ای عشق
6 subscribers
39 photos
6 videos
3 files
102 links
💻آدرس سایت
Eyeshgh.com 🌹

📝پاسخگویی به سوالات و پیشنهادات
@manegereyeshgh 🌹
Download Telegram
دختر ايلاتي

باز هم از راه زمان شب رسيد
جان تن تب زده برلب رسيد

باز من و خلوت و تنهايي ام
باز من و اين دل هرجايي ا م

دست نگه دار نه هرجايي ام
سايه ي تو هستم و هرجايي، ا م

عشق تو آخر به جنونم كشيد
پاي به خونابه و خونم كشيد

بسكه به جاي تو به خود تاختم
پيش خودم هم به خودم باختم

نام تو شد نشئه ي افيوني ام
كو كفن عشق كه من خوني ا م

واي كه بيچاره ي افيون شدم
از در هر ميكده بيرون شدم

نيست شرابي كه دهد مستي ا م
سوخت دگر دود شده هستي ا م

من همه ي هستي خود باختم
تا كه بدين گونه تو را ساختم

ساختم آن سان كه شوي جان من
ني كه زني شعله به ايمان من

از دل خود سادگي آموختم
چشم به این سادگي ا م دوختم

ساده شدم، خنده به ريشم زدي
باز نمك بردل ريشم زدي

يك دو سه جامي زدم از دست تو
گرچه زخامي زدم از دست تو

مست شدم بند زبانـم بريد
شر م و حيايم همه از سر پريد

خانه تكاندم دل شوريده را
هرچه نهان كرده ام اين ديده را

تلخ چرا اين همه؟ شيرين من
طعنه چرا ؟ يك رگ خود را بزن

جاي من ار بود خداوند هم
راه همين بود از آن چند هم

پيش همه دست مرا رو مكن
فاخته ام اين همه كوكو مكن

چشمه ي عشقي تو و آبت منم
راه به من ده كه خرابت منم

مست و خراب تو خراباتي ام
عاشقت اي دختر ايلاتي ام

اي كه سراپات همه سادگي ست
زندگي ات هي هي آزادگي ست

گاه بيا تا كه لبي تر كنيم
نام خدا را ز نو از بر كنيم

لرزش آن دست و دلت بهر چيست
آنکه تو را گفته حرامست كيست ؟

زهد فريبت ندهد مست شو
غسل بزن در مي و از دست شو

مست شدي تا كه و رفتي ز دست
روي به هر سو كه كني قبله هست

#شاپور_پساوند

اردیبهشت 78


آدرس سایت

Eyeshgh.com


https://telegram.me/ey_eshgh
ای عشق
پیدایی این نوع تفکر به ادبیات این زمان و شعر مظلوم امروز منحصر نمی شود. قدمت آن به قرن ها پیش، و کمی با احتیاط، به عمر شعر باز می گردد و صابون آن به تن عموم شاعران دگر اندیش و آزادیخواه اقوام مختلف خورده است. ریشه های فرهنگ حذف را عمدتاً باید در طرز تفکر و…
اگر آن دربارها و سلاطینی از این دست، چنین رفتاری با شاعران داشتند و از آن ها تنها برای برقراری تاج و تخت از معبر جلب حمایت مردم، که خاستگاه آن خود پاسداشت حرمت شاعران بوده، استفاده می کردند، انگشت شمار حاکمانی را هم، در دیگر ولایت ها می توان یافت که به گونه ای واقعی تر دوستدار شعر و شاعران بوده اند؛ و این نه تنها برای بقای خود که به اعتبار ذهن هنر دوستشان حرمت این گروه را نگه می داشتند، با تأکید بر این اصل که در اقلیتی چنان هستند که نمی توان آن ها را از کل جریان های حاکم جدا کرد. محمد بابر از این اندک شاعران است. « ظهیر الدین محمد مؤسس سلسله ی تیموری هند که هم به تربیت و نکوداشت شاعران همت می گماشت و هم خود دستی به قلم داشت. منظومه ای در کلام و فقه حنفی به زبان ترکی و جغتایی دارد موسوم به (مبین) و رساله ای در عروض و نظم رساله ی ( والدّیه ی) خواجه ناصر الدین عبیدالله احرار نقش بندی، و با برنامه یا توزک بابری(5)» ]که این یکی[ مشتمل بر سوانح زندگی اوست.
همین شخص، ظهیر الدین محمد به زبان فارسی روان شعر می گفته و به زبان ترکی و فارسی دیوان شعری دارد. بیت زیبای زیر از اوست:
