💠 برکه کاشی 💠
177 subscribers
422 photos
135 videos
3 files
4 links
كانال شعر و ادبیات فاخر فارسى
ارتباط با ادمین ، ارسال مطلب ، انتقاد و پیشنهاد👇🏻👇🏻
@hmidely
Download Telegram
Tolou Kon
Ebi
🎼ترانه: طلوع کن
🎤با صدای: ابراهیم حامدی
🖋️ترانه سرا: ایرج جنتی عطایی

@berkeyekashii
صدا کن مرا!
صدای تو خوب است
صدای تو
سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیتِ حُزن می‌روید
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف
در متن ادراك يك كوچه تنها ترم
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه تنهايى من بزرگ است
و تنهايى من شبيخون حجم ترا پيش بينى نمى كرد
و خاصيت عشق همين است ...

#سهراب_سپهری



💠بركه ى كاشى💠
كانال بهترين هاى شعر و موسيقى فاخر فارسى
@berkeyekashii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنهــــا
برخے از مردم
باران را
احساس میکنند
بقیه
فقط خیس میشوند...

#باب_مارلی
🌍ادبیات ملل
@berkeyekashii
یک لحظه سکوت.
یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که هستیم
اما
با خودمان نیستیم ...
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿم
ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ...
ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﯽ ﺻﺪﺍ،
ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫو
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ؟
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼ ؟!
ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟!
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ
ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ
ﺁﻫﻨﮓ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ
ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ
ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ
ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ
ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩيم
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐِﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﻭ ﮐِﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﮐِﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪيم
ﮐِﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ
ﺍﺯ ﺗﻪِ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ
ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ ...
ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﮐﯽ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ!
ﻭ ﮐِﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ خودمان ﺭﺍ؟

ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ .
یک لحظه سکوت
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ هستیم
اما
در ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...

@berkeyekashii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترانه تیتراژسریال: "شب دهم "
🎙️با صدای: #علیرضا_قربانی
🖋️ترانه سرا: #افشین_یداللهی
🎼آهنگساز: #فردین_خلعتبری

مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاری است مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر بگذر
بگذر ، از سر پیمان بگذر بگذر

دین دیوانه به دین عشق تو شد
جاده ی شک به یقین عشق تو شد

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

@berkeyekashii
دیدی
آرام، آرام، آرام
دلمان به بی‌کسی،
صدایمان به سکوت،
و چشم‌هایمان به تاریکی
عادت کرد؟

#سیدعلی_صالحی

@berkeyekashii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎞 * من یک روزِ گرمِ تابستان، دقیقن یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کمِ بعد از ظهر؛ عاشق شدم *

❇️ _امروز ۱۳ مرداد، سال‌گردِ عاشق‌شدنِ سعید شخصیتِ اصلی داستانِ ماندگارِ «دایی جان ناپلئون» است، یکی از معروف‌ترین عشاق در ادبیات معاصر و سینمای ایران.

با درود و احترام به:
مرحوم ایرج پزشکزاد(نویسنده)، استادناصر تقوایی(کارگردان)،
مرحوم سعید کنگرانی(بازیگر)،
مرحوم هوشنگ لطیف پور(راوی)
و زنده یاد غلامحسین نقشینه در نفش ماندگار دایی‌جان ناپلئون .
@berkeyekashii
لبانت به ظرافتِ شعر
شهوانی‌ترینِ بوسه‌ها را
به شرمی چنان مبدل می‌کند
که جاندارِ غارنشین از آن سود می‌جوید
تا به صورتِ انسان درآید.

و گونه‌هایت
با دو شیارِ مّورب،
که غرورِ تو را هدایت می‌کنند و 
سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده‌ام
بی آن که به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم.

هرگز کسی این‌گونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت، رازِ آتش است.
و عشقت، پیروزی آدمی‌ست
هنگامی که به جنگِ تقدیر می‌شتابد.
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن.

و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می‌کند.

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد.

در من زندانی ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمی‌کرد.
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.

