🔘«مشاهده» کلینیکی به مثابه عملی سیاسی
🔻#غلامحسین_مقدم_حیدری
🔹یکی از مباحث مهم و مناقشه برانگیز فلسفه علم عمل «مشاهده» است. فیلسوفان تحلیلی علم از منظرهای گوناگون این موضوع را مورد بررسی قرار داده اند. آنان نشان داده اند آنچه که در امور طبیعی مشاهده می شود متاثر از اهداف و تجربه های پیشین مشاهده گر می باشد از این رو مشاهده متاثر از عوامل معرفت شناختی، معناشناختی، روانشناختی یا جامعه شناختی است. اما مشاهده تنها مورد توجه فیلسوفان تحلیلی نبوده است، بلکه فیلسوفان قارهای نیز بدان پرداخته اند. یکی از این فیلسوفان #میشل_فوکو می باشد که در کتاب زایش کلینیک به چگونگی ابژه مشاهده شدن بدن انسان در پزشکی می پردازد. او نشان می دهد که علاوه بر عوامل تاثیرگذار بر مشاهده که توسط فیلسوفان تحلیلی بیان شده اند، باید به این نکته توجه کرد که #مشاهده اساسا فعلی سیاسی است.
🔹 موضوع و دغدغه فوکو پیدایش علوم انسانی در قرون هیجده و نوزدهم است و «مشاهده کردن» یکی از تکنیک های مهم برای تولد علوم انسانی می باشد. از نظر او بکارگیری این تکنیک برای به انقیاد کشیدن بدن ها می باشد. حال اگر در پرتو چنین نگرشی «مشاهده» در علوم طبیعی را مورد بررسی قرار دهیم ملاحظه می کنیم که ما در علوم طبیعی نیز با مشاهده پدیده های طبیعی می کوشیم تا آن ها را تبیین و سپس پیش بینی کنیم و بدین گونه بر آن ها تسط پیدا کنیم. در واقع اگر به انقیاد کشیدن بدن ها هدف #علوم_انسانی باشد تسلط بر پدیده های طبیعی هدف علوم طبیعی است. موضوع مهم در این میان این است که هر دو این علوم از تکنیک «مشاهده» استفاده می کنند و از این منظر تکنیک "مشاهده در این علوم عملی سیاسی می باشد".
🔹تکنیک مشاهده به مثابه عملی سیاسی در آثار تاریخی فوکو - #تاریخ_جنون، #تولد_زندان و #تاریخ_کلینیک - دارای چنان اهمیتی است که می توان این کتاب ها را بر اساس این تکنیک مورد بازخوانی قرار داد. بر این اساس می توان گفت عصر ما عصر #زیست_سیاست است و عصر زیست سیاست توسط انفجار تکنیک های متعدد و متنوع برای به انقیاد کشیدن بدن ها و کنترل جمعیت ها مشخص می شود که مهمترین این تکنیک ها تکنیک «مشاهده کردن» است.
🔗 متن کامل را اینجا بخوانید:
@gnoe_ir
🔻#غلامحسین_مقدم_حیدری
🔹یکی از مباحث مهم و مناقشه برانگیز فلسفه علم عمل «مشاهده» است. فیلسوفان تحلیلی علم از منظرهای گوناگون این موضوع را مورد بررسی قرار داده اند. آنان نشان داده اند آنچه که در امور طبیعی مشاهده می شود متاثر از اهداف و تجربه های پیشین مشاهده گر می باشد از این رو مشاهده متاثر از عوامل معرفت شناختی، معناشناختی، روانشناختی یا جامعه شناختی است. اما مشاهده تنها مورد توجه فیلسوفان تحلیلی نبوده است، بلکه فیلسوفان قارهای نیز بدان پرداخته اند. یکی از این فیلسوفان #میشل_فوکو می باشد که در کتاب زایش کلینیک به چگونگی ابژه مشاهده شدن بدن انسان در پزشکی می پردازد. او نشان می دهد که علاوه بر عوامل تاثیرگذار بر مشاهده که توسط فیلسوفان تحلیلی بیان شده اند، باید به این نکته توجه کرد که #مشاهده اساسا فعلی سیاسی است.
🔹 موضوع و دغدغه فوکو پیدایش علوم انسانی در قرون هیجده و نوزدهم است و «مشاهده کردن» یکی از تکنیک های مهم برای تولد علوم انسانی می باشد. از نظر او بکارگیری این تکنیک برای به انقیاد کشیدن بدن ها می باشد. حال اگر در پرتو چنین نگرشی «مشاهده» در علوم طبیعی را مورد بررسی قرار دهیم ملاحظه می کنیم که ما در علوم طبیعی نیز با مشاهده پدیده های طبیعی می کوشیم تا آن ها را تبیین و سپس پیش بینی کنیم و بدین گونه بر آن ها تسط پیدا کنیم. در واقع اگر به انقیاد کشیدن بدن ها هدف #علوم_انسانی باشد تسلط بر پدیده های طبیعی هدف علوم طبیعی است. موضوع مهم در این میان این است که هر دو این علوم از تکنیک «مشاهده» استفاده می کنند و از این منظر تکنیک "مشاهده در این علوم عملی سیاسی می باشد".
🔹تکنیک مشاهده به مثابه عملی سیاسی در آثار تاریخی فوکو - #تاریخ_جنون، #تولد_زندان و #تاریخ_کلینیک - دارای چنان اهمیتی است که می توان این کتاب ها را بر اساس این تکنیک مورد بازخوانی قرار داد. بر این اساس می توان گفت عصر ما عصر #زیست_سیاست است و عصر زیست سیاست توسط انفجار تکنیک های متعدد و متنوع برای به انقیاد کشیدن بدن ها و کنترل جمعیت ها مشخص می شود که مهمترین این تکنیک ها تکنیک «مشاهده کردن» است.
🔗 متن کامل را اینجا بخوانید:
@gnoe_ir
🔘 درباره تاریخ فلسفه
🔻#گئورگ_زیمل
🔻ترجمهی شهناز مسمیپرست
🔹در واقعیت، هر گام پیش رونده هر تحول تاریخی، تنها به واسطه رهایی از تاریخ امکان پذیر است، [یعنی] به واسطه ناخشنودی از شرایط به لحاظ تاریخی معلوم و شهامت از نو آغاز کردن، حتی اگر با تکنیک های فکری ای باشد که متدرجا اصلاح شود. بنابراین روشن است که، در غیاب سطح کنونی تحول، هرکس که بخواهد با فلسفه آشنا شود باید به تاریخ آن متوسل شود. امکان ندارد که فلسفه را به طور عملی یا به نحوی عینی - با تسلط یافتن بر محتوای آن - به همان شیوهای آموخت که فیزیک را. با این همه هرکس که به فلسفه ورزی بپردازد نمیتواند بپذیرد که باید خود را با تاریخ فلسفه محدود کند. علتش آن است که او با مسائل بنیادی ای رویاروی میشود که به نظر نمی رسد چندان متفاوت با مسائلی باشد که #کانت و #افلاطون با آنها مواجه بودند. بنابراین فلسفه پدیده فرهنگی کاملا بی نظیری است. اگر عمل فیلسوف منفعل باشد، آنگاه سرشت فلسفه مطلقا تاریخی می شود. ولی اگر عمل فیلسوف زایا و خلاق باشد، آنگاه سرشت آن مطلقأ غير تاریخی است.
🔹 #فلسفه_تاریخ باز تولید مکانیکی ویژگی های واقعی داده های معلوم نیست. درست برعکس است. تاریخ این داده ها را مطابق با اهداف نظری شناخت شکل می دهد. تاریخ تفسیری است که شرایط پیشینی را برآورده میکند. همین نکته در تاریخ فلسفه نیز صادق است. تاریخ فلسفه، به مثابه حوزه ای از رشته تاریخ، نمی تواند بازتولیدی صرف محسوب شود. «حقیقت تاریخی، فعالیت یا کارکردی عقلی است. آن (حقیقت) ابژه (موضوع) پژوهش تاریخی را به چیزی نو بدل می سازد، چیزی که هنوز موجود نشده است. این فرایند تبدیل صرفا پیامد این امر واقع نیست که جزئیات خاص به طور اجمالی ذکر و جمع بندی می شوند. برعکس، تاریخ فلسفه ماده خامش را با پرسش هایی روبه رو میکند. آن حوزه، مانند حوزههای دیگر تاریخ، امر واقع یگانه را به معنایی دربر میگیرد که اغلب اصلا در آگاهی «قهرمان» آن حضور نداشته است. تاریخ فلسفه معانی و ارزش ها را در ماده خامش کشف میکند. این معانی و ارزش ها داده های گذشته را به ساختاری تبدیل میکنند که معیارهایی را که ما بر آن تحمیل می کنیم برآورده کند. با این همه این خصلت شخصی هر فلسفه برجسته با موضع زیر کاملا سازگار است: هر جنبه ای از زندگی به اصطلاح شخصی فیلسوف باید از #تاریخ_فلسفه حذف شود. این موضع بر مبنای این ملاحظه است که حکایت های زندگی نامه نوشتی دقیقا به خصوصیات غیرشخصی فیلسوف می پردازند.