هلاک می کندم فرقت تو دانستم وگرنه رفتن از این شهر می توانستم
یا جلال الدین محمد اکبر شاه که بیت زیبای زیر را به او نسبت داده اند:
بیستون ناله ی زارم چو شنید از جا شد کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد
و تنی چند دیگر که اعتبارشان برای شعر و شاعری جز حمایت از مجالس ادب نبوده و کار پر رنگ ترین شان از آن چه محمود غزنوی انجام داد فرا تر نمی رود یعنی شلوغ کردن دور خودش از شاعران مدیحه سرا. فراموش نشود که این حمایت گه گاه صاحبان منصب از شعر و شاعران در برخی دیگر از جوامع هم، البته به صورت خاص خودش، دیده می شود. مثلا امپراطوران عصر هیان 794 تا 1192 در ژاپن، که در دوران برخی نظیر « فوجی دارا» هنر و بخصوص شعر چندان شکوفا شد که آن زمان را « عصر شکوهمند» تاریخ ژاپن نامیده اند.(6) «نقل از حافظه»
چنان که می بینیم هر کدام از این امرا و دربارها شاعر را با اهداف خاصی مورد توجه قرار می دهند. 
مثلا طیف نخست: این طیف اغلب از مراکز بزرگ نشر فرهنگ حذف بوده اند، هم به دلایلی که گفته شد و هم به این علت که: هرگاه شاعری به سببی از جمله حفظ حرمت شعر و نیالودن آن با آب و نان مدیحه سرایی و نیز دور نگه داشتن خود از آلودگی های رایج تن به خواست امیر یا سلطانی نداده سعی در حذف او از ذهن جامعه کرده اند. بهترین دلیل هم برای انجام این کار چگونگی و ذات خود شعر بوده است. به اعتبار ذهن اینان « شاعر باید با دربار باشد و آن را یاری کند.» بی شک همه ی ما منظورشان از یاری کردن را می دانیم. اینان کار امثال فردوسی را یاری نمی دانند. ببینید امیر معزی چگونه (یاری) می کند. 
ای ماه چو ابروان یاری گویی
نی نی چو کمان شهر یاری گویی
نعلی زده از زر عباری گویی
در گوش سپهر گوشواری گویی
ای کاش آن زمان که این امیر معزی در کسوت سپاهی در خدمت سلطان ملکشاه بوده جنگی در گرفته و دشمن زبان از کامش بیرون کشیده بود تا اینگونه زبان و شعر معصوم فارسی را خوار نکند و آن را به بوی گدایی نان پاره ای نیالاید.!
ناگفته نماند که ارزش های هنری هر شعری از نظر، به قول قدما: انسجام کلام، پختگی و زیبایی بیان و ... هر کدام جای خود دارد و قابل تقدیرند. اما در این جا سخن ما از محتوا و پیامی است که شاعر راوی و حامل آن برای مردم است زیبایی های شعر: استعارات، تشبیهات، تلمیحات و سایر صور خیال پیراهن شعر هستند. آنچه در این جا مورد بحث من است اندیشه و پیامی است که شاعر همراه دارد نه این مدیحه سرایی ها ... من با همه ی اهمیتی که برای چگونه گفتن، قائل هستم. اعتبار یک اثر هنری را در (محتوا)ی آن می دانم. اما کدام محتوا:
به اعتبار ذهن این گروه محتوا یعنی در اختیار دربار بودن و در ادامه دولت نامه نویسی به جای شاعری اصلا مگر باید شاعر همیشه سخن گوی دربار باشد. عنصری را جدا از زیبایی های ظاهری شعرش- اگر نه خوی گدایی محمود بود چرا طبع خداداد شاعری و فضیلت شاعرانه خویش را- اگر بار فضیلتش در میان بوده باشد- آلوده ی دروغ پردازی هایی در باب لشکرکشی سلطان به هند کند؟ چرا فردوسی چنین نکرد؟ او هم خود و هم شعر را از این آلودگی ها به دور داشت. 
نقطه ی پر رنگ سخن همین جاست که هرگاه شاعری خواست در این زد و بند ها شریک نباشد و دستش را به گدایی از آستین بیرون نیاورد، مورد نفرت حکام و جریان های مزدور آنان قرار می گیرد.

