پژوهشکده طب شیعی
732 subscribers
2.72K photos
900 videos
98 files
1.21K links
طبی براساس وحی، اجتهاد، تعبّد و تجربه؛ به نحو ترتیب..

زیر نظر استاد روحانی..
مشاوره درمانی: گروه:

https://t.me/joinchat/FJr2xUMiIdYiTQuz-k3l0g
کانال پژوهشکده طب شیعی
@Shiatebb
دفتر مرکزی: قم، خ کلهری، بعد از کوچه ۴۳ خ حیدریان نبش ۵
فروشگاه : @shiastore
Download Telegram
پژوهشکده طب شیعی
👌 عید مباهله عید برتری اسلام را به همه مسلمانان جهان تبریک می گوییم.💐 #مباهله @shiatebb 💠 پژوهشکده طب شیعی 💠 ┄┄┅┅✿🍃🌸❤️🌸🍃✿┅┅┄┄
#روز_مباهله


ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب

رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت

قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست
نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست
@hosenih
ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیساست

لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند

به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبان‌گیر است

کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است

بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد
آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد

با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را

عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صف‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند

پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده

دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد

با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام
دست در دست یدالله می‌آمد آرام

دست در دست یدالله چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد

ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم
دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم

آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است

من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم

نه فقط جسم، علی روح محمد باشد
یک‌تنه لشکر انبوهِ محمد باشد

دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب
زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب
@hosenih
الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد
راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد

مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند

می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

شاعر: #سیدحمیدرضا_برقعی

© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_زمان_عج_ولادت


آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خواند
از فراموشیِ امروز به فردا می‌خواند

آشنا بود صدا، لهجۀ زیبایی داشت
گله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت

هم‌نفس با من از آهنگ فراقم می‌خواند
داشت از گوشۀ ایران به عراقم می‌خواند

یادم انداخت که آن سوی تماشا او هست
می‌روم می‌روم از خویش به هر جا او هست

جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دست
سهله آغوش گشوده‌ست مفاتیح به دست

رایحه رایحه با بوی خودش می‌خوانَد
خانۀ دوست مرا سوی خودش می‌خوانَد

خانۀ دوست که از دوست پر از خاطره است
خانۀ دوست که نام دگرش سامره است

آن اویسم که شبی راه قرن را گم کرد
با دل ما تو چه کردی که وطن را گم کرد؟

وطن آن‌جاست برایم که پر از خویشتن است
یعنی آن‌جا که در آن خانۀ محبوب من است

سامرا! خانۀ محبوب من! از او چه خبر؟
از دل‌آرام من، از خوبِ من، از او چه خبر؟

ما همه غرق سکوتیم تو این‌بار بگو
سامرا! طاقت ما طاق شد از یار بگو

سایۀ روشنش آورده مرا تا اینجا
بوی پیراهنش آورده مرا تا اینجا

به اذانش، به قنوتش، به قیامش سوگند
به رکوعش، به سجودش، به سلامش سوگند

قَسَمت می‌دهم آری به همان راز و نیاز
آخرین بار کجا در حرمت خواند نماز؟

آخرین مرتبه کی راهی میقات شده‌ست؟
آخرین بار کجا غرق مناجات شده‌ست؟

خسته از فاصله‌ام با منِ بی‌تاب بگو
با من از گریۀ او در دل سرداب بگو

سامرا! ای که بلندای شکوهت عرش است
گرد و خاک قدمش روی کدامین فرش است؟

حرمت ساحل آرام‌ترین امواج است
این گدا سامره‌ای نیست، ولی محتاج است

از زمستان پیاپی به بهارم برسان
بر لبم عرض سلام است به یارم برسان

ما به تکرار دچاریم بگو با یارم
غیر او چاره نداریم، بگو با یارم ـ

رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد
ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد

آنچه را مانع دیدار شد از دیده بگیر
جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر

تو فقط چارۀ هر دردی و برمی‌گردی
وعدۀ بی برو برگردی و برمی‌گردی

روزیِ باغچه آن روز نفس خواهد بود
جای دل، آن‌چه شکسته‌ست، قفس خواهد بود

از سر مأذنۀ کعبه اذان می‌خوانیم
قبلۀ کج شده را سوی تو می‌چرخانیم

هر کجا می‌نگرم ردّ عبورت پیداست
کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست

تازه این اول قصه‌ست، حکایت باقی‌ست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست

می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد

#سیدحمیدرضا_برقعی

© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADwv7gLSehSezj5Wmg
#روز_مباهله

ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب

رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت

قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست
نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست

ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیساست

لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند

به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبان‌گیر است

کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است

بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد
آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد

با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را

عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صف‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند

پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده

دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد

با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام
دست در دست یدالله می‌آمد آرام

دست در دست یدالله چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد

ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم
دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم

آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است

من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم

نه فقط جسم، علی روح محمد باشد
یک‌تنه لشکر انبوهِ محمد باشد

دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب
زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب

الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد
راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد

مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند

می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

#سیدحمیدرضا_برقعی

#مباهله

📝 #اشعار_آیینی_حسینیه‌ | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e

https://eitaa.com/shiatebb
#امام_حسن_مجتبی علیه‌السلام
#قصیده‌_واره

🔹تنهاترین🔹

نشستم گوشه‌ای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت

به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را
تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت

کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت

دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ رحمة للعالمین وا شد به تحسینت

تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم
که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت

مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن،
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت،

برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون
که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت

بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمی‌گشتند
خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت

بگو تا تیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت

خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت

بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت

تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت

درون خانه هم محرم نمی‌بینی، تحمل کن
که می‌خواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت

تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی
که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت

از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت

سر راهت می‌آمد آن‌که نامش را نخواهم برد
برای آن‌که عمری تازه باشد زخم دیرینت

برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت

به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد
چه می‌شد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت
::
صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه
که او را راهی میدان کنی با دست آمینت

هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت

کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟
نمک‌نشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت

دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت

#سیدحمیدرضا_برقعی

@aleyasein
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت

نگاه مادری حتی به هیزم می‌کند زهرا
و آتش را پر از گل‌های گندم می‌کند زهرا

مراقب بود در آتش نسوزد چادرش، شاید_
که زینب را در این چادر تجسم می‌کند زهرا

به گوش‌ات خورده آیا آب آتش را بسوزاند؟!
میان موجی از آتش تلاطم می‌کند زهرا

دلیل زندگی را در تماشای علی می‌دید
علی را در شلوغی ناگهان گم می‌کند زهرا

علی را با چه حالی از میان کوچه‌ها بردند
که با خاک عبای او تیمم می‌کند زهرا

صدای پای رفتن از در و دیوار می‌آید
علی تابوت می‌سازد، تبسم می‌کند زهرا

نمی‌گنجد درون خاک، اقیانوس بی‌پایان
مزارش را نهان در قلب مردم می‌کند زهرا

#سیدحمیدرضا_برقعی

📝 #اشعار_آیینی_حسینیه‌ | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_ولادت

می‌ايستم امروز خدا را به تماشا
اي محو شکوه تو خداوند سراپا

اي جان جوانمرد! به دامان تو دستم
من نيز جوانم، ولي افتاده‌ام از پا

آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
اي عشق مينداز از امروز به فردا

آتش بزن آتش به دلم اي پسر عشق
يعني که مکن با دل من هيچ مدارا

با آمدنت قاعده‌ي عشق به هم خورد
ليلاي تو مجنون شد و مجنون تو ليلا

تا چشم گشودي به جهان، ساقي ما گفت:
"المنة للَه که درِ ميکده شد وا"

ابروي تو پيوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا

اي منطق رفتار تو چون خلق محمد
معراج براي تو مهياست، بفرما!

اين پرده‌اي از شور عراقي و حجازي‌ست
پيراهن تو چنگ و جهان دست زليخا

دل مانده که لب‌هاي تو انگور بهشتي است
يا شيرخدا روي لبت کاشته خرما

عالم همه مبهوت تماشاي حسين است
هر چند حسين است تو را محو تماشا

"چون چشم تو دل مي‌برد از گوشه‌نشينان"
شد گوشه‌ي شش‌گوشه براي تو مهيا

از گوشه‌ي شش‌گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا

مجنون علي شد همه‌ی شهر، ولي من
مجنون علي اکبر ليلام به مولا

#سیدحمیدرضا_برقعی

📝 #اشعار_آیینی_حسینیه‌ | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e

ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#امام_عصر علیه‌السلام
#مثنوی

🔹نشانی ظهورت پیداست🔹

آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خواند
از فراموشیِ امروز به فردا می‌خواند

آشنا بود صدا، لهجۀ زیبایی داشت
گله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت

هم‌نفس با من از آهنگ فراقم می‌خواند
داشت از گوشۀ ایران به عراقم می‌خواند

یادم انداخت که آن سوی تماشا او هست
می‌روم می‌روم از خویش به هر جا او هست

جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دست
سهله آغوش گشوده‌ست مفاتیح به دست

رایحه رایحه با بوی خودش می‌خوانَد
خانۀ دوست مرا سوی خودش می‌خوانَد

خانۀ دوست که از دوست پر از خاطره است
خانۀ دوست که نام دگرش سامره است

آن اویسم که شبی راه قرن را گم کرد
با دل ما تو چه کردی که وطن را گم کرد؟

وطن آن‌جاست برایم که پر از خویشتن است
یعنی آن‌جا که در آن خانۀ محبوب من است

سامرا! خانۀ محبوب من! از او چه خبر؟
از دل‌آرام من، از خوبِ من، از او چه خبر؟

ما همه غرق سکوتیم تو این‌بار بگو
سامرا! طاقت ما طاق شد از یار بگو

سایۀ روشنش آورده مرا تا اینجا
بوی پیراهنش آورده مرا تا اینجا

به اذانش، به قنوتش، به قیامش سوگند
به رکوعش، به سجودش، به سلامش سوگند

قَسَمت می‌دهم آری به همان راز و نیاز
آخرین بار کجا در حرمت خواند نماز؟

آخرین مرتبه کی راهی میقات شده‌ست؟
آخرین بار کجا غرق مناجات شده‌ست؟

خسته از فاصله‌ام با منِ بی‌تاب بگو
با من از گریۀ او در دل سرداب بگو

سامرا! ای که بلندای شکوهت عرش است
گرد و خاک قدمش روی کدامین فرش است؟

حرمت ساحل آرام‌ترین امواج است
این گدا سامره‌ای نیست، ولی محتاج است

از زمستان پیاپی به بهارم برسان
بر لبم عرض سلام است به یارم برسان

ما به تکرار دچاریم بگو با یارم
غیر او چاره نداریم، بگو با یارم ـ

رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد
ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد

آنچه را مانع دیدار شد از دیده بگیر
جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر

تو فقط چارۀ هر دردی و برمی‌گردی
وعدۀ بی برو برگردی و برمی‌گردی

روزیِ باغچه آن روز نفس خواهد بود
جای دل، آن‌چه شکسته‌ست، قفس خواهد بود

از سر مأذنۀ کعبه اذان می‌خوانیم
قبلۀ کج شده را سوی تو می‌چرخانیم

هر کجا می‌نگرم ردّ عبورت پیداست
کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست

تازه این اول قصه‌ست، حکایت باقی‌ست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست

می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد

#سیدحمیدرضا_برقعی

@aleyasein