🔗 متن کامل را اینجا بخوانید:
@gnoe_ir
🔻#گئورگ_زیمل
🔻ترجمهی شهناز مسمیپرست
🔹در واقعیت، هر گام پیش رونده هر تحول تاریخی، تنها به واسطه رهایی از تاریخ امکان پذیر است، [یعنی] به واسطه ناخشنودی از شرایط به لحاظ تاریخی معلوم و شهامت از نو آغاز کردن، حتی اگر با تکنیک های فکری ای باشد که متدرجا اصلاح شود. بنابراین روشن است که، در غیاب سطح کنونی تحول، هرکس که بخواهد با فلسفه آشنا شود باید به تاریخ آن متوسل شود. امکان ندارد که فلسفه را به طور عملی یا به نحوی عینی - با تسلط یافتن بر محتوای آن - به همان شیوهای آموخت که فیزیک را. با این همه هرکس که به فلسفه ورزی بپردازد نمیتواند بپذیرد که باید خود را با تاریخ فلسفه محدود کند. علتش آن است که او با مسائل بنیادی ای رویاروی میشود که به نظر نمی رسد چندان متفاوت با مسائلی باشد که #کانت و #افلاطون با آنها مواجه بودند. بنابراین فلسفه پدیده فرهنگی کاملا بی نظیری است. اگر عمل فیلسوف منفعل باشد، آنگاه سرشت فلسفه مطلقا تاریخی می شود. ولی اگر عمل فیلسوف زایا و خلاق باشد، آنگاه سرشت آن مطلقأ غير تاریخی است.
🔹 #فلسفه_تاریخ باز تولید مکانیکی ویژگی های واقعی داده های معلوم نیست. درست برعکس است. تاریخ این داده ها را مطابق با اهداف نظری شناخت شکل می دهد. تاریخ تفسیری است که شرایط پیشینی را برآورده میکند. همین نکته در تاریخ فلسفه نیز صادق است. تاریخ فلسفه، به مثابه حوزه ای از رشته تاریخ، نمی تواند بازتولیدی صرف محسوب شود. «حقیقت تاریخی، فعالیت یا کارکردی عقلی است. آن (حقیقت) ابژه (موضوع) پژوهش تاریخی را به چیزی نو بدل می سازد، چیزی که هنوز موجود نشده است. این فرایند تبدیل صرفا پیامد این امر واقع نیست که جزئیات خاص به طور اجمالی ذکر و جمع بندی می شوند. برعکس، تاریخ فلسفه ماده خامش را با پرسش هایی روبه رو میکند. آن حوزه، مانند حوزههای دیگر تاریخ، امر واقع یگانه را به معنایی دربر میگیرد که اغلب اصلا در آگاهی «قهرمان» آن حضور نداشته است. تاریخ فلسفه معانی و ارزش ها را در ماده خامش کشف میکند. این معانی و ارزش ها داده های گذشته را به ساختاری تبدیل میکنند که معیارهایی را که ما بر آن تحمیل می کنیم برآورده کند. با این همه این خصلت شخصی هر فلسفه برجسته با موضع زیر کاملا سازگار است: هر جنبه ای از زندگی به اصطلاح شخصی فیلسوف باید از #تاریخ_فلسفه حذف شود. این موضع بر مبنای این ملاحظه است که حکایت های زندگی نامه نوشتی دقیقا به خصوصیات غیرشخصی فیلسوف می پردازند.
🔗 متن کامل را اینجا بخوانید:
@gnoe_ir
Telegram
attach📎
🔹«تکاپوی ثروت»، «جست وجوی منفعت»، جست و جو به دنبال پول آنهم حداکثر ممکن پول فی نفسه هیچ ربطی به #سرمایه_داری ندارد. چنین عطشی برای ثروت ممکن است در میان پیشخدمتان، پزشکان، درشکه چیان، هنرمندان، روسپیان، کارمندان فاسد، سربازان، دزدان، جنگجویان صلیبی، قماربازان، و گدایان یافت شود و خلاصه میتوان گفت که افراد مختلف با موقعیتهای متفاوت در همه اعصار و همه سرزمینها هرجا که شرایط عینی ایجاب کند یا ایجاب کرده باشد چنین عطشی را از خود نشان میدهند. انصراف از این مفهوم سادهلوحانه از سرمایه داری باید جزء الفبای #تاریخ_تمدن قرار بگیرد. حرص بی پایان برای تحصیل ثروت به هیچ وجه با سرمایه داری یکی نیست تا چه رسد با «روح» آن.
سرمایه داری می تواند بیشتر با رام کردن این غریزه غیرعقلانی یا لااقل با تعدیل عقلانی آن یکسان باشد. در حقیقت، سرمایه داری مساوی است با جست و جوی منفعت از طریق فعالیتی مستمر، #عقلانی، و سرمایه دارانه در پی منفعتی همواره تجدیدشونده؛ در پی «سودآوری» و سرمایه داری بواقع باید چنین باشد. هر جا كل اقتصاد تابع نظم سرمایه داری شده باشد، یک مؤسسه منفرد سرمایه داری که از هر موقعیتی برای سودآوری استفاده نکند محکوم به نابودی است.
🔻#ماکس_وبر/ اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری/ ترجمه عبدالکریم رشیدیان
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
سرمایه داری می تواند بیشتر با رام کردن این غریزه غیرعقلانی یا لااقل با تعدیل عقلانی آن یکسان باشد. در حقیقت، سرمایه داری مساوی است با جست و جوی منفعت از طریق فعالیتی مستمر، #عقلانی، و سرمایه دارانه در پی منفعتی همواره تجدیدشونده؛ در پی «سودآوری» و سرمایه داری بواقع باید چنین باشد. هر جا كل اقتصاد تابع نظم سرمایه داری شده باشد، یک مؤسسه منفرد سرمایه داری که از هر موقعیتی برای سودآوری استفاده نکند محکوم به نابودی است.
🔻#ماکس_وبر/ اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری/ ترجمه عبدالکریم رشیدیان
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
#حسین_آبادیان
🔹فهم گذشته موقوف است به توقف در یک توقفگاه تاریخی. این توقفگاه، امری است که ما آن را #موقف تاریخی مینامیم، یعنی اینکه مورخ با عصری سروکار دارد که سپری شده، لیکن معدوم نشده، بلکه مادهای شده است برای شکلگیری یک میقات تاریخی، یعنی تاریخی که جدید ظهور کرده است. ویژگی بارز تاریخ #غرب این است که در آن گسست و انقطاع تاریخی شکل نمیگیرد، همیشه نو از درون کهنه ظهور میکند، کهنه هماره ماده است برای شکلگیری صورت تاریخ جدید؛ حتی اگر دورهای تاریخی شکل گیرد که باعث انقطاع گردد، این امر فترتی شناخته میشود که به اصل موضوع لطمهای وارد نمیکند.
🔸 گذشته بر خلاف نامش، گذشته نیست. گذشته هماره در زندگی کنونی ما حضور دارد، بر زندگی کنونی ما سنگینی میکند و افقهای امکانی متعددی را برای آینده ترسیم مینماید. برای هر تمهیدی درباره تاریخ فردا باید تاریخ تاکنونی را فهمید و نحوه حضور آن را در زندگی درک کرد، در آن صورت است که تاریخ موضوعی برون افتاده و خارج از قلمرو حضور انسانی نخواهد بود، زیرا تاریخ انسان همیشه با اوست. همانطور که #نیچه میگفت، نگاه به گذشته طرح ما را به سوی آینده شکل میدهد. در این شرایط امر تاریخی به مثابه چیزی که گذشته است، آنگونه فهمیده میشود که سلبأ یا ایجابا نسبتی با حال حاضر دارد، یعنی گذشته در اکنون حضور دارد؛ این حضور نشان دهنده فرادهش(سنت) تاریخی خاص هر قوم است. انسان براساس فرهنگ و #فرادهش خاص خود تاریخ خاص خود را میسازد، این امر تقدیر تاریخی هر قوم را رقم میزند، تقدیری که با داشتههای هر قوم، باعث رقم خوردن تاریخ خاص همان قوم میشود.
🔹هر گونه پرسش تاریخی، پرسشی است از فرادهش، یعنی آنچه از گذشته به ارث رسیده و ماسلبأ و ایجابا در شکلگیری آن دخالتی نداشتهایم؛ اما این گذشته را نیاکان ما براساس امکانات خود خلق کردهاند و مقولهای بیرون از اراده انسانها نبوده و نیست. فهم فرادهش و نحوه استمرار آن ثقل هر روایت تاریخی است؛ آنچه #هایدگر علوم انسانی-تاریخی میخواند، به واسطه فرادهش، کششی مقاومتناپذیر به سوی خود واقعیت تاریخی صورت میدهد، بنابراین #تاریخ بما هو تاريخ عبارت است از تاریخ مسائل تاریخ در قومی خاص. هر قومی مسائل خاص خود را دارد که با مسائل قوم دیگر متفاوت است.
🔸هرگاه بیان کهنه از پاسخ گفتن به نیاز نو فروماند، به لحاظ تاریخی دگرگونی بزرگ روی میدهد این #سنت است که نیاز جدید را تعریف میکند و یا شکل میدهد، وقتی کهنه توانائی رفع نیاز جدید را ندارد، سنت چنان میکند که پاسخ جدید شکل گیرد، راز و رمز کلیه انقلابهای فکری در این نکته نهفته است. سنت وقتی میتواند علیه گذشته تاریخی بشورد که قادر باشد از آن #پرسش کند، بدون پرسش امکان وقوع دگرگونی بزرگ تاریخی ناممکن است.
