دلم میخواست وقت دیگری منتشر میشد. هر چند میدانم این شعرها همه حاصل روزهای اینچنینیاند. هر چند میدانم اگر به دامن عشق آویختهام نوعی مبارزه با فراموش کردن مفهوم زیبایی است در بطن اندوه. نوعی گریختن از افسردگی است.
اما حالا #سفره_ی_هفت_خون به لطف و همت آقای فؤاد نظیری عزیز متولد شده است. دیروز رفتم و از #نشر_گویا آوردمش. فرزند چهارمم. زاده شده از اشک و لبخند. سفرهی اندوه و خون که در انتها به #بهار_بوسه_در_بالکن میرسد. عاشقانههای این کتاب کم نیستند.
خودم این عاشقانهها را به حرمت زندگی بیشتر دوست دارم اما از مرگ و خون نیز کم نگفتهام که اثر همه چیز است در من. آینه بودهام تنها در برابر این سالها و امیدوارم بخوانید و بپسندید.
دیروز آقای شهامتی عزیز که زحمت فراوان برای مجموعه کشیدند به بهانهی هر بحثی میگفتند: «علتش اینه که: در عصری بیدلیل گیر کردیم» که بخشی از شعر پشت جلد است. دوستی هم در میانهی اعتراضات زنگ زده بود و بخشی از شعرم را به خاطر آورده بود. خب شاعر دلش به کلمه خوش است و کلمه رمز عبور از شب است.
آقای #مجید_کاشانی عزیز هم که آرزو داشتم طرحی بر دفترم بکشند زحمت فراوان کشیدند، شعرها را با دقت و حوصلهی مثالزدنی خواندند و در نهایت از میان چند طرح زیبا این پای معلق مانده در میان کلمه، در میان خون، در میان سفرهی وطن و هزاران چیز دیگر را برگزیدیم.
کتاب، فعلا در فروشگاه نشر گویا زیر پل کریمخان در دسترس است. تا به پخش برسد و ببینیم چه میشود.
#پی_نوشت: ببخشید که حوصله نکردم عکس مناسبی بگیرم یا ویدیویی درست کنم. اثر این روزهاست و حتماً برای همگی قابل درک است. تا روزهای بهتر ...
#سپیده_نیک_رو
@sepidehnikroo
اما حالا #سفره_ی_هفت_خون به لطف و همت آقای فؤاد نظیری عزیز متولد شده است. دیروز رفتم و از #نشر_گویا آوردمش. فرزند چهارمم. زاده شده از اشک و لبخند. سفرهی اندوه و خون که در انتها به #بهار_بوسه_در_بالکن میرسد. عاشقانههای این کتاب کم نیستند.
خودم این عاشقانهها را به حرمت زندگی بیشتر دوست دارم اما از مرگ و خون نیز کم نگفتهام که اثر همه چیز است در من. آینه بودهام تنها در برابر این سالها و امیدوارم بخوانید و بپسندید.
دیروز آقای شهامتی عزیز که زحمت فراوان برای مجموعه کشیدند به بهانهی هر بحثی میگفتند: «علتش اینه که: در عصری بیدلیل گیر کردیم» که بخشی از شعر پشت جلد است. دوستی هم در میانهی اعتراضات زنگ زده بود و بخشی از شعرم را به خاطر آورده بود. خب شاعر دلش به کلمه خوش است و کلمه رمز عبور از شب است.
آقای #مجید_کاشانی عزیز هم که آرزو داشتم طرحی بر دفترم بکشند زحمت فراوان کشیدند، شعرها را با دقت و حوصلهی مثالزدنی خواندند و در نهایت از میان چند طرح زیبا این پای معلق مانده در میان کلمه، در میان خون، در میان سفرهی وطن و هزاران چیز دیگر را برگزیدیم.
کتاب، فعلا در فروشگاه نشر گویا زیر پل کریمخان در دسترس است. تا به پخش برسد و ببینیم چه میشود.
