که راه می‌روی گاه یک تکه دود صمیمانه روی شانه‌ات می‌نشیند و این تنها ملایمت این  شهر است و گرنه آن جرثقیل که از پنجره اتاق پیداست، نمی‌تواند صمیمانه روی شانه  کسی بنشیند. اصلا برازنده جرثقیل نیست اگر این کار را بکند به اصالت خانوادگی خود لطمه زده است.

توی این شهر نمی‌شود نرم بود و حیا کرد تهنیت گفت. نمی شود تربچه خورد. میان این ساختمان‌های سنگین تربچه خوردن کار جلفی است. مثل اینکه بخواهی یک آسمان خراش را قلقلک بدهی.

باید رسوم اینجا را شناخت. در اینجا رسم این است که درخت برگ داشته باشد. در این شهر نعنا پیدا می‌شود ولی باید آن را صادقانه خورد. اینجا رسم نیست کسی امتداد بدهد. نباید فکر آدم روی زمین دراز بکشد. در این جا از روی سیمان به بالا برای فکر کردن مناسب‌تر است و یا از فلز به آن طرف.

من نقاشی می‌کشم ولی نقاشی من نسبت به گالری‌های اینجا مورب است. نقاشی از آن کارهاست پوست آدم را می‌کند و تازه طلبکار است. ولی نباید به نقاشی رو داد چون سوار آدم می‌شود. من خیلی‌ها را دیده‌ام که به نقاشی سواری می‌دهند. باید کمی مسلح بود و بعد رفت دنبال نقاشی.

گاه فکر می‌کنم شعر مهربان‌تر است ولی نباید زیاد خوش خیال بود. من خیلی‌ها را شناخته‌ام که از دست شعر به پلیس شکایت کرده‌اند. باید مواظب بود. من شب‌ها شعر می‌خوانم. هنوز ننوشته‌ام خواهم نوشت.

من نقاشی می‌کنم. شعر می‌خوانم و یکتایی می‌بینم و گاه در خانه غذا می‌پزم و ظرف می‌شویم و انگشت خودم را می‌برم. و چند روز از نقاشی باز می‌مانم. غذایی که می‌پزم خوشمزه می‌شود به شرطی که چاشنی آن نمک باشد و یک قاشق اغماض. غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ایراد هم می‌گرفتم که رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمایل به کبودی است.
آدم چه دیر می‌فهمد...
من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتا ...
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشت‌های دلپذیر...
 و همین ...»

مجموعه نامه های #سهراب_سپهری
#هنوز_در_سفرم

@berkeyekashii
و عشق
تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی
برد
مرا رساند
به امکان یک پرنده شدن!

#سهراب_سپهری
@berkeyekashii
‍ دچار یعنی
- عاشق.
- و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
- چه فکر نازک غمناکی !
- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممکن نیست ،
همیشه فاصله ای هست .
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که
- غرق ابهامند
- نه ،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.

#سهراب_سپهری
@berkeyekashii
#سهراب_سپهری (در رثای فروغ فرخزاد)

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق‌های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید

صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک‌هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد

و دست‌هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند

به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد

و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر شد

همیشه کودکی باد را صدا می‌کرد
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می‌زد

برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم

@berkeyekashii
زندگی چیزی بود
مثل یک بارش عید،
یک چنارِ پُر سار.
زندگی در آن وقت ؛
صفی از نور و عروسک بود،
یک بغل آزادی بود !
زندگی در آن وقت ،
حوضِ موسیقی بود.... !

#سهراب_سپهری
#بهارانه
@berkeyekashii
چیزهایی دیدم در روی زمین ...
قفسی بی در دیدم که در آن
روشنی پرپر می زد.
نردبانی که از آن
عشق می رفت
به بام ملکوت.

#سهراب_سپهری
@berkeyekashii
و من آنان را
به صدای قدم پیک
بشارت دادم.
و به نزدیکی روز،
و به افزایش رنگ!
به طنین گل سرخ ،
پشت پرچین سخن‌های درشت.
و به آنان گفتم
هر که در حافظهٔ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشهٔ شور ابدی
خواهد ماند...

#سهراب_سپهری
@berkeyekashii
در تاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم:
اتاقی بی‌روزن
تُهیِ نگاهم را پر کرد
سایه‌ای در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد
پس من کجا بودم؟
شاید زندگی‌ام
در جای گمشده‌ای نوسان داشت
و من انعکاسی بودم
که بی‌خودانه همه خلوت‌ها را بهم می‌زد
در پایان
همه رویاها در سایه بهتی فرو می‌رفت

من در پس در تنها مانده بودم
همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده‌ام
گویی وجودم در پای این در جا مانده بود
در گنگی آن ریشه داشت.
آیا زندگی‌ام صدایی بی پاسخ نبود؟

در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود
و من در تاریکی خوابم برده بود
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هشیاری خلوت خوابم را آلود
آیا این هشیاری خطای تازه من بود؟

در تاریکی بی آغاز و پایان
فکری در پس در تنها مانده بودم
پس من کجا بودم؟
حس کردم جایی به بیداری می‌رسم
همه وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم:
آیا من سایهٔ گمشده خطایی نبودم؟

در اتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت
پس من کجا بودم؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بودم ...