❇️تقدیر تاریخی اندیشه در ایران دوره قاجار/علم
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
🔹فهم گذشته موقوف است به توقف در یک توقفگاه تاریخی. این توقفگاه، امری است که ما آن را #موقف تاریخی مینامیم، یعنی اینکه مورخ با عصری سروکار دارد که سپری شده، لیکن معدوم نشده، بلکه مادهای شده است برای شکلگیری یک میقات تاریخی، یعنی تاریخی که جدید ظهور کرده است. ویژگی بارز تاریخ #غرب این است که در آن گسست و انقطاع تاریخی شکل نمیگیرد، همیشه نو از درون کهنه ظهور میکند، کهنه هماره ماده است برای شکلگیری صورت تاریخ جدید؛ حتی اگر دورهای تاریخی شکل گیرد که باعث انقطاع گردد، این امر فترتی شناخته میشود که به اصل موضوع لطمهای وارد نمیکند.
🔸 گذشته بر خلاف نامش، گذشته نیست. گذشته هماره در زندگی کنونی ما حضور دارد، بر زندگی کنونی ما سنگینی میکند و افقهای امکانی متعددی را برای آینده ترسیم مینماید. برای هر تمهیدی درباره تاریخ فردا باید تاریخ تاکنونی را فهمید و نحوه حضور آن را در زندگی درک کرد، در آن صورت است که تاریخ موضوعی برون افتاده و خارج از قلمرو حضور انسانی نخواهد بود، زیرا تاریخ انسان همیشه با اوست. همانطور که #نیچه میگفت، نگاه به گذشته طرح ما را به سوی آینده شکل میدهد. در این شرایط امر تاریخی به مثابه چیزی که گذشته است، آنگونه فهمیده میشود که سلبأ یا ایجابا نسبتی با حال حاضر دارد، یعنی گذشته در اکنون حضور دارد؛ این حضور نشان دهنده فرادهش(سنت) تاریخی خاص هر قوم است. انسان براساس فرهنگ و #فرادهش خاص خود تاریخ خاص خود را میسازد، این امر تقدیر تاریخی هر قوم را رقم میزند، تقدیری که با داشتههای هر قوم، باعث رقم خوردن تاریخ خاص همان قوم میشود.
🔹هر گونه پرسش تاریخی، پرسشی است از فرادهش، یعنی آنچه از گذشته به ارث رسیده و ماسلبأ و ایجابا در شکلگیری آن دخالتی نداشتهایم؛ اما این گذشته را نیاکان ما براساس امکانات خود خلق کردهاند و مقولهای بیرون از اراده انسانها نبوده و نیست. فهم فرادهش و نحوه استمرار آن ثقل هر روایت تاریخی است؛ آنچه #هایدگر علوم انسانی-تاریخی میخواند، به واسطه فرادهش، کششی مقاومتناپذیر به سوی خود واقعیت تاریخی صورت میدهد، بنابراین #تاریخ بما هو تاريخ عبارت است از تاریخ مسائل تاریخ در قومی خاص. هر قومی مسائل خاص خود را دارد که با مسائل قوم دیگر متفاوت است.
🔸هرگاه بیان کهنه از پاسخ گفتن به نیاز نو فروماند، به لحاظ تاریخی دگرگونی بزرگ روی میدهد این #سنت است که نیاز جدید را تعریف میکند و یا شکل میدهد، وقتی کهنه توانائی رفع نیاز جدید را ندارد، سنت چنان میکند که پاسخ جدید شکل گیرد، راز و رمز کلیه انقلابهای فکری در این نکته نهفته است. سنت وقتی میتواند علیه گذشته تاریخی بشورد که قادر باشد از آن #پرسش کند، بدون پرسش امکان وقوع دگرگونی بزرگ تاریخی ناممکن است.
❇️تقدیر تاریخی اندیشه در ایران دوره قاجار/علم
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
🔻#انشاءالله_رحمتی
🔹#عالم_مثال و قوهی خیال دو روی یک سکه هستند. قوهی خیال یک قوهی معرفتی است که در میانهی قوهی حس و قوهی عقل قرار دارد. در فلسفه هم چنین قوهای را در وجود انسان به رسمیت شناختهاند. شما میدانید که ما تخیل شعری و هنری داریم و حتی فراتر از آن بسیاری از #علوم_تجربی در وهلهی اول محصول قوهی تخیل هستند. اینها ابتدا در خوابگردی عالمان کشف و بعدا بصورت علمی در آزمایشگاه اثبات میشوند. تصور این است که کار خیال به نوعی ترکیب و تلفیق دادههای حس است، از خودش ادراک مستقلی ندارد، کارش ساختن و پرداختن صورتهای جدید بر اساس دادههای حس است و در عالم خارج مابهازایی ندارد، در حالیکه حس و عقل مابهازا دارند. ولی اگر وجود عالم مثال را بپذیریم، #قوهی_خیال هم مانند حس و عقل، مابهازایِ وجودی پیدا میکند که همان عالم مثال است. اما این دو وجهِ عالم میانه که در انسان عالم و در عالم خارج از انسان یا جهان کبیر عالم مثال میشود، چه ویژگیهایی دارند که کربن تا این حد مسحور و مفتون آن شده است؟
🔸درکی که ما از عالم خارج داریم، معمولا حسی یا عقلی است و چیزی فراتر از این را نمیتوانیم درک کنیم. این درک را وقتی در بستر روایات دینی یا آن چیزی که به عنوان تاریخ ادیان یا روایتهایی که در کتابهای آسمانی آمده است میبریم، با یک قیاس دوحدی یا یک دیلما مواجه میشویم که در نتیجه، آنچه در متون مقدس آمده است از دو حال خارج نیست؛ یا #تاریخ است یا اسطوره. تاریخ چیزی است که در عالم خارج اتفاق افتاده است و بر اساس مدارک و اسناد قابل اثبات است. اگر قابل اثبات نباشد و حتی فهمش بر اساس درک عادی بشر ممکن نباشد متصف به اسطوره میشود. اگر توجه کنید یکی از مشکلاتی که ما امروزه با الهیاتهای مدرن داریم، اسطورهزدایی است، به این معنا که در متون آسمانی و متون مقدس، آنچه تاریخ است، واقعیت است و آنچه که #اسطوره است، واقعیت نیست و توجیه و تأویلهایی میکنند که به نوعی اسطورهها را از صحنهی واقعیت حذف کنند. چون وقتی پای اسطوره به میان میآید ما در عالم واقع نه قوهی قابل اعتمادی برای درک اسطوره داریم و نه وعاء و ظرفی در عالم خارج داریم که چنین چیزی در آن اتفاق افتاده باشد. به همین دلیل معمولا سعی میشود که اسطورهها توجیه و تأویل بشود و گاهی آن را به انگیزههای روانی و فرهنگی یا خصوصیات ادوار تاریخی مختلف نسبت میدهند و کأنه سعیشان بر این است که خود را از شر اسطورهها و تفکر اسطورهای خلاص کنند. اتفاقی که در اثر چنین نگاهی میافتد، نوعی تقلیلگرایی افراطی در مورد ادیان است. در این تقلیلگرایی، ادیان به حداقلی از مفاهیمی که با درک حسی و عقلی قابل قبول باشد، تنزل پیدا میکنند و در نتیجه بسیاری از ابواب تاریخ ادیان کنار گذاشته میشود و در مقولهی اسطوره قرار میگیرد.
🔹نکتهای که بسیار مورد تأکید #کربن است، این است که در میانهی تاریخ و اسطوره، شق سومی هم هست به نام #تمثیل. درست است که تمثیل حکایت از چیزی میکند که در عالم ما اتفاق نیفتاده است، ولی به این معنا نیست که چون در عالم ما اتفاق نیفتاده در هیچ جای دیگری هم اتفاق نیفتاده است. در واقع تمثیلها، همان واقعیتهایی هستند که در عالم مثال اتفاق میافتد. باید این نکته را هم عرض کنم که تأکید زیاد کربن بر عالم مثال، به این معنا نیست که عوالم برتر از عالم مثال را قبول ندارد، بلکه عالم مثال برای کربن یک حداقل و پایینترین مرتبه از مراتب عوالمی است که برای ما قابل درک است. بهرحال از نظر کربن آنچه تحت عنوان اسطوره در متون دینی مطرح میشود، میتواند در عالم تمثیل قرار بگیرد، به عنوان چیزی که اتفاق افتاده است، اما نه در تاریخ ما بلکه در یک ساحت دیگری که غالبا از آن با عنوان فراتاریخ یاد میکند. اتفاقا وقایعی که در این ساحت روی داده است، واقعیتر از عالم ماست، تا جاییکه آنچه در عالم ماست، بازتاب آن وقایع است. مثلا بحث مربوط به آیهی میثاق را و عهدی که خداوند با انسانها قبل از آنکه وارد این عالم کنونی بشوند در عالمی دیگر بسته است، از نظر کربن نمیتوانیم اسطورهای معنا بکنیم، چراکه در اینصورت معنایش این میشود که اصلا چنین چیزی اتفاق نیفتاده است و زبان قرآن یک زبان حقیقی نیست بلکه یک زبان مجازی و اسطورهای است که میتوان از آن معانیای هم استنباط کرد و درسهایی گرفت، اما واقعیت ندارد. ولی اگر واقعیت عالم مثال را بپذیریم و البته نه تنها عالم مثال بلکه عوالم برتر را بپذیریم، در اینصورت میتوانیم بگوییم که چنین چیزهایی اتفاق افتاده است ولی در وعاء دیگری. آن وعاء دیگر همان چیزی است که با اعتقاد به عالم مثال قابل فهم خواهد شد. بر همین مبنا کربن بسیاری از ابواب متون عرفانی و فلسفی ما را بازخوانی میکند.