#پی_نوشت: ببخشید که حوصله نکردم عکس مناسبی بگیرم یا ویدیویی درست کنم. اثر این روزهاست و حتماً برای همگی قابل درک است. تا روزهای بهتر ...
#سپیده_نیک_رو
@sepidehnikroo
سین چهارم: سپیده
مرا که دید
از زبان افتاد ساعت
راهرفتنم اشارهای بود به تاریکی
به جهان زیر فرش
به همهمهی زمین ...
راه رفتنم رود را دو نیم میکرد
و جهان
پس از من
آزمون بود و مدارا بود
مرا که دید
از زبان افتاد تاریکی
و شرق
آمدنگاهِ روشنی بود
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#انتشارات_گویا
@sepidehnikroo
مرا که دید
از زبان افتاد ساعت
راهرفتنم اشارهای بود به تاریکی
به جهان زیر فرش
به همهمهی زمین ...
راه رفتنم رود را دو نیم میکرد
و جهان
پس از من
آزمون بود و مدارا بود
مرا که دید
از زبان افتاد تاریکی
و شرق
آمدنگاهِ روشنی بود
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#انتشارات_گویا
@sepidehnikroo
نیمخواب
ما آمدیم گفتیم :
«بیداریم»
اما ...
ما خواب بودیم
ما خوابِ بیداری دیدیم
یک شب که فاصله کافی بود
یک شب که ماه به نور پشت کرد
و ابرها در مشرقی سیاه لمیدند
ما آمدیم گفتیم:
«بیداریم»
و راههای رهایی را
تکتک ، شمرده، برشمردیم
گفتیم: «اکنون طلوع خورشید در راه است
و تکسوار شادمانی از پل خواب خواهد گذشت»
ما مست بودیم
و رویا را با بیداری
خواب را با بیداری
مفهوم هدم و نابودی را
با بیداری
اشتباه گرفتیم
ما خواب بودیم
و مشتهای گرهکرده را
روی تمام داشتههامان کوبیدیم
کوبیدیم
کوبیدیم
بیآنکه هرگز خشنود باشیم
بیآنکه هرگز باور کنیم
بیداری
چشمان نیمهباز نمیخواست
بیداری
رویای موش کور نبود در چاه
بیداری
در سرزمین خواب
معنای روشنی نداشت
ما آمدیم گفتیم: «بیداریم»
و پیش از ما آمدند گفتند: «بیداریم»
اما ...
ما مست بودیم
و ماه هنوز
به نور پشت میکرد
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#انتشارات_گویا
@sepidehnikroo
ما آمدیم گفتیم :
«بیداریم»
اما ...
ما خواب بودیم
ما خوابِ بیداری دیدیم
یک شب که فاصله کافی بود
یک شب که ماه به نور پشت کرد
و ابرها در مشرقی سیاه لمیدند
ما آمدیم گفتیم:
«بیداریم»
و راههای رهایی را
تکتک ، شمرده، برشمردیم
گفتیم: «اکنون طلوع خورشید در راه است
و تکسوار شادمانی از پل خواب خواهد گذشت»
ما مست بودیم
و رویا را با بیداری
خواب را با بیداری
مفهوم هدم و نابودی را
با بیداری
اشتباه گرفتیم
ما خواب بودیم
و مشتهای گرهکرده را
روی تمام داشتههامان کوبیدیم
کوبیدیم
کوبیدیم
بیآنکه هرگز خشنود باشیم
بیآنکه هرگز باور کنیم
بیداری
چشمان نیمهباز نمیخواست
بیداری
رویای موش کور نبود در چاه
بیداری
در سرزمین خواب
معنای روشنی نداشت
ما آمدیم گفتیم: «بیداریم»
و پیش از ما آمدند گفتند: «بیداریم»
اما ...