ادامه دارد ...

#شاپور_پساوند


💻آدرس سایت
Eyeshgh.com 🌹

📲آدرس ما در تلگرام
@ey_eshgh 🌹🌹
ای عشق
ولتر پیتر نیز بر این اعتقاد است که در نقد « اولین گام برای دیدن واقعیت امر مورد نظرمان آن است که دقیقا دریافت واقعی خویش را از آن بشناسیم، آن را بفهمیم و به صراحت درک کنیم» بلی از میان جریان های موجود از جمله نقد نظری که بزرگ ترین اثر در زمینه آن بوطیقای…
دور از اخلاق و غیر ادبی که نام بردیم فریب دادن منتقد و در نهایت مخاطب و کمک به اشتهار دروغین خویش بوده. حال آنکه باید پذیرفت یک منتقد واقعی در مرحله نخست طراح و نشان دهنده درستی و نادرستی های اثر و در اوج آن داوری است نه یاوری.

به امید آن که هر دو طیف مذکور به ویژه منتقدان جریده ای!» مان به خویش آیند، گرچه مسئولین محترم صفحه های ادبی مطبوعات هم عنایتی به قلم و قدم اینان دارند و هم به آن مویز های ! گذر نکرده از فصل غورگی! اما هنوز برای داوری کردن ها جدا از عبور از صافی های ادبی باید استخوان ها خرد کنند و بپذیرند که بزرگان این راه را یکشبه نتاخته اند و معجزه ای هم در کارنبوده سال های سال از عمر خویش را صرف کار کرده اند و آنان هم از دیگران آموخته اند و حتما از موضع یک مرید و راهرو بپذیرند که هنوز نیاز به مطالعه آثار بزرگان، این دیوار های مستحکم، دارند و دامن مشایخ را رها نکنندکه زیبا فرموده است سعدی!"

مریدان به قوت ز طفلان کمندمشایخ چو دیوار مستحکمند

#شاپور_پساوند

💻آدرس سایت
Eyeshgh.com 🌹

📲آدرس ما در تلگرام
@ey_eshgh 🌹🌹
#چند_رباعی_از_کتاب_صدای_سوختن


ای دیده بخواب،ماهتاب آمد و رفت

غافل بدی و بسی خراب،آمد و رفت

کو معجزه ? قدر همتت عاشق باش

پیغمبر عشق بی کتاب آمد و رفت

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

نام تو گذشت بر لبم لرزیدم

چون بلخی مست دور خود چرخیدم

یک زمزمه یاد لا مع الله کردم

تا صبح به پای دار خود رقصیدم

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

این شیشه عمر ماست جامش کردي

هر چیز شکسته شد به نامش کردي

زان جرعه که آب زندگانی ست در آن

نا خورده چگونه شد حرامش کردی ?


🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

تابوت و جنازه های بی تقصيران

از جبهه صدای نحس ویران ویران

دیدید بلال آب زمزم گشتیم ?

