نیلوفر قائمی فر
24.2K subscribers
20 photos
20 videos
199 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/88424

#چهل_و_شش
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

-عزیز من داری می گی دوست دختر! تو می گفتی من می خوام بگیرمت بعد ناله می کردی ببین می مونه یا نه.
-دخترای منفعت طلب!
چپ چپ نگاش کدم و گفتم:
-به قول خودت...
قیافه امو چپ و کج کردم:
-اَخی، نه که تو بهشون می گفتی دردت چیه؟
با شیطنت نگام کرد:
-دردت چیه؟
با خنده گفتم:
-برو گمشو مسخره!
خندید و گفت:
-پاشیم؟
سری تکون دادم و به لوازم ورزشی توی پیاده رو نگاه کردم و گفتم:
-تو تا حالا با اینا ورزش کردی؟
-نه! اصلا مگه کار می کنند؟ من فکر می کردم دکورن!
خندیدم و به سمت یکی از لوازم رفتم:
-این چیه؟نردبومه؟
غش غش خندید و کف دستشو روی سرم گذاشت و گفت:
-این نردبومه؟ بارفیکسه مجید دلبندم!
خندیدم، انگار نردبومو افقی گذاشته بودن.
-چرا انقدر بلنده؟
تا اینو گفتم دو طرف کمرمو گرفت و بلندم کرد. جیغ کوتاهی زدم و گفت:
-بگیر بگیر..
کله اشو محکم توی بغلم گرفتم و گفتم:
-نه منو بذار پایین، من از ارتفاع می ترسم؛ می افتم.
همونطور موند و گفت:
-بابا دستتو به میله بگیر، کلا یه متر با زمین فاصله داری، بگیر.
-نمی خــــــوام بذارم زمین.
بالاتر گرفتم و جیغ کشیدم. خندید و همونطور که دو طرف کمرمو گرفته بود، تکونم می داد که صدای تک آژیر پلیس اومد. عطا سرشو عقب کشید و به سمت خیابون نگاهی کرد. با صدای خفه بدون اینکه نگاه کنم گفتم:
-پلیسه؟
منو زمین گذاشت و سرم گیج رفت. آرنجشو با یه دستم کشیدم و عطا بدون هیچ مقدمه ای سریع گفت:
-خانوممه! خونه ی پدر خانومم همین جاست می خواین بیایید...
پلیس-این کارا چیه توی خیابون؟
عطا-ببخشید.
مامور نگاهی به من و بعد به عطا کرد و رفت. تا رفت محکم شروع به زدن عطا کردم و گفتم:
-هی می گم منو بذار زمین، بذار زمین.
یه قدم عقب رفت و گفت:
-آرام!
عصبانی و بلند گفتم:
-سریع هم داره دعوت می کنه؛ کدوم پدر خانوم؟
-پس چی؟ به پته مته بیوفتم که شر بشه و بگن عه ارتباط نامشروع؟
-حالا می گفت بریم کجا می رفتی؟
-باید می دوییدی دیگه! در می رفتی.
با تعجب گفتم:
-در می رفتیم؟ عطا تو دیوونه ای؟ با لنگ های دراز تو یکی اینجا پا می ذاری و یکی اون سر خیابون، من دو روز طول می کشه تا به قدمای تو برسم.
-دستت درد نکنه منو زرافه هم کردی! من...
مکثی کرد و قاطعانه گفت:
-نرمالم تو کوتاهی.
-تو دو متری، تو نرمالی بعد من صد و شصتی آنرمالم؟
-دو متر نیستم و یک و نودم.
-ماشاءالله مامانت زیادی آب و کود زیر پات ریخته.
خندیدم و گفت:
-تو رو هم زیادی جلوی آفتاب گذاشته رشدت سوخته.
با دهن کجی گفتم:
-خانومم!
با خنده گفت:
-باشه ناراحتی می گم مادرم.
دنبالش دوییدم و سریع فرار کرد. تا سر چهار راه دنبالش رفتم و جای عملم درد گرفت. سرجام ایستادم و عطا دورتر از من ایستاد و گفت:
-چی شد؟
نفس زنان گفتم:
-پهلو...عملـ....عملم...
-اُ...عملت!