ما مست بودیم
و ماه هنوز
به نور پشت میکرد
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#انتشارات_گویا
@sepidehnikroo
سین اول: دیدار
نشستهبود روی صندلیِ کناری که جادو در چشمش بدرخشد
که بگوید نخواهد توانست فراموش کند
و این لحظه، تکرارِ لحظهی پیش نیست
که این لحظه، تکرار نخواهد شد
برگها از حرکت ایستادند
پرنده پرواز را از خود راند
چرخهای ماشین کناری، حرکت را کنار گذاشت
و چشمها در هم گره خورد
گفت: «نمیتوانم و اگر میتوانی پیاده شو
پیاده شو
و پشت سرت را نگاه نکن
مرا در این لحظه، در این جامه جا بگذار»
که نمیشد ...
چیزی، کسی، آن بیرون منتظرم بود
کسی که مردنِ من را از خاطر برده بود
از خاطر برده بود ...
گفت: «میتوانی بروی اما من ایستادهام
تا چرخهای ماشین کناری حرکت کند
پرنده پرواز را بردارد زیر بالَش بگذارد برود
من ایستادهام تا رفتنت معنای نبودن باشد
میتوانی بروی بیآنکه نگاه کرده باشی و سرزنش شده باشی»
چیزی در سرم میگفت باید پیاده شوی
و این لحظه را در صدای بسته شدن در به خاک بسپاری
اما چشمها در هم گره خورده بود
و پاها
پاها از حرکت ایستاده بود
برگی که میخواست بیفتد میان آسمان و زمین مانده بود
آن سوی خیابان، مردی نانبهدست، مجسمه شده بود
و هیاهوی کودکان در کوچهی کناری در هوا معلق مانده بود
دستم را به دستگیره گرفتم
دنیا را بدون او تصور کردم ...
نه ! این لحظه شکل گرفته بود
و زمان به گذشته باز نمیگشت
در را باز نکردم
پس از آن هیچ دری را نگشودم
هیچ ساعتی را کوک نکردم
و گذاشتم زندگی در همین لحظه ادامه یابد
ناگهان ماهیِ هفتسین تکان خورد
و زمین بر مدار من چرخید
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#انتشارات_گویا
@sepidehnikroo
نشستهبود روی صندلیِ کناری که جادو در چشمش بدرخشد
که بگوید نخواهد توانست فراموش کند
و این لحظه، تکرارِ لحظهی پیش نیست
که این لحظه، تکرار نخواهد شد
برگها از حرکت ایستادند
پرنده پرواز را از خود راند
چرخهای ماشین کناری، حرکت را کنار گذاشت
و چشمها در هم گره خورد
گفت: «نمیتوانم و اگر میتوانی پیاده شو
پیاده شو
و پشت سرت را نگاه نکن
مرا در این لحظه، در این جامه جا بگذار»
که نمیشد ...
چیزی، کسی، آن بیرون منتظرم بود
کسی که مردنِ من را از خاطر برده بود
از خاطر برده بود ...
گفت: «میتوانی بروی اما من ایستادهام
تا چرخهای ماشین کناری حرکت کند
پرنده پرواز را بردارد زیر بالَش بگذارد برود
من ایستادهام تا رفتنت معنای نبودن باشد
میتوانی بروی بیآنکه نگاه کرده باشی و سرزنش شده باشی»
چیزی در سرم میگفت باید پیاده شوی
و این لحظه را در صدای بسته شدن در به خاک بسپاری
اما چشمها در هم گره خورده بود
و پاها
پاها از حرکت ایستاده بود
برگی که میخواست بیفتد میان آسمان و زمین مانده بود
آن سوی خیابان، مردی نانبهدست، مجسمه شده بود
و هیاهوی کودکان در کوچهی کناری در هوا معلق مانده بود
دستم را به دستگیره گرفتم
دنیا را بدون او تصور کردم ...