توفان‌ها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوهمندی 
نی‌لبکی می‌نوازند،
و ترانه‌ی رگ‌هایت
آفتابِ همیشه را طالع می‌کند.

بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچه‌های شهر 
حضورِ مرا دریابند.

دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری می‌دهند 
تا دشمنی
از یاد
برده شود.

پیشانی‌ات آیینه‌ای بلند است
تابناک و بلند،
که خواهرانِ هفت‌گانه در آن می‌نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند.

دو پرنده‌ی بی‌طاقت در سینه‌ات آواز می‌خوانند.
تابستان از کدامین راه فراخواهد‌ رسید
تا عطش
آب‌ها را گواراتر کند؟

تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه‌ها و دریاها را گریستم
ای پری‌وار در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره‌ی ناراستی نمی‌سوزد!
حضورت بهشتی‌ست
که گریز از جهنم را توجیه می‌کند،
دریایی که مرا در خود غرق می‌کند
تا از همه‌ی گناهان و دروغ
شسته شوم.

و سپیده‌دم با دست‌هایت بیدار می‌شود
.

احمد شاملو

شعرِ آیدا در آینه | از دفترِ آیدا در آینه
@berkeyekashii
Piraahane Bitaab
Ehsan Nazari
🎧بشنوید
🎼ترانه : پیراهن بی تاب
🖋️ترانه سرا: مهدی فرجی
🎙️خواننده : احسان نظری

ابری  خبر کن قاصد باران  پرستو جان!
عطری بیفشان بر حیاط خانه شب بو جان!

من میهمان دارم، مبادا خاک برخیزد
حالا که وقت آبرو داری ست جارو جان!

اینقدر بی تابی نکن پیراهن نازم!
هی روی پیشانی نیا با شیطنت!  «مو»جان!

وقتی تو می آیی در و دیوار میچرخند
انگار چیزی خورده باشد خانه، بانو جان!

عاشق شدن را داشتم از یاد می بردم
این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان!

در چشمهایت شیشه عمر مرا داری!
وقتی که  میبندیش دیگر مرده ام..کو جان؟

کو جان که برخیزم؟ تو این سهراب را کشتی
گیرم که روزی بازگردی نوشدارو جان!


#مهدی_فرجی
@berkeyekashii
باید گیسوان پراکنده را جمع می‌کردم
از سیاهکاران امّتی می‌ساختم
به وعدۀ بهشت،
و آتش قهرت را در گریبانم پنهان می‌کردم

باید به خدای تو ایمان می‌آوردم
تا دلت را به‌دست بیاورم

ـ به خودم گفتم
دیگر هرگز به دنیا نمی‌آیی
پس جسور باش! ـ


مؤمن شدم به عشق
مؤمن شدم به شریعه و شط،
به تحسینِ شراب
به پیامبرِ بی‌کتابِ چشمانت

سالی‌چند
معتکف بودم در خانقاهِ خیالت
در گلِ گاوزبان
در سه‌پایۀ چوب زیتون و بوی عنبر

معتکف بودم در بلندای اُرس؛
زنان دخیل‌ام می‌بستند،
تو حاجت‌شان را می‌دادی

ندیده بگیر مرا مثل ظرف‌های مس در پستو
ندیده بگیر مرا چون خانۀ زنبور در سقف
مثل زمانی‌که بندگان
شکایت ظالم را به خدا می‌برند

ندیده بگیر مرا
که نظر در رعیت‌زادگان،
دونِ ‌شأنِ سلاطین است؛
رعیت‌زادگانی خرسند به برکت نامت
مؤمنانی
که استخوان‌شان استقامت پیشه کرده است

مرا به جنگِ نابرابرِ اندوهت ببر
خونم را در سرخیِ سیب بریز
و دلم را ناتمام بگذار...
دلم را؛
نسخه‌ای خطّی که عشقت شیرازه‌اش را ازهم گسست
و صفحات آخر قصه‌اش گم شد

ناتمام مانده‌ام
مرا
آن‌گونه بخوان که دوست‌تر داری!
@berkeyekashii
در چشم‌های او
هزاران درخت قهوه بود
که بی‌خوابی‌های مرا تعبیر می‌نمود


باران بود که می‌بارید
و او بود که سخن می‌گفت
و من بود که می‌شنُود


او می‌گفت : باید قلب‌های خود را عشق بیاموزیم
و من می‌گفت : عشق غولی‌ست که در شیشه نمی‌گنجد!