@goftman_ir
🔹#عالم_مثال و قوهی خیال دو روی یک سکه هستند. قوهی خیال یک قوهی معرفتی است که در میانهی قوهی حس و قوهی عقل قرار دارد. در فلسفه هم چنین قوهای را در وجود انسان به رسمیت شناختهاند. شما میدانید که ما تخیل شعری و هنری داریم و حتی فراتر از آن بسیاری از #علوم_تجربی در وهلهی اول محصول قوهی تخیل هستند. اینها ابتدا در خوابگردی عالمان کشف و بعدا بصورت علمی در آزمایشگاه اثبات میشوند. تصور این است که کار خیال به نوعی ترکیب و تلفیق دادههای حس است، از خودش ادراک مستقلی ندارد، کارش ساختن و پرداختن صورتهای جدید بر اساس دادههای حس است و در عالم خارج مابهازایی ندارد، در حالیکه حس و عقل مابهازا دارند. ولی اگر وجود عالم مثال را بپذیریم، #قوهی_خیال هم مانند حس و عقل، مابهازایِ وجودی پیدا میکند که همان عالم مثال است. اما این دو وجهِ عالم میانه که در انسان عالم و در عالم خارج از انسان یا جهان کبیر عالم مثال میشود، چه ویژگیهایی دارند که کربن تا این حد مسحور و مفتون آن شده است؟
🔸درکی که ما از عالم خارج داریم، معمولا حسی یا عقلی است و چیزی فراتر از این را نمیتوانیم درک کنیم. این درک را وقتی در بستر روایات دینی یا آن چیزی که به عنوان تاریخ ادیان یا روایتهایی که در کتابهای آسمانی آمده است میبریم، با یک قیاس دوحدی یا یک دیلما مواجه میشویم که در نتیجه، آنچه در متون مقدس آمده است از دو حال خارج نیست؛ یا #تاریخ است یا اسطوره. تاریخ چیزی است که در عالم خارج اتفاق افتاده است و بر اساس مدارک و اسناد قابل اثبات است. اگر قابل اثبات نباشد و حتی فهمش بر اساس درک عادی بشر ممکن نباشد متصف به اسطوره میشود. اگر توجه کنید یکی از مشکلاتی که ما امروزه با الهیاتهای مدرن داریم، اسطورهزدایی است، به این معنا که در متون آسمانی و متون مقدس، آنچه تاریخ است، واقعیت است و آنچه که #اسطوره است، واقعیت نیست و توجیه و تأویلهایی میکنند که به نوعی اسطورهها را از صحنهی واقعیت حذف کنند. چون وقتی پای اسطوره به میان میآید ما در عالم واقع نه قوهی قابل اعتمادی برای درک اسطوره داریم و نه وعاء و ظرفی در عالم خارج داریم که چنین چیزی در آن اتفاق افتاده باشد. به همین دلیل معمولا سعی میشود که اسطورهها توجیه و تأویل بشود و گاهی آن را به انگیزههای روانی و فرهنگی یا خصوصیات ادوار تاریخی مختلف نسبت میدهند و کأنه سعیشان بر این است که خود را از شر اسطورهها و تفکر اسطورهای خلاص کنند. اتفاقی که در اثر چنین نگاهی میافتد، نوعی تقلیلگرایی افراطی در مورد ادیان است. در این تقلیلگرایی، ادیان به حداقلی از مفاهیمی که با درک حسی و عقلی قابل قبول باشد، تنزل پیدا میکنند و در نتیجه بسیاری از ابواب تاریخ ادیان کنار گذاشته میشود و در مقولهی اسطوره قرار میگیرد.
🔹نکتهای که بسیار مورد تأکید #کربن است، این است که در میانهی تاریخ و اسطوره، شق سومی هم هست به نام #تمثیل. درست است که تمثیل حکایت از چیزی میکند که در عالم ما اتفاق نیفتاده است، ولی به این معنا نیست که چون در عالم ما اتفاق نیفتاده در هیچ جای دیگری هم اتفاق نیفتاده است. در واقع تمثیلها، همان واقعیتهایی هستند که در عالم مثال اتفاق میافتد. باید این نکته را هم عرض کنم که تأکید زیاد کربن بر عالم مثال، به این معنا نیست که عوالم برتر از عالم مثال را قبول ندارد، بلکه عالم مثال برای کربن یک حداقل و پایینترین مرتبه از مراتب عوالمی است که برای ما قابل درک است. بهرحال از نظر کربن آنچه تحت عنوان اسطوره در متون دینی مطرح میشود، میتواند در عالم تمثیل قرار بگیرد، به عنوان چیزی که اتفاق افتاده است، اما نه در تاریخ ما بلکه در یک ساحت دیگری که غالبا از آن با عنوان فراتاریخ یاد میکند. اتفاقا وقایعی که در این ساحت روی داده است، واقعیتر از عالم ماست، تا جاییکه آنچه در عالم ماست، بازتاب آن وقایع است. مثلا بحث مربوط به آیهی میثاق را و عهدی که خداوند با انسانها قبل از آنکه وارد این عالم کنونی بشوند در عالمی دیگر بسته است، از نظر کربن نمیتوانیم اسطورهای معنا بکنیم، چراکه در اینصورت معنایش این میشود که اصلا چنین چیزی اتفاق نیفتاده است و زبان قرآن یک زبان حقیقی نیست بلکه یک زبان مجازی و اسطورهای است که میتوان از آن معانیای هم استنباط کرد و درسهایی گرفت، اما واقعیت ندارد. ولی اگر واقعیت عالم مثال را بپذیریم و البته نه تنها عالم مثال بلکه عوالم برتر را بپذیریم، در اینصورت میتوانیم بگوییم که چنین چیزهایی اتفاق افتاده است ولی در وعاء دیگری. آن وعاء دیگر همان چیزی است که با اعتقاد به عالم مثال قابل فهم خواهد شد. بر همین مبنا کربن بسیاری از ابواب متون عرفانی و فلسفی ما را بازخوانی میکند.
@goftman_ir
🔘سیر تحول اومانیسم در ایران و تأثیر آن بر نظام حقوقی ایران
🔻#عطاءالله_بیگدلی(بخش اول)
🔹دادگاه در ایران به دو دادگاه شاهی و شیخ الاسلام تقسیم می شد. دادگاههای شاهی معمولا به مسائل کمی رسیدگی میکردند و غالب نظام قضایی دست فقها بود. با سقوط صفویه و در دورهی نادرشاه، شاهد عهدنامهی «مغان» هستیم اما زندیه، به دنبال حاکم کردن قانون شیعی بودند و به همین دلیل کتاب «شرايع الاسلام في احكام الحلال والحرام» محقق حلی قانون ایران شد. این روند، ادامه پیدا کرد و مشهورترین شرحی که بر شرایع نوشته شد، «جواهر الكلام في شرح شرايح الاسلام» اثر محمد حسن نجفی است. این وضیعت تا زمان نقطهی بحرانی تمدن ایرانی (قاجاریه) ادامه داشت که در زمان قاجاریه، ایران با تمدن، فرهنگ و تفکر غرب آشنایی جدی پیدا کرد.
🔸مردم ایران زمین در دوران قاجار به این نتیجه رسیدند که به دلایل متعدد، نظامهای سنتی دیگر پاسخگوی فربگی تمدنی آنها نیست. در واقع چیزی شبیه رنسانس، در زمان قاجاریه در ایران اتفاق افتاد اما رنسانس در ایران نوعی بازگشت نداشت بلکه تغییر داشت و «ناصرالدین شاه» اولین کسی بود که این نکته را فهمید و اولین قانون اساسی را نوشته در صورتی که ما چیزی به نام قانون، در فقه نمیشناسیم. باید توجه داشت که پارادایم های تفکری، بسیار مهم است. در این زمان دو پارادایم تفکری با هم برخورد کردند؛ از یک طرف نظام سنتی دینی که فقه بود و از طرف دیگر نظام متجدد اروپایی. ثمرهی این برخورد این شد که ما ایرانیان صد سال است در پی جمع کردن این دو پارادایم هستیم. این تغییرات ایجاد شده، به تصویب قانون اساسی، تشکیل مجلس، پارلمان و دولت منجر شد. «میرزای نائینی» از موافقان اولیه و از مخالفان بعدی مشروطه، کتابی در دفاع از مشروطه با عنوان «تنبیه الامه و تنزیه المله» دارد که پس از مدتی پشیمان شد و گفت کتابها را جمع کنند. دلیل دفاع میرزا از مشروطه این بود که ما الآن در مقابل دو حکومت قرار گرفته ایم؛ حکومت استبدادی و حکومت مشروطه و حکومت مشروطه، بهتر از استبداد است. بیشترین دفاعی که یک روحانی از مشروطه کرد، این بود.