نه ! این لحظه شکل گرفته بود
و زمان به گذشته باز نمیگشت
در را باز نکردم
پس از آن هیچ دری را نگشودم
هیچ ساعتی را کوک نکردم
و گذاشتم زندگی در همین لحظه ادامه یابد
ناگهان ماهیِ هفتسین تکان خورد
و زمین بر مدار من چرخید
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#انتشارات_گویا
@sepidehnikroo
برای خندیدن
به لبهای تو تکیه میکنم
هر فصلی از سال که باشد
بی امان میبارم
تا به پایت بریزم
شانههای تو مرا تکان میدهد از برف
و هر روز که میگذرد
بیشتر آب میشوم
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
به لبهای تو تکیه میکنم
هر فصلی از سال که باشد
بی امان میبارم
تا به پایت بریزم
شانههای تو مرا تکان میدهد از برف
و هر روز که میگذرد
بیشتر آب میشوم
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
تنهاییِ موقّت
حالا که خواب دلیل خوبیست برای بستن چشمها
میتوانم به تاریکی اعتماد کنم
و قلبم را بگشایم
قلبی که مثل اسنفج بزرگی
اندوه را به خود کشیده است
و وقتی میچلانیاش
به جای گریه، خنده پس میدهد
قلبی که در تاریکترین دقیقهها
کورسوی نور را روشن نگاه داشته است
و حالا برای روشن کردن کبریتی بیخطر
دست روی دست میگذارد
حالا که خواب دلیل خوبیست
میخواهم بگویم: خستهام !
که این تاریخِ محزون را باور نمیکنم
و نمیدانم چطور دخترکی با موهای بافته
تبدیل شده است به زنی
که هر روز صبح بیدار میشود تا تکههای وجودش را
در کارِ روزانه جا بگذارد
و صدای تمنای درختان را پشت پنجرههای بسته دفن کند
خستهام
از اینکه پاییز بیاید طوفان به پا کند
باران بگیرد
و خیال نداشته باشم پا از خانه بیرون بگذارم
باد بپیچد لای برگهای ریخته
برگ بگریزد از پای کوچه
من خیال نداشته باشم نگاه کنم ...
چرا که خستهام
که خوابم میآید
که اندوه آن روزها حالا قلبم را میخراشد
قلبم را میخراشد که حرف میزنم و کسی نگاهم نمیکند
که گریه میکنم و کسی دست روی شانهام نمیگذارد
که دربهدر فهمیدن کلمههام !
خستهام که میگذرم از روز
و رختخواب را روی شب پهن میکنم
حالا
حالا که شب دلیل خوبی است برای خوابیدن
حالا
حالا که باز تنهام
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
حالا که خواب دلیل خوبیست برای بستن چشمها
میتوانم به تاریکی اعتماد کنم
و قلبم را بگشایم
قلبی که مثل اسنفج بزرگی
اندوه را به خود کشیده است
و وقتی میچلانیاش
به جای گریه، خنده پس میدهد
قلبی که در تاریکترین دقیقهها
کورسوی نور را روشن نگاه داشته است
و حالا برای روشن کردن کبریتی بیخطر
دست روی دست میگذارد
حالا که خواب دلیل خوبیست
میخواهم بگویم: خستهام !
که این تاریخِ محزون را باور نمیکنم
و نمیدانم چطور دخترکی با موهای بافته
تبدیل شده است به زنی
که هر روز صبح بیدار میشود تا تکههای وجودش را
در کارِ روزانه جا بگذارد
و صدای تمنای درختان را پشت پنجرههای بسته دفن کند
خستهام
از اینکه پاییز بیاید طوفان به پا کند
باران بگیرد
و خیال نداشته باشم پا از خانه بیرون بگذارم
باد بپیچد لای برگهای ریخته
برگ بگریزد از پای کوچه
من خیال نداشته باشم نگاه کنم ...
چرا که خستهام
که خوابم میآید
که اندوه آن روزها حالا قلبم را میخراشد
قلبم را میخراشد که حرف میزنم و کسی نگاهم نمیکند
که گریه میکنم و کسی دست روی شانهام نمیگذارد
که دربهدر فهمیدن کلمههام !
خستهام که میگذرم از روز
و رختخواب را روی شب پهن میکنم
حالا
حالا که شب دلیل خوبی است برای خوابیدن
حالا
حالا که باز تنهام
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
سین آخر: سلام
سلام زندگی
سلام! نفسهایِ دَمادمِ محبوبم در خواب
سلام صبح !