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/88424

#چهل_و_هفت
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

دست به کمر یکم خم شده بودم و من این سمت چهار راه و عطا سمت دیگه بود و داشت آروم آروم به سمتم می اومد که یه ماشین مشکی با شیشه های دودی جلوی پام ترمز زد.
قلبم هری ریخت، انگار ضربان قلبمو توی سرم می شنیدم و دستام از پهلوم هام آزاد شد. ساشاست؟چشمامو تا ته باز کرده بودم و به شیشه ی ماشین زل زده بودم. تنم یخ کرده بود و نفس هام بلند و کش دار شده بود.
شیشه رو پایین داد و حس می کردم از خیرگی سرما به قرنیه چشمام می خوره. منتظر دیدن چهره ی ساشا بودم. فقط از سینه به پایین راننده در معرض دیدم بود، به سختی یه قدم به عقب رفتم تا چهره اشو ببینم. منو ببره خونه؟ به اون جهنم؟ باز...باز...
صورتشو دیدیم و چند ثانیه طول کشید تا تشخیص بدم که راننده ساشا هست یا نه! چند ثانیه که برام اندازه ی چند ساعت بود. یه صدا عین بمب توی سرم ترکید:"ساشا نیست، نیست..."
سرمو بلند کرم و دیدم عطا جاخورده و منتظر وسط خیابون ایستاده و پرسشگرا نگام می کنه. انگار مونده که جلو بیاد یا نه و نمی دونه من می خوام با طرف برم یا می خوام اون بیاد و یه چیزی به طرف بگه که بره.
ازم اجازه ی دخالت می خواست، اونم وقتی می دیدم که عضلات صورتش دچار انقباض شده، سرمو به تایید تکون دادم، انگار تا حالا زیر آب بودم و صدای راننده رو محو می شنیدم و تازه فهمیدم چی می گه:
-کار می کنی؟
عطا به شیشه ی طرف راننده زد و شونه های من از جا پرید و راننده خیلی عادی به سمت عطا برگشت. شیشه رو پایین داد و عطا که دستاشو بالای پنجره ی ماشین باز کرده بود، سرشو پایین آورد و گفت:
-داداش کاری داری به من بگو چی می خوای؟
راننده نگاهی به عطا کرد و رو به من برگشت که عطا محکم روی سقف ماشین زد و باز شونه های من پرید و عطا گفت:
-به من نگاه کن!
طرف توی جاش جا به جا شد و گفت:
-اشتباه گرفتم.
عطا سری به تایید تکون داد و طرف گاز داد و رفت.
-چرا مثل چلمنگ ها نگاش می کنی؟
-فکر...فکر کردم ساشاست.
به سمت ماشینی که می رفت، نگاه کردم و گفتم:
-اصلا ماشینشم فرق داره ولی من تا رنگ و شیشه های مشکی رو دیدم هول کردم، نگا...
دستمو به دستش زدم:
-یخ کردم!
-چرا؟!! ترسیدی تورو با من ببینه؟
-نه!! منو ببره.
-کجا؟ خونه اتون؟
-به اون جهنم نه خونه!
رومو برگردوندم تا برم که آرنجمو گرفت و گفت:
-وایستا ببینم.
کف دستمو روی شکمش گذاشتم تا عقب برونمش و گفتم:
-عطا نکن حالم بد شد، خدا لعنتش کنه.
-چرا نمی گی؟ برای چی ازش می ترسی؟
-از اون نمی ترسم، از کاراش، از خواسته هاش و اجبارهاش می ترسم؛ خودش که زپرتی دیلاقه.
-خیله خب چیکار کرده؟
عصبی گفتم:
-نمی خوام بگم، ول کن اَه.
آرنجمو از توی دستش بیرون کشیدم و دنبالم اومد و گفت:
-بگو شاید بتونم کمکت کنم.
-کسی نمی تونه کمکم کنه.
دنبال من می اومد و من جلو جلو راه می رفتم و توی سرم همه چی رو مرور می کردم. نگاه اون لحظه عطا وسط خیابون وقتی که یه پاش جلو و یه پاش عقب بود اما توی جاش آماده باش ایستاده بود.
چه فکری می کرد؟ فکر می کرد من سوار ماشین می شم؟ فکر می کرد اگر نزدیک بشه من بهش می گم به چه حقی دخالت می کنی؟ غیرتی شده بود؟ غیرت بود یا وظیفه؟ یا... یا یه حس مسئولیت؛ مسئولیت؟!!!
نگاهش، نگاه لعنتیش چرا اون شکلی بود؟ وقتی تنهاییم یه مدلی نگاه می کنه، یه جور که انگار آماده باشه برای چراغ سبز از طرف من! زیر یه سقفیم و مسلما این انتخاب درستی نبوده و شرایط و موقعیت براش جلب توجه کرده.
پسر ندیده و بی تجربه ای نیست که هرچی براش جلب توجه کنه اما داره یه رفتارهایی می کنه ولی جرات نداره که بروز بده. لعنتی....لعنتی من پول می خوام...
-چرا انقدر تند می ری؟
ایستادم و به سمتش برگشتم و شاکی گفتم:
-اونجا ایستاده بودی فکر کردی می خوام سوار ماشین یارو بشم؟
جاخورده صورتشو جمع کرد و سرشو کمی جلو آورد و گفت:
-چی؟!!!!
دستاشو رو به هوا گرفت:
-چی می گی؟
-اونجا وسط چهار راهو می گم.
-من اصلا نمی دونستم باید چیکار کنم...

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!