#سهراب_سپهری
@berkeyekashii
سرچشمه رویش‌هایی
دریایی
پایان تماشایی

تو تراویدی
باغ جهان تر شد
دیگر شد

صبحی سر زد
مرغی پر زد
یک شاخه شکست
خاموشی هست

خوابم برد
خوابی دیدم
تابش آبی

در خواب لرزش برگی در آب
این سو تاریکی مرگ
آن سو زیبایی برگ
اینها چه آنها چیست؟
انبوه زمان چیست؟

این می‌شکفد
ترس تماشا دارد
آن می‌گذرد
وحشت دریا دارد

پرتو محرابی
می‌تابی
من هیچم ؛
پیچک خوابی
بر نردهٔ اندوه تو می‌پیچم

تاریکی
پروازی
رویای بی آغازی
بی موجی
بی رنگی
دریای هم آهنگی ...

#سهراب_سپهری
@berkeyekashii
به بهانه زادروز #فروغ_فرخزاد

صدای آب می آید ،
مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فکر است.
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند.

#سهراب_سپهری

@berkeyekashii
زندگی چیزی بود
مثل یک بارش عید،
یک چنارِ پُر سار.
زندگی در آن وقت ؛
صفی از نور و عروسک بود،
یک بغل آزادی بود !
زندگی در آن وقت ،
حوضِ موسیقی بود.... !

#سهراب_سپهری
#بهارانه
@berkeyekashii
صدا کن مرا!
صدای تو خوب است
صدای تو
سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیتِ حُزن می‌روید
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف
در متن ادراك يك كوچه تنها ترم
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه تنهايى من بزرگ است
و تنهايى من شبيخون حجم ترا پيش بينى نمى كرد
و خاصيت عشق همين است ...

#سهراب_سپهری



💠بركه ى كاشى💠
كانال بهترين هاى شعر و موسيقى فاخر فارسى 👇🏼👇🏼
@berkeyekashii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باران
اضلاع فراغت را می شست.
من با شن های
مرطوبِ عزیمت بازی می کردم
و خواب سفرهای مُنَقش می دیدم.
من قاتی آزادی شن ها بودم.
من دلتنگ بودم.
در باغ یک سفره مانوس پهن بود.
چیزی وسط سفره، شبیه ادراک مُنور:
یک خوشه انگور
روی همه ی شائبه را پوشید.
تعمیر سکوت
گیجم کرد.
دیدم که درخت ، هست.
وقتی که درخت هست
پیداست که باید بود،
باید بود
و رد روایت را
تا متن سپید
دنبال کرد.
اما
ای یاس مُلَون!...

#سهراب_سپهری

@berkeyekashii
و من!!!
در طلوع گل یاسی
از پشت انگشت‌های تو،
بیدار خواهم شد...

#سهراب_سپهری

@berkeyekashii
صبح است...
باید بلند شد
در امتدادِ وقت قدم زد ؛
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید !
باید
دوید تا تهِ بودن ...!

#سهراب_سپهری

💠برکه کاشی💠کانال شعر و موسیقی فاخر فارسی
@berkeyekashii
و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
- و نوشداری اندوه؟
- صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.
#سهراب_سپهری
@berkeyekashii
زندگی چیزی بود
مثل یک بارش عید،
یک چنارِ پُر سار.
زندگی در آن وقت ؛
صفی از نور و عروسک بود،
یک بغل آزادی بود !
زندگی در آن وقت ،
حوضِ موسیقی بود.... !

#سهراب_سپهری
#بهارانه
@berkeyekashii
زندگی چیزی بود
مثل یک بارش عید،
یک چنارِ پُر سار.
زندگی در آن وقت ؛
صفی از نور و عروسک بود،
یک بغل آزادی بود !
زندگی در آن وقت ،
حوضِ موسیقی بود.... !

#سهراب_سپهری
#بهارانه🪴

💠برکه کاشی کانال شعر و موسیقی فاخر فارسی
@berkeyekashii
صدا کن مرا!
صدای تو خوب است
صدای تو
سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیتِ حُزن می‌روید
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف
در متن ادراك يك كوچه تنها ترم
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه تنهايى من بزرگ است
و تنهايى من شبيخون حجم ترا پيش بينى نمى كرد
و خاصيت عشق همين است ...

#سهراب_سپهری



💠بركه ى كاشى💠
كانال بهترين هاى شعر و موسيقى فاخر فارسى
@berkeyekashii