شبِ گذشته
روزِ فردا
سلام ای کودکیِ از یاد رفته
جا مانده در کوچههای بنبست
ای ترسهای وامانده که دیگر نمیهراسمتان
ای نردبانِ پلهپله تا آسمان که نمیافتمت دیگر، سلام !
ای کابوسهای گمشدگی
که پیدا شدهام پس از شما ، سلام !
ای دیر شدن
نرسیدن
که رسیدهام به همینجا که ماندهام، سلام !
ای سرانگشتهای عاشق تو
ای دکمههای باز ماندهات که میبندم، سلام !
ای کودکم، ای ادامه، ای زندگی
سلام !
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepiehnikroo
سلام زندگی
سلام! نفسهایِ دَمادمِ محبوبم در خواب
سلام صبح !
شبِ گذشته
روزِ فردا
سلام ای کودکیِ از یاد رفته
جا مانده در کوچههای بنبست
ای ترسهای وامانده که دیگر نمیهراسمتان
ای نردبانِ پلهپله تا آسمان که نمیافتمت دیگر، سلام !
ای کابوسهای گمشدگی
که پیدا شدهام پس از شما ، سلام !
ای دیر شدن
نرسیدن
که رسیدهام به همینجا که ماندهام، سلام !
ای سرانگشتهای عاشق تو
ای دکمههای باز ماندهات که میبندم، سلام !
ای کودکم، ای ادامه، ای زندگی
سلام !
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepiehnikroo
...
فکر میکنم
عشق تو
بین من با همه چیز فاصله میاندازد
بین من با اخبار هولناکی که هر روز میشنویم
بین من با چاقوهایی که کسانی در گوشتم فرو میکنند
بین من با مرگ بیهوده
عشق تو رویین تنم میکند
اسفندیارم اما مغموم نیستم
از تیرهای گشوده نمیترسم
از مبارزه تن به تن با هر چیز
حتی با خودم
نگران نبودنم نیستم
نگران بودنم نیستم
فکر میکنم عشق تو
بین من با فنا شدن فاصله میاندازد
حس میکنم اگر بمیرم تمام نمیشوم
حس میکنم اگر بمیریم تمام نمیشنویم
حس میکنم که خاطرهی ما
در خاطر جهان
به لبخند بدل میشود
و روزها بعد از نبودنمان
از ما به نام عشق یاد میکنند
حس میکنم که عشق
بر نامهایمان سایه میاندازد
بخشی از شعر
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشرگویا
@sepidehnikroo
فکر میکنم
عشق تو
بین من با همه چیز فاصله میاندازد
بین من با اخبار هولناکی که هر روز میشنویم
بین من با چاقوهایی که کسانی در گوشتم فرو میکنند
بین من با مرگ بیهوده
عشق تو رویین تنم میکند
اسفندیارم اما مغموم نیستم
از تیرهای گشوده نمیترسم
از مبارزه تن به تن با هر چیز
حتی با خودم
نگران نبودنم نیستم
نگران بودنم نیستم
فکر میکنم عشق تو
بین من با فنا شدن فاصله میاندازد
حس میکنم اگر بمیرم تمام نمیشوم
حس میکنم اگر بمیریم تمام نمیشنویم
حس میکنم که خاطرهی ما
در خاطر جهان
به لبخند بدل میشود
و روزها بعد از نبودنمان
از ما به نام عشق یاد میکنند
حس میکنم که عشق
بر نامهایمان سایه میاندازد
بخشی از شعر
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشرگویا
@sepidehnikroo
وقتی که دریا میتواند
اینقدر بالا بیاید
که خیال کنی
پاهای تو را دنبال خودش میکشد
یعنی جادو میتواند معنا داشته باشد
وقتی که ماه میتواند
پشت پنجرهی ماشین کودکیات راه بیفتد
تا خانهات بیاید