زین بعد اذان ما همان(ای ایران)


🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

#شاپور_پساوند


💻آدرس سایت
Eyeshgh.com 🌹

📲آدرس ما در تلگرام
@ey_eshgh 🌹🌹
قسمتی از مثنوی (عشق نامه)

(تقدیم به کسانی که ذرات عشق در وجودشان سريان يافته)


هرچه شد برمولوي از عشق شد
باز هم این مثنوی از عشق شد

عشق اگر عشق است غوغا می کند
صد هزاران فتنه بر پا می کند

نعره از حلقوم آرش می زند
بر بساط خویش آتش می زند

عشق،دل را پر و بالی می شود
شط خونین خیالی می شود

عشق حق،حلاج را بر دار کرد
فتنه ها را بر سرش آوار کرد

این تب عشق است کآتش می شود
جوشش خون سیاوش می شود

عشق در بند زن و فرزند نیست
عاشق اندر بند هم در بند نیست

هر کسی عاشق شود او مرد شد
عشق درمان هزاران درد شد

عشق در چشم شقایق ديدني است
دست عاشق بی گمان بوسيدني است

عشق و آرامش چو آب و آتش اند
این دو در اندوه يکديگر خوش اند

آن یکی عشق است بر بالای دار
این یکی در پای دار و پایدار

ای دليراني که افسون می کنید
قصه های عشق مجنون می کنید

تاج را از پنجه ی شیر آورید
عشق را یک دم به زنجیر آورید

عشق بر دارت کشد منصور وار
گه شود در دیده ی منصور،دار

گاه چونان پیر صنعان می شوی
عشق آبادی و ویران می شوی

گاه با یک حلقه زنجيرت کند
خنده ای شیرین نمک گیرت کند

گه روانت می کند دنبال دوست
گه روانت می کشد هر جا که اوست

گه به نرخ جان خريدارت شود
گرم تر هر روز بازارت شود

گاه گاهی تیشه بر دوشت کند
با خود و از خود فراموشت کند

با خودی اما رها از خویشتن
در وطن،باخويش،اما بی وطن

گاه کمتر از سلیمان نیستی
گه نمی دانی که هستي،چيستي!

گاه نقش خاتمت افسون کند
گاه غربت دیده ات پر خون کند

گه شقایق می شوی،یک سینه داغ
گاه دم سردی و پرپر کنج باغ

گاه با جامی جهان بین ات کند
با نگاهی رخنه در دین ات کند

دیده را وا کرده می بینی چو من
عشق بر اندام جانت شد کفن

پشت پا بر جاه و منصب می زنی
چون سحر ها نعره بر شب میزنی

ای که با جان و دلم آمیختی
چیست این در جام جانم ریختی?

با کدامین آتشم افروختی
کاين چنین تا استخوانم سوختی

از کجا آورده ای این باده را
کرده ای در بند این آزاده را

آن چه در جانم شرر زد عشق توست
شعله شد از سینه سر زد عشق توست

من چنان با عشق تو آمیختم
هرچه جز راز تو بیرون ریختم

در نمازت دیدم و نشناختم
چو گل ات بوییدم و نشناختم

یافتم گم کرده را از دست رفت
خفته بودم مست بودم مست،رفت

دار معراج من و منصور شد
گفتمش لبيک،اما دور شد

کار خود را نرگس شهلاش کرد
هرچه پنهان بود در دل فاش کرد


#شاپور_پساوند
#دفتر_صدای_سوختن

💻آدرس سایت
Eyeshgh.com 🌹

📲آدرس ما در تلگرام
@ey_eshgh 🌹🌹
نام تو گذشت بر لبم لرزیدم

چون بلخی مست دور خود چرخیدم

یک زمزمه یاد لا مع الله کردم

تا صبح به پای دار خود رقصیدم


#شاپور_پساوند


💻آدرس سایت
Eyeshgh.com 🌹

📲آدرس ما در تلگرام
@ey_eshgh 🌹