🔹اولین قانون اساسی در ایران و تحولات پس از آن ؛ از سال ۱۲۵۸ که مشروطه تصویب شد، اولین قانون اساسی ایران نوشته شد که اصلا دینی نبود. پس از چند سال، متمم قانون اساسی به اصرار شیخ فضل الله نوری و دیگران نوشته شد و نهادی با عنوان نهاد علمای ناظر تأسیس شد که وظیفه شان این بود که در هر عصری جمع شوند و قوانین مجلس را نظارت کنند. از سال ۱۳۰۴ که رضا شاه به صورت رسمی انقراض سلسلهی قاجاریه را اعلام کرد، آن قانون اجرا نشد. در این دوره، متجددین در ایران صاحب مسند شدند. چند نفر حقوقدان بسیار متبحر متجدد که در خارج درس خوانده بودند مانند «داور»، عدلیه - اولین نظام عرفی و قضایی ایران - را تأسیس کردند. نفر دوم، «محمد علی فروغی» بود. وی اولین کسی است که به صورت جدی در ایران تفکر سازی می کند. کتابهایی مانند سیر حکمت در اروپا به عنوان اولین کتاب فلسفی، اولین کتاب اقتصادی ایران با عنوان «درآمدی بر ثروت ملل» و همچنین اولین کتاب ها در زمینه حقوق و سیاست را محمدعلی فروغی نوشته است. وی در روز تأسیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بیان می کند که در ایران دو جریان حقوقی وجود دارد. فقها و حقوق دانان و بعد بیان می دارد که با چه فعالیت هایی توانستند امور قضایی را از تسلط آخوندها و روحانیون در بیاورند و در مجلس شروع به قانون نویسی کردند. روحانیون اشکال کردند که دارند تقنین می کنند و در پاسخ گفتند تنظیم امور صورت می گیرد. بنابراین اولین قانونی که در ایران تصویب شد، اصول محاكمات ۱۲۸۹ بود که آیین دادرسی امروز است و صرفا قوانین شکلی را بیان می کند نه قوانین ماهوی.
#تاریخ_حقوق_در_ایران
@goftman_ir
🔻#عطاءالله_بیگدلی(بخش اول)
🔹دادگاه در ایران به دو دادگاه شاهی و شیخ الاسلام تقسیم می شد. دادگاههای شاهی معمولا به مسائل کمی رسیدگی میکردند و غالب نظام قضایی دست فقها بود. با سقوط صفویه و در دورهی نادرشاه، شاهد عهدنامهی «مغان» هستیم اما زندیه، به دنبال حاکم کردن قانون شیعی بودند و به همین دلیل کتاب «شرايع الاسلام في احكام الحلال والحرام» محقق حلی قانون ایران شد. این روند، ادامه پیدا کرد و مشهورترین شرحی که بر شرایع نوشته شد، «جواهر الكلام في شرح شرايح الاسلام» اثر محمد حسن نجفی است. این وضیعت تا زمان نقطهی بحرانی تمدن ایرانی (قاجاریه) ادامه داشت که در زمان قاجاریه، ایران با تمدن، فرهنگ و تفکر غرب آشنایی جدی پیدا کرد.
🔸مردم ایران زمین در دوران قاجار به این نتیجه رسیدند که به دلایل متعدد، نظامهای سنتی دیگر پاسخگوی فربگی تمدنی آنها نیست. در واقع چیزی شبیه رنسانس، در زمان قاجاریه در ایران اتفاق افتاد اما رنسانس در ایران نوعی بازگشت نداشت بلکه تغییر داشت و «ناصرالدین شاه» اولین کسی بود که این نکته را فهمید و اولین قانون اساسی را نوشته در صورتی که ما چیزی به نام قانون، در فقه نمیشناسیم. باید توجه داشت که پارادایم های تفکری، بسیار مهم است. در این زمان دو پارادایم تفکری با هم برخورد کردند؛ از یک طرف نظام سنتی دینی که فقه بود و از طرف دیگر نظام متجدد اروپایی. ثمرهی این برخورد این شد که ما ایرانیان صد سال است در پی جمع کردن این دو پارادایم هستیم. این تغییرات ایجاد شده، به تصویب قانون اساسی، تشکیل مجلس، پارلمان و دولت منجر شد. «میرزای نائینی» از موافقان اولیه و از مخالفان بعدی مشروطه، کتابی در دفاع از مشروطه با عنوان «تنبیه الامه و تنزیه المله» دارد که پس از مدتی پشیمان شد و گفت کتابها را جمع کنند. دلیل دفاع میرزا از مشروطه این بود که ما الآن در مقابل دو حکومت قرار گرفته ایم؛ حکومت استبدادی و حکومت مشروطه و حکومت مشروطه، بهتر از استبداد است. بیشترین دفاعی که یک روحانی از مشروطه کرد، این بود.
🔹اولین قانون اساسی در ایران و تحولات پس از آن ؛ از سال ۱۲۵۸ که مشروطه تصویب شد، اولین قانون اساسی ایران نوشته شد که اصلا دینی نبود. پس از چند سال، متمم قانون اساسی به اصرار شیخ فضل الله نوری و دیگران نوشته شد و نهادی با عنوان نهاد علمای ناظر تأسیس شد که وظیفه شان این بود که در هر عصری جمع شوند و قوانین مجلس را نظارت کنند. از سال ۱۳۰۴ که رضا شاه به صورت رسمی انقراض سلسلهی قاجاریه را اعلام کرد، آن قانون اجرا نشد. در این دوره، متجددین در ایران صاحب مسند شدند. چند نفر حقوقدان بسیار متبحر متجدد که در خارج درس خوانده بودند مانند «داور»، عدلیه - اولین نظام عرفی و قضایی ایران - را تأسیس کردند. نفر دوم، «محمد علی فروغی» بود. وی اولین کسی است که به صورت جدی در ایران تفکر سازی می کند. کتابهایی مانند سیر حکمت در اروپا به عنوان اولین کتاب فلسفی، اولین کتاب اقتصادی ایران با عنوان «درآمدی بر ثروت ملل» و همچنین اولین کتاب ها در زمینه حقوق و سیاست را محمدعلی فروغی نوشته است. وی در روز تأسیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بیان می کند که در ایران دو جریان حقوقی وجود دارد. فقها و حقوق دانان و بعد بیان می دارد که با چه فعالیت هایی توانستند امور قضایی را از تسلط آخوندها و روحانیون در بیاورند و در مجلس شروع به قانون نویسی کردند. روحانیون اشکال کردند که دارند تقنین می کنند و در پاسخ گفتند تنظیم امور صورت می گیرد. بنابراین اولین قانونی که در ایران تصویب شد، اصول محاكمات ۱۲۸۹ بود که آیین دادرسی امروز است و صرفا قوانین شکلی را بیان می کند نه قوانین ماهوی.
#تاریخ_حقوق_در_ایران
@goftman_ir
🔘سیر تحول اومانیسم در ایران و تأثیر آن بر نظام حقوقی ایران
🔻#عطاءالله_بیگدلی(بخش دوم)
🔹قانوننگاری در ایران، حاصل دو گرایش تجدد و سنت؛ پس از چند سال که به تدریج امر قانوننویسی نهادینه شد، اولین قانون ماهوی ایران که بهترین قانونی است که بین فقه و نظام متجدد جمع کرده است و قانون مدنی مصوب ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۱ را نوشتند. به این صورت که از یک طرف فقهایی مانند مرحوم فاطمی و ... و از طرف دیگر متجددینی چون فروغی و داور اقدام به نوشتن قانون مدنی کردند. در واقع این قانون مدنی، جمع بین دو گرایش است و به همین دلیل در پارهای موارد فقهی است، در مواردی هم آثاری از قوانین فرانسه و سوئیس دیده میشود. البته نتوانستند بین این دو جمع کنند. این روند - دو گرایش متجدد و فقه گرا - تا امروز حتی در جمهوری اسلامی و تدوین قانون اساسی ادامه دارد به این صورت که سعی شده ولایت فقیه را با پارلمانتارسیم مفهومی که از روشن فکری و استقلال قوای منتسکیو برآمده جمع کنند.
🔸اما اکنون در وضعیتی هستیم که نه میتوان گفت خدامحوری است و نه انسان محوری؛ بلکه این دو با هم برخورد کردهاند. در واقع ما نه مسلمانانه زندگی میکنیم، نه اسلامی هستیم و نه کافرانه زندگی میکنیم. توان جدا کردن این دو از هم نیز برای ما وجود ندارد و در یک التقاط به سر میبریم. بخشی از این التقاط مربوط به تفکر است و بیشتر آن در فرهنگ است و تمدنمان كاملا القتاطی است. در واقع میتوان گفت که در سپهر منظومهی سیاسی، با مردمسالاری است یا دینسالاری و نمیشود هر دو با هم باشد. البته در مردمسالاری، دین هم جایگاهی دارد و در حکومتهای دینی هم مردم یک جایگاهی دارند. در حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام مردم جایگاه داشتند. در سنت ما - فقه - همه چیز مشخص بود و در نظام دینسالاری شارع، جاعل حق بود و مردم موضوع و مخاطب قرار میگرفتند و کسی شبهه ای نداشت. در غرب هم اصلا مشکلی در این باب وجود ندارد، چرا که فقط مردم، سیستم و حکومت موجود هستند که حق را تعیین میکنند و در هیچ کدام اشکال نظری رخ نمیداد. اما در ایران ولی فقیه هست که مشروعیتش را از خدا میگیرد و مردم هم هستند که باید رأی بدهند و به همین دلیل در منشأ مشروعیت و انتخاب ولی فقیه با مشکل نظری مواجه می شوند.