یعنی جادو میتواند معنا داشته باشد
وقتی که مریم
زندگیاش را در یک اتفاق گم میکند
وقتی که مریم
زندگیاش را در یک اتفاق پیدا میکند
یعنی جادو میتواند معنا داشته باشد
وقتی به جای هر صدای دیگر
صدای تو از پشت این تلفن شنیده میشود
یعنی جادو میتواند معنا داشته باشد
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepidehnikroo
اینقدر بالا بیاید
که خیال کنی
پاهای تو را دنبال خودش میکشد
یعنی جادو میتواند معنا داشته باشد
وقتی که ماه میتواند
پشت پنجرهی ماشین کودکیات راه بیفتد
تا خانهات بیاید
یعنی جادو میتواند معنا داشته باشد
وقتی که مریم
زندگیاش را در یک اتفاق گم میکند
وقتی که مریم
زندگیاش را در یک اتفاق پیدا میکند
یعنی جادو میتواند معنا داشته باشد
وقتی به جای هر صدای دیگر
صدای تو از پشت این تلفن شنیده میشود
یعنی جادو میتواند معنا داشته باشد
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepidehnikroo
تولد تو آفتابِ دیگریست
که شب را درنوردیده
صبح را
چون کولهباری بر دوش میکشد
خورشید است اینکه در کولهپشتی توست
نام تو بیهوده نیست
زندگی بیهوده نیست
خورشید
و ابرهای سپیدِ سرگردان بیهوده نیستند
تو در نیمهشب
در نیمهی دیگر زمین
زندگی را پاس داشتهای
چشمهای تو
اشتیاق روییدن است
تولد تو
تولدِ آفتابِ نیمروز است
در آسمانِ یخبندان
تولدِ تو
مرگِ مردنِ بیهوده است
.
.
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
میلادک شمس القيامة.
هدم الليل ك حقيبة المسافر
أوقع الصبح على ظهره
إسمكَ ليس عَبثاً
الحياة ليست عبثاً
الشمس
والغيوم البیضاء المستغربة جميعها لا يَسكُنها العبث
أنت
في نصف الآخر للأرض
في مُنتصف أللیل
تفوّقت على الحياة
عُيونكَ
شُوق الأزدهار
ميلادك
ولادة شمس الظهيرة
في سماءالجليد
ميلادك
مَقتل ألموت ألخفي
ترجمه: #سعید_پورعبدالهی
@sepidehnikroo
که شب را درنوردیده
صبح را
چون کولهباری بر دوش میکشد
خورشید است اینکه در کولهپشتی توست
نام تو بیهوده نیست
زندگی بیهوده نیست
خورشید
و ابرهای سپیدِ سرگردان بیهوده نیستند
تو در نیمهشب
در نیمهی دیگر زمین
زندگی را پاس داشتهای
چشمهای تو
اشتیاق روییدن است
تولد تو
تولدِ آفتابِ نیمروز است
در آسمانِ یخبندان
تولدِ تو
مرگِ مردنِ بیهوده است
.
.
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
میلادک شمس القيامة.
هدم الليل ك حقيبة المسافر
أوقع الصبح على ظهره
إسمكَ ليس عَبثاً
الحياة ليست عبثاً
الشمس
والغيوم البیضاء المستغربة جميعها لا يَسكُنها العبث
أنت
في نصف الآخر للأرض
في مُنتصف أللیل
تفوّقت على الحياة
عُيونكَ
شُوق الأزدهار
ميلادك
ولادة شمس الظهيرة
في سماءالجليد
ميلادك
مَقتل ألموت ألخفي
ترجمه: #سعید_پورعبدالهی
@sepidehnikroo
صدای تو باران را به یادم میآورد
زیبایی !
وقتی نگاهم میکنی زیبایی
وقتی نگاهم نمیکنی زیبایی
دستان بلند تو
با انگشتانی گرم
گرم از مهر و عسل
و خطوطی سرکش از غرور
به عشق
به انسان
اعتبار میبخشد
زیبایی !
