#بخشی_از_متن
در سکوتی که همراه شد، میدانستم که ممکن است هر چیزی اتفاق بیفتد. شاید خیلی دیر شده بود. شاید یک بار دیگر فرصتم را از دست داده بودم. اما اینطوری، حداقل میدانستم که سعیام را کرده بودم، که قلبم را برداشته و دستم را دراز کرده بودم. حالا، نتیجهاش هر چه میخواست میشد.
نفسی به درون ریه داد و گفت: «خیلی خب. اگه میتونستی هر کاری انجام بدی، چی کار میکردی؟»
قدمی بهسویش برداشتم و فاصلۀ میانمان را از بین بردم. گفتم: «این کار رو.» بعد، در آغوشش گرفتم.
#به_من_بگو_ابدیت_یعنی_چه
#سارا_دسن #محمد_رضا_قاسمی
#نشر_نون
#کتاب_خوب #رمان_طنز #ابدیت #زندگی_دوباره
@noonbook
در سکوتی که همراه شد، میدانستم که ممکن است هر چیزی اتفاق بیفتد. شاید خیلی دیر شده بود. شاید یک بار دیگر فرصتم را از دست داده بودم. اما اینطوری، حداقل میدانستم که سعیام را کرده بودم، که قلبم را برداشته و دستم را دراز کرده بودم. حالا، نتیجهاش هر چه میخواست میشد.
نفسی به درون ریه داد و گفت: «خیلی خب. اگه میتونستی هر کاری انجام بدی، چی کار میکردی؟»
قدمی بهسویش برداشتم و فاصلۀ میانمان را از بین بردم. گفتم: «این کار رو.» بعد، در آغوشش گرفتم.
#به_من_بگو_ابدیت_یعنی_چه
#سارا_دسن #محمد_رضا_قاسمی
#نشر_نون
#کتاب_خوب #رمان_طنز #ابدیت #زندگی_دوباره
@noonbook