دکتر یحیی قائدی
1.31K subscribers
370 photos
58 videos
93 files
304 links
کانال اختصاصی دکتر یحیی قائدی
دانشیار گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی
متخصص و پیشگام در حوزه فلسفه برای کودکان
برگزار کننده دوره های مقدماتی و پیشرفته تربیت مربی فلسفه برای کودکان
مشاوره فلسفی و کافه فلسفه
Download Telegram
سفرنامه سوئد ۱/۵
یحیی قائدی.۱۵سبتامبر ۲۰۱۹
۲۴شهریور ۹۸
داستان این یک و نیم چیست؟چون شتاب داشتم که تجربه روز نخستی که به مدرسه رفتیم را بنویسم،یکشنبه تعطیل را که سراسر در شهر گشتیم ،از قلم انداختم. از آنجا که گزارش یک و دو هر دو در کانال منتشر شده است و این گزارش هم بین یک و دو بود .شماره اش شد یک و نیم.
ازهتل پیاده آمدیم تا ایستگاه اوشته بری.مسیر بداب من زیبا و لذت بخش بود.از میان درخت ها و چمنرار ها می گذشتیم.البته بخشی اش کمی زمخت بود.جایی که باید از کنار انبار ها و کامیونها می گذشتیم.با تراموا رفتیم لیلی هلمن. از آنجا با مترو آمدیم گامالا استن یا همان ایستگاه شهرقدیمی.منتظر فاضل ماندیم.تا فاصل بیاید.دور و بر ایستگاه زیبایی ها را تماشا کردیم.یک گل فروشی موقتی و یک مجسمه سنگی ما را حسابی سرگرم کرد.فاضل و دخترش لیدیا آمدند.گرم ، احوال پرسی کردیم و لختی بعد به سمت شهرقدیمی راه افتادیم. در میان کوچه ای‌باریک با دیوار های‌بلند‌ ایستادیم و فاضل چون یک راهنمای تور برایمان توضیحاتی داد.
از انتهای کوچک تنگ با دیواری بلند پیچیدیم به سمت چپ. همان خیابان طولانی ایی که یک سرش می رسید به سیتی سنترالن و و حتا از آنجا هم عبور می کرد و می رسید به جایی که من سال ۹۵ چهار روز در هاستل زندگی کرده بودم.خیابان سراسر سنگ فرش است و تنها پیاده ها در آن راه می روند و پر از همه چیز است .پر از رستوان و بار و کافه تا مغازه های مدرن فروش و قدیمی فروش.تاریخ استکهلم را در خود نگه داشته است از خانه های قدیمی چوب و گلی تا ساختمان مجلس و کاخ پادشاهی. مجلسی که هنوز پا‌ برچاست و کاخ پادشاهی که پادشاه هنوز در آن زندگانی می کند.
چیز هایی که به نظر با هم نباید کنار می آمدند ، اما کنار آمده اند دیگر .کاریش نمی‌شود کرد.اعضا گروه از فرط هیچان گاهی پخش و پلا می شدند و یکی از دشواریهای من پیدا کردن و راه انداختنشان بود.بعضی هاشان وقتی وارد یک فروشگاه می شدند ، یافتن و بیرون کشیدنشان خیلی دشوار بود.بعضی شان نیز به داروخانه و فروشگاه لوازم آرایش فروشی خیلی علاقه داشتند.و لیدیا دختر فاضل که سال چهار پزشکی در دانشگاه یو میو نزدیکی های قطب است ،خیلی بکارشان آمده بود .در مواقع دیگر من با فاضل قدم می زدم و خاطرات را مرور می کردیم.به ساختمان مجلس که رسیدم یادم آمد که چهار سال پیش من و مهران آمده بودیم تا به دعوت یک نماینده مجلس از شهر نورتلیه، از آنجا بازدید کنبم و برف قبل از اینکه به زمین بیاید،یخ زده بوده و چون سنگ ریزه می ریخت روی زمین و چون باد می آمد آنها قل می خوردند روی زمین.حالا هوا هنوز خوب است. روزهای دیگر در آن زمان چند بار ساکنین ایرانی آنجا بر علیه ظریف جلو مجلس شعار داده بودند و عصرش که عده ای در لدینگو دعوت بودند، آنها به طرفشان سنگ پرتاب کرده بودند و من گیچ و مبهوت محو تماشایشان شده بودم و پرسش بزرگی در ذهنم ماسیده بود. و تا وقتی از نگاه شان گم شوم،داشتند به من ناسزا می گفتند.
حالا تقریبا رسیده بودیم به مرکز شهر به همان جایی که به آن می گویند سیتی سنترالن و من چقدر از این واژه خوشم می آید .دلیلش را نمی دانم.نمی دانم به گوینده واژه در مترو مربوط است و یا به زیبایی های خود مرکز شهر و یا غربت عجیب آن و یا محل عزیمت بودنش به هر جای جهان.دست کم ما از آنجا به فنلاند ،نروژ و دانمارک رفته بودیم.از همانجا می شد با قطاری تند به فرودگاه رفت و از آنجا به هر جای جهان.
.از سیتی سنترالن به سمت اسکله قایق ها سرازیر شدیم.لیدیا از ما خدا حافظی کرد و رفت به کتابخانه ای در همان نزدیکی.ما قایقی سوار شدیم و چندین ایستگاه آن قایق را همراهی کردیم.ما می توانستیم در هر ایستگاهی پیاده شویم،اما دلمان نخواست و همین طور قایق سواری کردیم ‌آدمها را تماشا کردیم.زن مرد میان سالِ سوئدی دیدم که خیلی عاشق هم بودند و با حرات زیادی حس به هم منتقل می کردند.پسر و دختر جوانی را دیم که به نظر می رسید تازه به هم پیوسته اند و دختر در شکم کودکی را حمل می کرد و کمی آنورتر زن و مردی با کالسکه بچه و یک بچه کوچک دیگر نشسته بودند.قایق داشت چون کشتی نوح همه ابنا بشر را حمل می کرد.
در جایی پیاده شدیم قرار بود برویم موزه وسا اما نشد از کنار موزه ای دیگر گذشتیم.دیگر همه خسته شده بودند از هم جدا شدیم هر کس به راهی و من و فاضل هم در کافه ای چپیدیم.
@yahyaghaedi
#یحیی_قائدی
#فبک_سفر
#فبک
#سوئد
#annpihlgern
#fazel
ی اعصابم را از فشار کار امروز و ناسپاسی برخی آرام کنم.همسر فاضل که زنی بسیار مهربان و نیک نفس بود مرا به گرمی تحویل گرفت و بخوبی از من پذیرایی کرد.آخر شب فاضل مرا به هتل باز گرداند. در کوچه پس کوچه های شهر ماشینمان پنجر شد‌.فاضل می گفت در کل عمرش ماشین را پنجر گیری نکرده و می گفت زنگ برنم نمایندگی .گفتم نه خودمان کاریش می کنیم .در میانه ،یک پسر و دختر سوئدی هم به کمکمان آمدند که شگفتی فاضل را بر انگیخته بود . سرانجام این روز هم به پابان رسید.
@yahyaghaedi
#یحیی_قائدی
#فبک
#فبک_سفر
#فلسفه_برای_کودکان
#annpihlgeren
#fazel