وقتی مرا میبخشی زیبایی
وقتی به خشم
به سرزنش
به مهر مینگری زیبایی
وقتی به یادم میآوری
که انسانِ درونِ من، با تو آشناست
زیبایی
وقتی به راه میسپارمت
وقتی به آغوشم باز میگردی زیبایی
صدای تو آن سعادت بلندپروازانهایست
که درسایهاش میشود زیست
میشود مُرد
و بارها بارِ دیگر زاده شد
وقتی نگاه میکنم
وقتی نگاه نمیکنم
زیبایی
با آن خطوطِ بینظیر در گوشههای چشم
زیبایی
و باران
در صدای تو راه میرود
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepidehnikroo
زیبایی !
وقتی نگاهم میکنی زیبایی
وقتی نگاهم نمیکنی زیبایی
دستان بلند تو
با انگشتانی گرم
گرم از مهر و عسل
و خطوطی سرکش از غرور
به عشق
به انسان
اعتبار میبخشد
زیبایی !
وقتی مرا میبخشی زیبایی
وقتی به خشم
به سرزنش
به مهر مینگری زیبایی
وقتی به یادم میآوری
که انسانِ درونِ من، با تو آشناست
زیبایی
وقتی به راه میسپارمت
وقتی به آغوشم باز میگردی زیبایی
صدای تو آن سعادت بلندپروازانهایست
که درسایهاش میشود زیست
میشود مُرد
و بارها بارِ دیگر زاده شد
وقتی نگاه میکنم
وقتی نگاه نمیکنم
زیبایی
با آن خطوطِ بینظیر در گوشههای چشم
زیبایی
و باران
در صدای تو راه میرود
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepidehnikroo
شنیدن
توقف زمان
بر زنجیرهی گذار
راز بود
و شب
تمام میشد
صدای تو از دور میآمد
نسیمِ خنک
و آبی روز میآمد ...
صدای تو از دور میآمد!
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepidehnikroo
توقف زمان
بر زنجیرهی گذار
راز بود
و شب
تمام میشد
صدای تو از دور میآمد
نسیمِ خنک
و آبی روز میآمد ...
صدای تو از دور میآمد!
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepidehnikroo
ماهیِ فریب
دیگر به خواب من نیا
افسانهها دروغ بودند
عریانی تو
حقیقیست
و این لباسها جادو ندارند
دنیا جادو نداشت
سخت بود
و خوابهای تو
بیهوده چیزها را در هم میآمیخت
من مرز بین حقیقت
و واقعیت را گم کردهام
من راهها در خوابها گم کردهام
و خندههای بیدلیل تو در خواب
واقعی نیست
حقیقیست
عریانی تو حقیقیست
من
با این لباسهای بافته از الیاف
نه واقعیتم
نه حقیقت دارم
دیگر به خواب من نیا
بگذار بیدار بمانم
و کارهای سخت را تمام کنم
من که بال ندارم
خندههای تو را ندارم
و تا از خوابها بیرون نیایم
زنده نخواهم بود
دیگر به خواب من نیا
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
دیگر به خواب من نیا
افسانهها دروغ بودند
عریانی تو
حقیقیست
و این لباسها جادو ندارند
دنیا جادو نداشت
سخت بود
و خوابهای تو
بیهوده چیزها را در هم میآمیخت
من مرز بین حقیقت
و واقعیت را گم کردهام
من راهها در خوابها گم کردهام
و خندههای بیدلیل تو در خواب
واقعی نیست
حقیقیست
عریانی تو حقیقیست
من
با این لباسهای بافته از الیاف
نه واقعیتم
نه حقیقت دارم
دیگر به خواب من نیا
بگذار بیدار بمانم
و کارهای سخت را تمام کنم
من که بال ندارم
خندههای تو را ندارم
و تا از خوابها بیرون نیایم
زنده نخواهم بود
دیگر به خواب من نیا
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
ماهیِ فریب
دیگر به خواب من نیا
افسانهها دروغ بودند
عریانی تو
حقیقیست
و این لباسها جادو ندارند
