سپیده نیک‌رو
200 subscribers
202 photos
76 videos
15 files
115 links
شاعر
Download Telegram
گربه‌ای که نشسته‌بود بر ديوار حياط
فکر خاصی نداشت
به کسی عشق نمی‌ورزيد
و از جنجال‌های انتخابات مجلس خنده‌اش می‌گرفت
گربه‌ای که با دست سرش را می‌خاراند
به چيزي فکر نمی‌کرد
به چيزي اميد نداشت
اما بی‌دليل خوشبخت نبود
خوشبخت نبود
و خنديدن را
در تولد توله‌هايش جا گذاشته‌بود
حالا که بزرگ شده‌بودند
حالا که رفته‌بودند
بر لبه‌ی ديوار لم داده بود آفتاب بگيرد
و بی‌دليل
خوشبخت نبود

#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارات_روزنه


@sepidehnikroo
بگذار پیراهنت باشم
چسبیده و تنگاتنگ
بر مزاری که تنم بی تو بر تن می‌کند
در بی‌وقت
در لا مکان
و پیش از خواب
با من به میعادگاه بیا
بگذار پیراهنت باشم
در تکه‌تکه شدن
در برابر دشمن
و گلوله را که سر خم نخواهد کرد
بر تن بگیرم
عشق
حرف تازه‌ای نیست
که امروز بر زبان آورده باشم
و شیرین مانده باشد جانی که می‌کَنم
کوه را از میانه بردار
بگذار پیراهنت باشم
ایستاده در برابر لشکر توران
با گرزی گاو سر
گردآفریدی دوباره خواهم آفرید
که زن خواهد ماند
و دروازه‌ها را نخواهد گشود
اما می‌تواند
می‌تواند
پیراهنت باشد
بر زخمی بی‌مداوا
که سر باز کرده در همین حیاط همسایه

- و دسته دسته
آدم‌ها از باروها پایین می‌افتادند -

بگذار پیراهنت باشم
نه برای مداوا
که مدارا بی‌فایده است
تنها باید بر مزارِ تن
بر مزارِ وَطن
پیراهنت باشم
که می‌پوشانَد و
می‌مانَد

#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارات_روزنه



@sepidehnikroo
ماشه را چکاندم
که رويا را
از زندگی‌ام بيرون بريزم
حالا که خواب نيستم
و جای گلوله در سرم خالی‌ست
جاهای خالی را درک می‌کنم
و چهار گزينه برای ادامه
برای مرگ دارم
بی تو
بی تو
بی تو
بی تو

#سپیده_نیک_رو
#رگباد

عکس از rui_veiga هنرمند سوئیسی

@sepidehnikroo
سپیده نیک‌رو
@sepidehnikroo
از نور روز چیزی نمانده حالا که شب است
پنجره‌ها قلب خودشان را از روشنی تهی کرده‌اند
و بوی تاریکی در فضا پیچیده
کبوتری که بچه کرده در بالکن
همانقدر خسته است که من
و همانقدر بی‌خواب است که من
از بلندگوی مسجدِ همسایه
مردی خواب خدا را به هم می‌زند
می‌گرید
و عطر نیمه شب را مشوش می‌کند
تو که بیداری
می‌توانی دلیل زندگی باشی
و پاهای بلندت را جوری روی هم بیندازی
که حتی خدای بی‌خواب آسمان هفتم
لبخند بزند

کبوتری که در بالکن
به بچه‌های تازه‌اش فکر می کند
همانقدر مشتاق دوست داشتن است که من

شب
با بوی نمناکِ مُصّرش
لبخند می‌زند


#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارات_روزنه

@sepidehnikroo
وقتی که دریا می‌تواند
اینقدر بالا بیاید
که خیال کنی
پاهای تو را دنبال خودش می‌کشد
یعنی جادو می‌تواند معنا داشته باشد
وقتی که ماه می‌تواند
پشت پنجره‌ی ماشین کودکی‌ات راه بیفتد
تا خانه‌ات بیاید
یعنی جادو می‌تواند معنا داشته باشد
وقتی که مریم
زندگی‌اش را در یک اتفاق گم می‌کند
وقتی که مریم
زندگی‌اش را در یک اتفاق پیدا می‌کند
یعنی جادو می‌تواند معنا داشته باشد
وقتی به جای هر صدای دیگر
صدای تو از پشت این تلفن شنیده می‌شود
یعنی جادو می‌تواند معنا داشته باشد

#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارات_روزنه

@sepidehnikroo
او درست می‌گفت
جهان به همین یکی دو روز که بند نبود
بند که به پای هیچ‌کس نبسته بودند
و نبودِ تو
خودش ماجرای تازه‌ای بود
. .
به نبودنت خو می‌گیرم
طوری که وقتی می‌آیی
وجدان آسوده‌ای ندارم
انگار چیزی به بالشم بدهکارم
چیزی به ساعتِ دیواری ...
.
او درست می‌گفت
جهان به هیچ چیز
تو به هیچ چیز
او به هیچ چیز پابند نبود