🔹اومانیسم مختلط، حقوق مختلط درست میکند. اگر توجه کنیم، مشاهده میکنیم که در کوچکترین بحث حقوقی، دعوا و منازعه وجود دارد، به این دلیل که حقوق، بیرونیترین لایهی تمدنی است و در آن، منازعهها و اشكالها واضح تر است. بنا بر مباحث بیان شده می توان نتیجه گرفت که در بیان مباحث حقوقی، هم نظر فقها، هم حقوق غربی و هم حقوق ایران را بیان میکنیم. به عنوان مثال اصل چهار قانون اساسی بیان میدارد که کلیه ی قوانین باید منطبق بر اسلام باشد. تشخیص این امر هم با فقهای شورای نگهبان است. این اصل، اسلامیت نظام را تضمین میکند. اما اصل ۹۰ و ۹۱ بیان میدارد که منظور از انطباق، عدم مخالفت قوانین با شرع مقدس است و منظور این نیست که لزوما آن را از منابع دینی استنباط کنند بلکه منظور و مراد از این قانون، این است که قانون مورد نظر، مخالفتی با شرع مقدس نداشته باشد. در واقع نه در تولید قوانین و نه در نظارت بر قوانین، فقه مدخلیت به معنای نقش به سزا و تأثیرگذاری مستقیم ندارد و تنها در لحظههای پایانی ورود قانون به جامعه، شرع مؤثر می افتد و نقش ایفا می کند. این مدخلیت هم به صورت استنباط قانون از منابع شرع نیست. بلکه صرفا در مرحله ی نظارت بر عدم اختلاف قانون با شرع است. در واقع در ایران، دقیقا به همان تپشی که در تجددخواهیمان داشتیم، همان طور حقوقمان تپش کرده است و در خود تغییراتی ایجاد کرده است.
#تاریخ_حقوق_در_ایران
@goftman_ir
🔻#عطاءالله_بیگدلی(بخش دوم)
🔹قانوننگاری در ایران، حاصل دو گرایش تجدد و سنت؛ پس از چند سال که به تدریج امر قانوننویسی نهادینه شد، اولین قانون ماهوی ایران که بهترین قانونی است که بین فقه و نظام متجدد جمع کرده است و قانون مدنی مصوب ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۱ را نوشتند. به این صورت که از یک طرف فقهایی مانند مرحوم فاطمی و ... و از طرف دیگر متجددینی چون فروغی و داور اقدام به نوشتن قانون مدنی کردند. در واقع این قانون مدنی، جمع بین دو گرایش است و به همین دلیل در پارهای موارد فقهی است، در مواردی هم آثاری از قوانین فرانسه و سوئیس دیده میشود. البته نتوانستند بین این دو جمع کنند. این روند - دو گرایش متجدد و فقه گرا - تا امروز حتی در جمهوری اسلامی و تدوین قانون اساسی ادامه دارد به این صورت که سعی شده ولایت فقیه را با پارلمانتارسیم مفهومی که از روشن فکری و استقلال قوای منتسکیو برآمده جمع کنند.
🔸اما اکنون در وضعیتی هستیم که نه میتوان گفت خدامحوری است و نه انسان محوری؛ بلکه این دو با هم برخورد کردهاند. در واقع ما نه مسلمانانه زندگی میکنیم، نه اسلامی هستیم و نه کافرانه زندگی میکنیم. توان جدا کردن این دو از هم نیز برای ما وجود ندارد و در یک التقاط به سر میبریم. بخشی از این التقاط مربوط به تفکر است و بیشتر آن در فرهنگ است و تمدنمان كاملا القتاطی است. در واقع میتوان گفت که در سپهر منظومهی سیاسی، با مردمسالاری است یا دینسالاری و نمیشود هر دو با هم باشد. البته در مردمسالاری، دین هم جایگاهی دارد و در حکومتهای دینی هم مردم یک جایگاهی دارند. در حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام مردم جایگاه داشتند. در سنت ما - فقه - همه چیز مشخص بود و در نظام دینسالاری شارع، جاعل حق بود و مردم موضوع و مخاطب قرار میگرفتند و کسی شبهه ای نداشت. در غرب هم اصلا مشکلی در این باب وجود ندارد، چرا که فقط مردم، سیستم و حکومت موجود هستند که حق را تعیین میکنند و در هیچ کدام اشکال نظری رخ نمیداد. اما در ایران ولی فقیه هست که مشروعیتش را از خدا میگیرد و مردم هم هستند که باید رأی بدهند و به همین دلیل در منشأ مشروعیت و انتخاب ولی فقیه با مشکل نظری مواجه می شوند.
🔹اومانیسم مختلط، حقوق مختلط درست میکند. اگر توجه کنیم، مشاهده میکنیم که در کوچکترین بحث حقوقی، دعوا و منازعه وجود دارد، به این دلیل که حقوق، بیرونیترین لایهی تمدنی است و در آن، منازعهها و اشكالها واضح تر است. بنا بر مباحث بیان شده می توان نتیجه گرفت که در بیان مباحث حقوقی، هم نظر فقها، هم حقوق غربی و هم حقوق ایران را بیان میکنیم. به عنوان مثال اصل چهار قانون اساسی بیان میدارد که کلیه ی قوانین باید منطبق بر اسلام باشد. تشخیص این امر هم با فقهای شورای نگهبان است. این اصل، اسلامیت نظام را تضمین میکند. اما اصل ۹۰ و ۹۱ بیان میدارد که منظور از انطباق، عدم مخالفت قوانین با شرع مقدس است و منظور این نیست که لزوما آن را از منابع دینی استنباط کنند بلکه منظور و مراد از این قانون، این است که قانون مورد نظر، مخالفتی با شرع مقدس نداشته باشد. در واقع نه در تولید قوانین و نه در نظارت بر قوانین، فقه مدخلیت به معنای نقش به سزا و تأثیرگذاری مستقیم ندارد و تنها در لحظههای پایانی ورود قانون به جامعه، شرع مؤثر می افتد و نقش ایفا می کند. این مدخلیت هم به صورت استنباط قانون از منابع شرع نیست. بلکه صرفا در مرحله ی نظارت بر عدم اختلاف قانون با شرع است. در واقع در ایران، دقیقا به همان تپشی که در تجددخواهیمان داشتیم، همان طور حقوقمان تپش کرده است و در خود تغییراتی ایجاد کرده است.
#تاریخ_حقوق_در_ایران
@goftman_ir
🔻#سید_جمالالدین_میرشرفالدین
🔹یونان همانطور که سرآغاز فلسفه غربی است، سرآغاز تمدن غربی هم هست. مرادمان از تمدن، تمام ابعاد حیات یک قوم، یعنی ادبیات، هنر، دین، سیاست و اقتصاد را در برمیگیرد؛ بدینمعنا، اگر شما به دنبال دین مسیحی هستید، بُعد عظیمی از آن در یونان خانه کرده است؛ اگر هنر غربی را دنبال میکنید، سرچشمهاش را باید در یونان جستجو کرد؛ اگر دنبال ادبیات هستید، باید ریشه آن را در یونان بیابید. پس چنین نیست که خواندن یونان صرفاً برای دانشجویان فلسفه ضروری باشد، بلکه حتی شاید دانشجویان رشتههای دیگر بیش از ما اهمیت یونان را متوجه شوند. دانشجویی که ادبیات میخواند، شاید حتی از یک دانشجوی فلسفه تصور روشنتری از ضرورت خواندن یونان داشته باشد. سرآغاز ادبیات غربی، هومر است. دانشجویی که معماری میخواند، میداند که از یونان ناگزیر است؛ چون معماری یونانی در سرآغاز تمدن غربی قرار دارد. به همین نحو، موسیقی، اقتصاد، سیاست و چیزهای دیگر. بنابراین، یونان نهفقط سرآغاز فلسفه غربی، بلکه سرآغاز تمدن غربی در تمام ابعاد آن است. اگر تا الان با احتیاط سخن گفتهایم، اینجا با تأکید میگوییم که تمدن غرب، در هیچ جنبهای خالی از یونان نیست. هرجایی که شما بروید، از هنر و ادبیات گرفته تا سیاست و دین، ردپای تفکر یونان را میبینید.
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
#یونان
@goftman_ir
🔹یونان همانطور که سرآغاز فلسفه غربی است، سرآغاز تمدن غربی هم هست. مرادمان از تمدن، تمام ابعاد حیات یک قوم، یعنی ادبیات، هنر، دین، سیاست و اقتصاد را در برمیگیرد؛ بدینمعنا، اگر شما به دنبال دین مسیحی هستید، بُعد عظیمی از آن در یونان خانه کرده است؛ اگر هنر غربی را دنبال میکنید، سرچشمهاش را باید در یونان جستجو کرد؛ اگر دنبال ادبیات هستید، باید ریشه آن را در یونان بیابید. پس چنین نیست که خواندن یونان صرفاً برای دانشجویان فلسفه ضروری باشد، بلکه حتی شاید دانشجویان رشتههای دیگر بیش از ما اهمیت یونان را متوجه شوند. دانشجویی که ادبیات میخواند، شاید حتی از یک دانشجوی فلسفه تصور روشنتری از ضرورت خواندن یونان داشته باشد. سرآغاز ادبیات غربی، هومر است. دانشجویی که معماری میخواند، میداند که از یونان ناگزیر است؛ چون معماری یونانی در سرآغاز تمدن غربی قرار دارد. به همین نحو، موسیقی، اقتصاد، سیاست و چیزهای دیگر. بنابراین، یونان نهفقط سرآغاز فلسفه غربی، بلکه سرآغاز تمدن غربی در تمام ابعاد آن است. اگر تا الان با احتیاط سخن گفتهایم، اینجا با تأکید میگوییم که تمدن غرب، در هیچ جنبهای خالی از یونان نیست. هرجایی که شما بروید، از هنر و ادبیات گرفته تا سیاست و دین، ردپای تفکر یونان را میبینید.