دنیا جادو نداشت
سخت بود
و خوابهای تو
بیهوده چیزها را در هم میآمیخت
من مرز بین حقیقت
و واقعیت را گم کردهام
من راهها در خوابها گم کردهام
و خندههای بیدلیل تو در خواب
واقعی نیست
حقیقیست
عریانی تو حقیقیست
من
با این لباسهای بافته از الیاف
نه واقعیتم
نه حقیقت دارم
دیگر به خواب من نیا
بگذار بیدار بمانم
و کارهای سخت را تمام کنم
من که بال ندارم
خندههای تو را ندارم
و تا از خوابها بیرون نیایم
زنده نخواهم بود
دیگر به خواب من نیا
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
دیگر به خواب من نیا
افسانهها دروغ بودند
عریانی تو
حقیقیست
و این لباسها جادو ندارند
دنیا جادو نداشت
سخت بود
و خوابهای تو
بیهوده چیزها را در هم میآمیخت
من مرز بین حقیقت
و واقعیت را گم کردهام
من راهها در خوابها گم کردهام
و خندههای بیدلیل تو در خواب
واقعی نیست
حقیقیست
عریانی تو حقیقیست
من
با این لباسهای بافته از الیاف
نه واقعیتم
نه حقیقت دارم
دیگر به خواب من نیا
بگذار بیدار بمانم
و کارهای سخت را تمام کنم
من که بال ندارم
خندههای تو را ندارم
و تا از خوابها بیرون نیایم
زنده نخواهم بود
دیگر به خواب من نیا
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
سین چهارم: سپیده
مرا که دید
از زبان افتاد ساعت
راهرفتنم اشارهای بود به تاریکی
به جهان زیر فرش
به همهمهی زمین
راه رفتنم رود را دو نیم میکرد
و جهان
پس از من
آزمون بود و مدارا بود
مرا که دید
از زبان افتاد تاریکی
و شرق
آمدنگاهِ روشنی بود
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
مرا که دید
از زبان افتاد ساعت
راهرفتنم اشارهای بود به تاریکی
به جهان زیر فرش
به همهمهی زمین
راه رفتنم رود را دو نیم میکرد
و جهان
پس از من
آزمون بود و مدارا بود
مرا که دید
از زبان افتاد تاریکی
و شرق
آمدنگاهِ روشنی بود
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
بهارِ رؤیا
نمیتوانم از خواب تو بیرون بیایم
و مثل هر آدم عادی
پشت میز ادارهام زندگی کنم
باغچهای برای آب دادن نداشته باشم
و صبحانهام را
با چای تلخ و کیک آماده ، سرهم کنم
بی آنکه دلیلی داشته باشم
در خواب تو میمانم
و مثل ارواح سرگردان
زندگیام را
در رؤیا تلف میکنم
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepidehnikroo
نمیتوانم از خواب تو بیرون بیایم
و مثل هر آدم عادی
پشت میز ادارهام زندگی کنم
باغچهای برای آب دادن نداشته باشم
و صبحانهام را
با چای تلخ و کیک آماده ، سرهم کنم
بی آنکه دلیلی داشته باشم
در خواب تو میمانم
و مثل ارواح سرگردان
زندگیام را
در رؤیا تلف میکنم
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
#نشر_گویا
@sepidehnikroo
نارخون
سرم از درد
سینهام از انتظار
میترکد دانهی اناری
زیر انگشتم
خون، روی فرش
لکه، روی شقیقه
روی سپیدی دستمال
روی راهِ نیامدن
سرم از درد
سینهام از انتظار
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo
سرم از درد
سینهام از انتظار
میترکد دانهی اناری
زیر انگشتم
خون، روی فرش
لکه، روی شقیقه
روی سپیدی دستمال
روی راهِ نیامدن
سرم از درد
سینهام از انتظار
#سپیده_نیک_رو
#سفره_ی_هفت_خون
@sepidehnikroo