#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارات_روزنه


@sepidehnikroo
تا چمدان از افسانه



تمام شد
چمدان رویِ چمدان که گذاشته‌ای کنار
با چشم‌های باز آماده‌اند
مثل دو اسب قبراق
که سوارشان شوی
افسار بکشی
و گَرد برانگيزی از هستی من

تمام شد
و اغراق‌های شاعرانه آنقدر آرامم نمی‌کند
که زين را محکم کنم
و مثل معشوقه‌های هزاران ساله
با دستمال سفيد
گوشه‌ی دماغم را پاک کنم
و چند قدمِ دلبرانه
پشت اسبت بيايم و
با اشک به خانه برگردم

بايد سناريوی تازه‌ای بنويسم


#سپیده_نیک_رو
#رگباد


@sepidehnikroo
درخت بلوط
بوی کوه‌های دور می‌دهد
درخت چنار
بوی خانه

موهای تو
بوی چای

#سپیده_نیک_رو
#رگباد

عکس از #نیلوفر

@sepidehnikroo
او درست می‌گفت
جهان به همین یکی دو روز که بند نبود
بند که به پای هیچ کس نبسته بودند
و نبودِ تو
خودش ماجرای تازه‌ای بود
به نبودنت خو می‌گیرم
طوری که وقتی می‌آیی
وجدان آسوده‌ای ندارم
انگار چیزی به بالشم بدهکارم
چیزی به ساعتِ دیواری

او درست می‌گفت
جهان به هیچ چیز
تو به هیچ چیز
او به هیچ چیز پابند نبود



#سپیده_نیک_رو
#رگباد

@sepidehnikroo
در جدال با جبروت تاریکی
آن‌ که همیشه زخمی‌ست منم
انحنایی‌ست در گلوگاه شب
که تنگنای آمدن است
رفتن است

قرار بود چیزی بگویی
که آرامم کند
یا زخم‌بند سکوتِ پَرشکستگی‌ام باشد
ای تبار تو از کوه
از مردستان
ای نریمان
من آن هنگامم که نتیجه‌ای نخواهد داشت
من خودِ خودِ گره‌های بر قالی افتاده‌ام
بی‌هیچ کم و کاست
رنج
بی‌دوام است
مثل بوسه
و شب در تاریکی
پایان می‌یابد



#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارت_روزنه

@sepidehnikroo
به گمانی در ناگهانی



دل‌خوش به حضوری ناگهانی‌ام
در آستانه‌ی تابستان
خرداد همه چيز را وانهاده
تيری در چله می‌گذارد

پرتاب کن !

دل خوش به تصادفی ناگهانی‌ام
در آستانه‌ی آمدن

پرهيز
از من گذشته است
و ناگهان
گمان تازه‌ای‌ست
عشق تازه‌ای‌ست
در آستانه‌ی آمدن

دل‌خوش به ناگهانی‌ام

#سپیده_نیک_رو
#رگباد


@sepidehnikroo
Forwarded from Uhgttvtc
بگذار پیراهنت باشم
چسبیده و تنگاتنگ
بر مزاری که تنم بی تو بر تن می‌کند
در بی‌وقت
در لا مکان
و پیش از خواب
با من به میعادگاه بیا
بگذار پیراهنت باشم
در تکه‌تکه شدن
در برابر دشمن
و گلوله را که سر خم نخواهد کرد
بر تن بگیرم
عشق
حرف تازه‌ای نیست
که امروز بر زبان آورده باشم
و شیرین مانده باشد جانی که می‌کَنم
کوه را از میانه بردار
بگذار پیراهنت باشم
ایستاده در برابر لشکر توران
با گرزی گاو سر
گردآفریدی دوباره خواهم آفرید
که زن خواهد ماند
و دروازه‌ها را نخواهد گشود
اما می‌تواند
می‌تواند
پیراهنت باشد
بر زخمی بی‌مداوا
که سر باز کرده در همین حیاط همسایه

- و دسته دسته
آدم‌ها از باروها پایین می‌افتادند -

بگذار پیراهنت باشم
نه برای مداوا
که مدارا بی‌فایده است
تنها باید بر مزارِ تن
بر مزارِ وَطن
پیراهنت باشم
که می‌پوشانَد و
می‌مانَد

#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارات_روزنه


@sher_fanoos


صفحه تخصصی شعر #فانوس
تا تکان به تاريخ به پرنده



وقتی که خوابيده
ديگر اميدی نيست
چيزی بگويد

تاريخ، تکان خورده
مثل جغرافيا پس از برخورد بزرگ
مثل مردمک چشم او در آن پيشامدِ بزرگ
مثل حالتِ گوشه‌های لبهايم
در آن لحظه‌ی بزرگ

وقتی که پرنده رفته
ديگر اميدی نيست
که راهش را به خانه باز‌بيابد
هرچند بخواهد





#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارات_روزنه

@sepidehnikroo
در دوربرگردان



غمی ندارم
از پنجره به خيابان خيره می‌شوم
خونی که هشت سالِ پيش بر زمين ريخته بود را
آمده‌اند شسته‌اند برده‌اند
و خاطره‌اش در لابه‌لای روزنامه‌های تحليل اقتصادی گم شده‌است