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
#یونان
@goftman_ir
▪️#تاریخ_فرهنگ_تمدن
🔻#شهریار_زرشناس
🔹در فرهنگ و تمدنهای اساطیری، شعرا عموما شان کهانت و پیشگویی و مقام واسطه گری عالم غیب داشتند و مردمان در سخنان ایشان به عنوان رهآوردی از حقایق غیبی و بواطن امور مینگریستند و این البته ریشه در این اعتقاد داشته است که شعر، محصول الهامی از عالم غیب است. برای اولین بار در عهدیونانی و با ظهور فلسفه و اندیشه های سقراطی و افلاطونی است که شعرا ارج و قرب و ارزش و اعتبار خود را از دست می دهند و افلاطون که از آغازگران تفکر عقلی (فلسفی) است، شاعران را یاوه گویانی بی ارزش مینامد که باید از «مدینه» مورد نظر او تبعید کردند.#افلاطون حقیقت هنر را محاكات عالم واقع (طبیعت) می دانست و چون خود عالم طبیعت را سایه ای از عالم حقایق عقلانی (ایده ها) می دانست، از این رو هنر را تقليد تقليد يا محاكات (میمزیس) امری که خود سایه ای غیراصيل و بی اعتبار است می دانست، بنابراین جوهر هنر از نظر او چیزی جز اوهام و امور غیرحقیقی نبود. این نظر افلاطون بویژه در مورد شعر و شاعری شدت می یافت و افلاطون شاعران را موجوداتی پرت افتاده از طریق حقيقت و گرفتار اوهام می دانست. #ارسطو نیز، شعر را «کلام مخیٌل» می دانست و چون برای «خیال» به لحاظ ادراکی و معرفتی، شأن و مقامی در نسبت با حقیقت قائل نبود، شعر را نیز مجموعه ای از تخیلات بی رابطه باحقیقت و فنٌی (Techneh)که ماده آن «تخيلات» است مینامید. اساسأ تفكر فلسفی #یونانی که بر مبنای اصالت «عقل جزوی» و نوعی خودبنیادی مستور و مسخ ناسوتي مفاهيم لاهوتی و میتولوژیک سامان یافته بود با شعر به عنوان صورتی از تفکر که در نسبت با حقایق غیبی و خیال ملکوتی و فراتر رفتن از افق ناسوت و دل سپردن به الهام آسمانی معنا میشود مخالف و معاند بود. تفكر يوناني، تفکری بود که مدعی فهم عالم بر اساس مفهوم زمینی عقل (nous) و خودبنیادی و بی نیازی این عقل در تفسیر جامع و «منطقی» (logical) هستی بود؛ اما اساس تفكر شعری بر ضرورت اتصال به غیب و شهودصور متعالی و ناتوان دانستن عقل جزوی قرار داشت. بدین سان روشن بود که عقل گرایی ناسوتی یونانی، سمبولیسم جوهری شعر را بر نمی تافت مگر اینکه شان شعر و شاعری را از تمثل عالم مثال به بیان نفسانیات شخصی و فردی تنزل می داد. از نظر تفكر فلسفی (که باطن #تمدن_غربی است)، حقیقت امری عقلانی است که فقط استدلال فلسفی قادر به فهم و درک آن است و بنابراین فقط فلاسفه هستند که مرشدان و راهنمايان حقيقتند و شاعران که با خیال (در معنای خیال متصل یعنی مرتبه ای از مراتب ادراک و از نظر تفکر یونانی به معنای مرتبه ای که نسبت به مقام عقل، نازل و اسفل است و شأنی جز ادراک صور جزئی حسی اشیاء در غیاب آنها ندارد) خود شعر میگویند اسير اوهام و تخیلات هستند.
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
🔻#شهریار_زرشناس
🔹در فرهنگ و تمدنهای اساطیری، شعرا عموما شان کهانت و پیشگویی و مقام واسطه گری عالم غیب داشتند و مردمان در سخنان ایشان به عنوان رهآوردی از حقایق غیبی و بواطن امور مینگریستند و این البته ریشه در این اعتقاد داشته است که شعر، محصول الهامی از عالم غیب است. برای اولین بار در عهدیونانی و با ظهور فلسفه و اندیشه های سقراطی و افلاطونی است که شعرا ارج و قرب و ارزش و اعتبار خود را از دست می دهند و افلاطون که از آغازگران تفکر عقلی (فلسفی) است، شاعران را یاوه گویانی بی ارزش مینامد که باید از «مدینه» مورد نظر او تبعید کردند.#افلاطون حقیقت هنر را محاكات عالم واقع (طبیعت) می دانست و چون خود عالم طبیعت را سایه ای از عالم حقایق عقلانی (ایده ها) می دانست، از این رو هنر را تقليد تقليد يا محاكات (میمزیس) امری که خود سایه ای غیراصيل و بی اعتبار است می دانست، بنابراین جوهر هنر از نظر او چیزی جز اوهام و امور غیرحقیقی نبود. این نظر افلاطون بویژه در مورد شعر و شاعری شدت می یافت و افلاطون شاعران را موجوداتی پرت افتاده از طریق حقيقت و گرفتار اوهام می دانست. #ارسطو نیز، شعر را «کلام مخیٌل» می دانست و چون برای «خیال» به لحاظ ادراکی و معرفتی، شأن و مقامی در نسبت با حقیقت قائل نبود، شعر را نیز مجموعه ای از تخیلات بی رابطه باحقیقت و فنٌی (Techneh)که ماده آن «تخيلات» است مینامید. اساسأ تفكر فلسفی #یونانی که بر مبنای اصالت «عقل جزوی» و نوعی خودبنیادی مستور و مسخ ناسوتي مفاهيم لاهوتی و میتولوژیک سامان یافته بود با شعر به عنوان صورتی از تفکر که در نسبت با حقایق غیبی و خیال ملکوتی و فراتر رفتن از افق ناسوت و دل سپردن به الهام آسمانی معنا میشود مخالف و معاند بود. تفكر يوناني، تفکری بود که مدعی فهم عالم بر اساس مفهوم زمینی عقل (nous) و خودبنیادی و بی نیازی این عقل در تفسیر جامع و «منطقی» (logical) هستی بود؛ اما اساس تفكر شعری بر ضرورت اتصال به غیب و شهودصور متعالی و ناتوان دانستن عقل جزوی قرار داشت. بدین سان روشن بود که عقل گرایی ناسوتی یونانی، سمبولیسم جوهری شعر را بر نمی تافت مگر اینکه شان شعر و شاعری را از تمثل عالم مثال به بیان نفسانیات شخصی و فردی تنزل می داد. از نظر تفكر فلسفی (که باطن #تمدن_غربی است)، حقیقت امری عقلانی است که فقط استدلال فلسفی قادر به فهم و درک آن است و بنابراین فقط فلاسفه هستند که مرشدان و راهنمايان حقيقتند و شاعران که با خیال (در معنای خیال متصل یعنی مرتبه ای از مراتب ادراک و از نظر تفکر یونانی به معنای مرتبه ای که نسبت به مقام عقل، نازل و اسفل است و شأنی جز ادراک صور جزئی حسی اشیاء در غیاب آنها ندارد) خود شعر میگویند اسير اوهام و تخیلات هستند.
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
#پگاه_اندیشه_فلسفی_در_یونان
🔻#محمد_ضیمران
🔹انسانهای اساطیری از درون به پدیدههای هستی مینگریستند و خود در میان این پدیدهها زیسته و در واقع جزئی از آنها میشدند. به همین دلیل در رویکرد اساطیری مرزی میان شناخته (موضوع شناخت ) و شناسنده ( فاعل شناخت ) نبود. او در دریای پرتلاطم هستی چون غریقی به هر سو رانده میشد. انسان اسطورهای مانند فیلسوف، نظارهگر بر کران مانده امواج نبود، بلکه او خود در میان دریای طوفان زده شناور بود. انسان اساطیری به روایت #ارنست_كاسيرر، پیش از آنکه برحسب مفاهيم و مقولات منطقی پیندیشد، تجربه های خویش را در قالب تصویرها و تمثیلهای اسطوره ای بیان میکرد. در نظر او میان قانون و طبیعت فاصله ای وجود نداشت.
🔸در پگاه اندیشه فلسفی یونان با تفکیک میان قانون و طبیعت برای نخستین بار رویکرد یگانه گزین انسان اساطیری را متزلزل نمودند. برای نخستین بار میان انسان و عالم اطراف او، شکافی عمیق به وجود آمد و انسان توانست به استقلالی نوین دست یابد و از طبیعت جدا شود. در حقیقت می توان گفت فیلسوفان اولیه با ایجاد شکاف فلسفی میان دو مفهوم قانون و طبیعت، نوعی شکاکیت نسبیتگر را پایهگذاری کردند و افزون بر این فوزیس نیز ماهیت و منش قدسی خود را از کف داد. تا قبل از رواج این اندیشهها، فوزیس دارای گوهرى الهی، پایدار و فناناپذیر بود. از این رو طبیعت که نزد اساطیر دارای جان و حیات بود، بتدریج مفهومی تازه یافت. بخصوص با ظهور فلسفه پارمنيدس و حذف مفهوم حرکت ( kinesis ) از وجود (on) و فوزیس، حركت به عاملی خارج از وجود و طبیعت منتقل گردید. یعنی بعضی چون امپدوکلس (انبازقلس ) حرکت را معلول مهر و کین دانستند و برخی چون آتاكساگوراس آن را نتیجه جان و عقل شمردند. #افلاطون نیز منشأ جنبش و حرکت در عامل نفس یا جان (psyche) می دانست.