باران بود که بند آمده بود
و در بود که باز مانده بود
و او بود که رفته بود


#کیومرث_منشی‌_زاده

@berkeyekashii
شمس لنگرودی
دلم به بوی تو آغشته است
کجای جهان رفته‌ای

🎙️شمس_لنگرودی
@berkeyekashii
من و تو بارها
"زمان" را
در کافه ها
و خیابان ها
فراموش کرده بودیم.

و حالا "زمان" داشت از ما
انتقام می گرفت!

گروس_عبدالملکیان
@berkeyekashii
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﺎﺭه ﺍﯼ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻣﺶ
ﭼﻨﺪ ﺷﺎﺗﯽ ﻫﻢ ﻣﻬﻤﺎﻧﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻟﯽ
ﺍﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ
ﻭ ﺍﻭ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ
ﻭ ﺍﻭ ﻣﺮﺩ
ﻭ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻡ

ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ،
- ﻣﺜﻞ ﻣﻦ -
ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ، ﻣﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺪﯾﻢ.

ﺑﻠﻪ!
ﺟﻨﮓ ﺟﺎﯼ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺳﺖ
ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯿﮑﺸﯽ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﺵ
ﭼﻨﺪ ﺷﺎﺗﯽ ﻫﻢ، ﻣﻬﻤﺎﻧﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ...


"توماس هاردی"

@berkeyekashii
بخوان به نام "گل سرخ" در رواق سکوت
که موج و اوجِ طنینش ز دشت‌ها گذرد؛
پیام روشنِ باران
زبام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد

ز خشکسال چه ترسی؟
ـ که سد، بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور...

در این زمانۀ عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقۀ سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب،
زلال تر از آب

تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده، از سیم خادار گذشته
حریق شعلۀ گوگردی بنفشه چه زیباست!

هزار آینه جاری ست
هزار آینه
اینک
به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق
زمین تهی‌ست ز رندان؛
همین تویی تنها
که عاشقانه‌ترین نغمه را دوباره بخوانی

بخوان به نام "گل سرخ" و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»

#شفیعی_کدکنی

‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎ @berkeyekashii
جز
تو
تمام
جهان
از
حوصله ی
من
خارج
است ...


@berkeyekashii
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کلمات
خسته، مبهم، خاموش.
کلمات
مأیوس، بُریده، مات
... می‌ترسند!
از کتمانِ کرامتِ شاعرانِ بزرگ
می‌ترسند...!

من برای همین آمده‌ام
که کلمات را دل‌داری بدهم
به آن‌ها بگویم
ما با هم هستیم.

بگویم نباید از رؤسا، از مطبوعات
از مردم
از ناشرین
از سایه و باز از سایه بترسند.

کلمات
چه خسته
چه خاموش
چه مات
فقط دخترانِ تنها مانده در تاریکی را
دعا می‌کنند.


#سیدعلی_صالحی
خط هفتم کیمیانویس
انتشارات چشمه/ ۱۴۰۰

@berkeyekashii
‍ دلم
گرفته از عصری
که تو را همراه ندارد
دلم گرفته از
شعرهایی که نام تو
را فریاد نمیزنند
از اینهمه تنهایی و اندوه
از عصرهایی که
بی تو می آیند و میروند
دلم گرفته
از آدمهایی که
سوال نگاهشان از توست
دلم گرفته از هوایی
که خاکِ غربتِ مرا
بر سر ِشهر می ریزد ...

#رضا_کریمی

@berkeyekashii