غمی ندارم
سياوشی اگر مرده باشد
گياهی روييده‌است
که نفت ريخته‌اند که خشکيده که برده‌اند
و جای گياهانِ خشکيده در بهشتِ‌زهراست
و جای لبخندهای خشکيده در بهشتِ‌زهراست

گم شده‌ام
در قطعه‌ی دويست‌و‌بيست‌و‌دو
پای ديوارِ آخر
نرسيده به دوربرگردان
اما غمی ندارم
چرا که گورهای بی‌سر
فرزندان گم شده می‌زايند
و تو گم شده‌ای
مثلِ ساعتِ دوازده
مثل اعتماد‌به‌نفس پنجره
مثل صبحِ روشن در وقت شليکِ گلوله

گم شده‌ام ميانِ آب‌های راکد
و شستشوی زمان، از دست‌های آلوده



#سپیده_نیک_رو
#رگباد


@sepidehnikroo
تا منم تا تو



برای نخواندنم که دير نمی‌شود

می‌ترسم از روی بام بيفتم
می‌ترسم از ماهی‌های حوض دروغ‌های تازه بشنوم
رگ‌های سرم ، سرخ است
رگ‌های دستم، سبز
و ماهی‌ها نمی‌فهمند با چه زبانی خواهم مرد
کلافه‌ام
و همان‌قدر که شنا بلد نيستم
بلدم برای تو هندوانه قاچ کنم

دنيای من
همان خطوطِ موازی است
که در کف اين حوض، رسم شده
دنيايم را
نه می‌توانی مثل اين فلس‌ها بشمری
نه می‌توانی به زور نجات دهی
ميدانم به زودی
مرگ از کفِ آبیِ کاشی‌ها به من نزديک‌تر خواهد شد
می‌دانم که هيچ چيز، ديگر تکانم نمی‌دهد
و برای افسوس خوردن
برای ترسيدن
بهانه‌ای نخواهم داشت

دهانِ تو تکان می‌خورد
نمی‌شنونم
و نمی‌دانم ماهیِ لب بسته در گودی حوض
منم يا تو
من مرگ مشترک اين خطوطم
پايان موازی‌ها




#سپیده_نیک_رو
#رگباد
#انتشارات_روزنه


@sepidehnikroo
تا واژگونه از رؤیا



تمام شده است مهمانی
گربه در کوچه تلوتلو می‌خورد
و سگانی نيم‌مست از دور دوره‌اش کرده‌اند
مهتاب
با چشمانی متورم
راهِ خواب می‌زند
و خانه هنوز بوی قهقهه می‌دهد
حالا بيشتر دوستت دارم
حالا که شب از نيمه گذشته
عطرِ سکوت، فضا را از صدا تهی کرده
بيشتر دوستت دارم

با اينکه می‌دانم حضور تو رويا را واژگونه می‌کند
زمين را
زمان را واژگونه می‌کند
با اينکه می‌دانم آغوش تو گرم است اما نيست
تو را از هميشه بيشتر دوست دارم

نارون پير
سهم ديگری از زندگی‌اش را
در برگی که می‌افتد پنهان کرده‌است
گربه‌ی يک چشم
چشم به راه آمدنِ چيزی است
و زمان
در پايان مهمانی
به پايان رسيده است



#سپیده_نیک_رو
#رگباد


@sepidehnikroo
به نگفتن در خواب


ای مهربانی‌ات
آغشته با عسل
- بی‌آنکه شهد بريزی به جانِ من-
تسکين کابوس
در اوج تلخاب
ای خواب
خواب
خواب
ای در سکونِ مرداب
آرام
ای نازکِ نوازشِ انگشتان
بر پوست
ای در ميانِ دشمنان به ظاهر دوست ، دوست
ای مهربانِ بي‌دليل
بی‌دليل، گمشده
پيدا شده
ای من فدای آمدن
ای بی‌نرفتنِ هميشه
ماندنی!
حرفی نگفته مانده‌است
تنها، نگفتن، مانده‌است
تنها
نگفتن
کافی‌ست



#سپیده_نیک_رو
#رگباد


@sepidehnikroo
دوست داشتن تو
نیمه‌شب بیدارم می‌کند
دستم را می‌گیرد
به مزارع دور می‌برد

آن جا که صدا
نور
و رنگ
حقیقت خود را یافته‌‌‌اند
و آزادی
نام بیهوده‌ای نیست

آزادی که رنگ‌ها را در هم بیامیزی
و رنگی دیگر باشی
آزادی برای گریز
برای فریاد
و عشق
نام دیگر اسارت نیست

عشق تو
نیمه‌شب بیدارم می‌کند
دستم را می‌گیرد
و به هیچ کجا نمی‌برد
می گذارد راه بروم
بزرگ شوم
و حقیقت خودم را در رنگ‌ها بریزم


#سپیده_نیک‌رو
#رگباد