🔹از دورۀ ظهور فلاسفه اولیه، #فوزیس وجههای انتزاعی و این جهانی یافت و خطیر ترین جلوه های فوزیس یعنی خورشید، باد، باران، رعد و دريا الوهیت خود را از دست دادند و پیوندشان با ایزدان گسسته شد. از این زمان به بعد پرستش و نیایش این پدیده ها متروک گشته و دیگر ذهن استدلال کننده انسان یونانی در شناخته هایش تحلیل نمی رفت و زیر فرمان آن آفریدهها با دستاوردهای شناخت شناسانه قرار نمی گرفت. بلکه او خود با احاطه، أشراف و استقلال کامل به بررسی و داوری آنها می پرداخت.
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
#پگاه_اندیشه_فلسفی_در_یونان
🔻#محمد_ضیمران
🔹انسانهای اساطیری از درون به پدیدههای هستی مینگریستند و خود در میان این پدیدهها زیسته و در واقع جزئی از آنها میشدند. به همین دلیل در رویکرد اساطیری مرزی میان شناخته (موضوع شناخت ) و شناسنده ( فاعل شناخت ) نبود. او در دریای پرتلاطم هستی چون غریقی به هر سو رانده میشد. انسان اسطورهای مانند فیلسوف، نظارهگر بر کران مانده امواج نبود، بلکه او خود در میان دریای طوفان زده شناور بود. انسان اساطیری به روایت #ارنست_كاسيرر، پیش از آنکه برحسب مفاهيم و مقولات منطقی پیندیشد، تجربه های خویش را در قالب تصویرها و تمثیلهای اسطوره ای بیان میکرد. در نظر او میان قانون و طبیعت فاصله ای وجود نداشت.
🔸در پگاه اندیشه فلسفی یونان با تفکیک میان قانون و طبیعت برای نخستین بار رویکرد یگانه گزین انسان اساطیری را متزلزل نمودند. برای نخستین بار میان انسان و عالم اطراف او، شکافی عمیق به وجود آمد و انسان توانست به استقلالی نوین دست یابد و از طبیعت جدا شود. در حقیقت می توان گفت فیلسوفان اولیه با ایجاد شکاف فلسفی میان دو مفهوم قانون و طبیعت، نوعی شکاکیت نسبیتگر را پایهگذاری کردند و افزون بر این فوزیس نیز ماهیت و منش قدسی خود را از کف داد. تا قبل از رواج این اندیشهها، فوزیس دارای گوهرى الهی، پایدار و فناناپذیر بود. از این رو طبیعت که نزد اساطیر دارای جان و حیات بود، بتدریج مفهومی تازه یافت. بخصوص با ظهور فلسفه پارمنيدس و حذف مفهوم حرکت ( kinesis ) از وجود (on) و فوزیس، حركت به عاملی خارج از وجود و طبیعت منتقل گردید. یعنی بعضی چون امپدوکلس (انبازقلس ) حرکت را معلول مهر و کین دانستند و برخی چون آتاكساگوراس آن را نتیجه جان و عقل شمردند. #افلاطون نیز منشأ جنبش و حرکت در عامل نفس یا جان (psyche) می دانست.
🔹از دورۀ ظهور فلاسفه اولیه، #فوزیس وجههای انتزاعی و این جهانی یافت و خطیر ترین جلوه های فوزیس یعنی خورشید، باد، باران، رعد و دريا الوهیت خود را از دست دادند و پیوندشان با ایزدان گسسته شد. از این زمان به بعد پرستش و نیایش این پدیده ها متروک گشته و دیگر ذهن استدلال کننده انسان یونانی در شناخته هایش تحلیل نمی رفت و زیر فرمان آن آفریدهها با دستاوردهای شناخت شناسانه قرار نمی گرفت. بلکه او خود با احاطه، أشراف و استقلال کامل به بررسی و داوری آنها می پرداخت.
#گفتمان_نخبگان_علوم_انسانی
@goftman_ir
دين و اسطوره.pdf
372.4 KB
🔘دین و اسطوره
❇️بررسی نظریه ارنست کاسیرر درباره اسطوره
🔻#حسن_جعفری
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
#ماهیت_علوم_انسانی_مدرن
@goftman_ir
❇️بررسی نظریه ارنست کاسیرر درباره اسطوره
🔻#حسن_جعفری
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
#ماهیت_علوم_انسانی_مدرن
@goftman_ir
پدیدارشناسی_انسان_و_کیهان_پیش_و_پس_از_انقلاب_کپرنیکی.pdf
679.4 KB
🔘پدیدارشناسی انسان و کیهان پیش و پس از انقلاب کپرنیکی
🔻#علیرضا_شفاه
🔻#محمد_علی_روزبهانی
#فلسفه_علم
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
@goftman_ir
🔻#علیرضا_شفاه
🔻#محمد_علی_روزبهانی
#فلسفه_علم
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
@goftman_ir
ارسطوی_مسلمان_تفاسیر_دینی_ارسطو_در_عالم_اسلام.pdf
6.4 MB
🔘 ارسطوی مسلمان
❇️ تفاسیر دینی ارسطو در عالم اسلام
🔻#شهرام_پازوکی
#فلسفه_یونانی
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
@goftman_ir
❇️ تفاسیر دینی ارسطو در عالم اسلام
🔻#شهرام_پازوکی
#فلسفه_یونانی
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
@goftman_ir
تمایز_مدینه_و_شهر_در_یونان_و_روم_باستان_و_اهمیت_مفهوم_مدینه_در_فهم.pdf
323.8 KB
🔘تمایز "مدینه" و "شهر" در یونان و روم باستان و اهمیت مفهوم مدینه در فهم فلسفه سیاسی معاصر
🔻#رضا_داوری_اردکانی
🔻#علی_ناظمی_اردکانی
🔻#مالک_حسینی
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
@goftman_ir
🔻#رضا_داوری_اردکانی
🔻#علی_ناظمی_اردکانی
🔻#مالک_حسینی
#تاریخ_فرهنگ_تمدن
@goftman_ir
گفتمان
🎥 نسبت ما و سنت تاریخی 🔺دکتر #بیژن_عبدالکریمی
📜 انسان با گذشته و #تاریخ خود پیوند دارد؛ زیرا وی محصول محیط و تجربیات خود است. حوادثی که در گذشته رخ داده اند، زمان حال را شکل دادهاند و آینده را نیز شکل خواهند داد. بنابراین، درک تاریخ خود برای انسان، برای درک حال خود و تصمیم گیری آگاهانه برای آینده از اهمیت خاصی برخوردار است. انسان نمیتواند از #سنت فاصله بگیرد؛ زیرا سنت بخشی از هویت اوست. این حس، تعلق و تداوم را فراهم میکند و او را به اجداد و میراث فرهنگی خود متصل میکند. سنت همچنین به عنوان راهنمای رفتار عمل میکند و چارچوبی برای ارزشهای اخلاقی فراهم میکند. رویدادهای تاریخی مانند انقلابها با تاریخ بشر مرتبط هستند؛ زیرا نشاندهنده تغییرات قابل توجهی در جامعه، سیاست و فرهنگ هستند. آنها اغلب توسط خواستههای انسان برای آزادی، برابری یا عدالت هدایت میشوند. این رویدادها با به چالش کشیدن ساختارهای قدرت موجود و ایجاد ساختارهای جدید، مسیر تاریخ را شکل میدهند. به طور خلاصه، انسان به گذشته و سنت پیوند دارد، زیرا هویت او را شکل میدهند و راهنمایی رفتار میکنند. رویدادهای تاریخی مانند انقلابها با تاریخ بشر مرتبط هستند؛ زیرا نشاندهنده تغییرات قابل توجهی در جامعه هستند که ناشی از تمایلات بشر برای آزادی، برابری یا عدالت است.
🔻جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📒 کودکی و تاریخ: دربارهی ویرانی تجربه
مؤلف: جورجو آگامبن
ناشر: نشر مرکز
مترجمان: پویا ایمانی
📘فلسفه تاریخ
مؤلف: حسینعلی نوذری
ناشر: طرح نو
📕تاریخ تاریخها: حماسهها، رخدادنامهها، عاشقانهها و جستارها از هرودوت و توسیدید تا قرن بیستم
مؤلف: جانویون بارو
ناشر: نشر مرکز
مترجم: حسن افشار
🔻جهت تفصیل مباحث منابع ذیل معرفی میگردد:
📒 کودکی و تاریخ: دربارهی ویرانی تجربه
مؤلف: جورجو آگامبن
ناشر: نشر مرکز
مترجمان: پویا ایمانی
📘فلسفه تاریخ
مؤلف: حسینعلی نوذری
ناشر: طرح نو
📕تاریخ تاریخها: حماسهها، رخدادنامهها، عاشقانهها و جستارها از هرودوت و توسیدید تا قرن بیستم
مؤلف: جانویون بارو
ناشر: نشر مرکز
مترجم: حسن افشار