کاسه اشکنه/نیلوفر بارانی
یحیی قائدی.۵آبان۹۸
ساعت ده صبح است.هوا بارانش را به زمین بخشیده، اما ابرهایش را نگه داشته و چند تکه ابر هنوز لابلای درختان بالای کوه گیر افتاده اند و دارند تلاش می کنند از آن بیرون شوند. کاسه اشکنه نام گلی بود که همین روزها در سرزمین های شمالی سر از خاک در آورده بود و من در راه سفید آب کنجکاو شدم از آن درک بهتری بدست آورم.در راه پر و پیچ خم رحیم آباد تا سفیدآب که کوه و جنگل رود با هم همآواز شده بودند، من کنار ه های جاده هر جا فرصتی دست می داد به دنبال گلهای سفید می گشتم.وقتی به سفید آب رسیدیم من نخست به دنبال فضای بازی گشتم که کاسه اشکنه ها در آن روییده باشند .باران که تازه بند آمده بود،زمین را گل کرده بود و سخت بود از شیب تپه بالا رفتن .اما نزدیک شدن به گل و حس کشف مرا ترغیب کرد تا به کمک مهران خود را به جایی برسانیم که گل های سفید که فکر می کردیم کاسه اشکنه نام دارند، روئیده بودند.
حالا ساعت نه و نیم شب است ،در اتوبان تهران قزوین هستیم،در فرصتی که مهران رانند گی می کند،من کاسه اشکنه را در گوگل جستجو می کنم. گلهایی را به من نشان می دهد که هیچ شباهتی با چیزی که ما امروز صبح دیده بودیم ندارد. نوشته بود کاسه اشکنه همان شقایق است در مناطق مختلفی از کشور می روید و از جمله همدان پایتخت آن است و قرمز رنگ است و کشف کردم که کاسه اشکنه یا همان شقایق همان چیزی است که ما در منطقه خودمان به آن گلِ کره دزد می گویم. بچه که بودیم به ما گفته بودند اگر دست به این گل ها بزنیم یا آنها را بچینیم آنها کره هایمان را می دزدند.
حالا مانده بودیم که که پس این گلهای خوشگل و خوشرنگ چیستند؟تا اینجا معلوم شده بود که کاسه اشکنه نیستند. خیلی سعی کردم از گوگلبپرسم یا از نرم افزار بیکس بی یا از آن بخش گوگل که با عکس می شود جستجو کرد،استفاده کنم، اما موفق نشدم و سر انجام ماند تا شب بعد که مهران آنر جستجو کرد و آشکار شد که نام این گل، گل نیلوفر بارانی سفید است. اما دو پرسش هنوز باقی است که چرا در پاییز روئیده است و چرا شمالی ها به ان کاسه اشکنه می گویند؟
@yahyaghaedi
#فبک_طبیعت
#کاوشگری_علمی
#فبک
#یحیی_قائدی
یحیی قائدی.۵آبان۹۸
ساعت ده صبح است.هوا بارانش را به زمین بخشیده، اما ابرهایش را نگه داشته و چند تکه ابر هنوز لابلای درختان بالای کوه گیر افتاده اند و دارند تلاش می کنند از آن بیرون شوند. کاسه اشکنه نام گلی بود که همین روزها در سرزمین های شمالی سر از خاک در آورده بود و من در راه سفید آب کنجکاو شدم از آن درک بهتری بدست آورم.در راه پر و پیچ خم رحیم آباد تا سفیدآب که کوه و جنگل رود با هم همآواز شده بودند، من کنار ه های جاده هر جا فرصتی دست می داد به دنبال گلهای سفید می گشتم.وقتی به سفید آب رسیدیم من نخست به دنبال فضای بازی گشتم که کاسه اشکنه ها در آن روییده باشند .باران که تازه بند آمده بود،زمین را گل کرده بود و سخت بود از شیب تپه بالا رفتن .اما نزدیک شدن به گل و حس کشف مرا ترغیب کرد تا به کمک مهران خود را به جایی برسانیم که گل های سفید که فکر می کردیم کاسه اشکنه نام دارند، روئیده بودند.
حالا ساعت نه و نیم شب است ،در اتوبان تهران قزوین هستیم،در فرصتی که مهران رانند گی می کند،من کاسه اشکنه را در گوگل جستجو می کنم. گلهایی را به من نشان می دهد که هیچ شباهتی با چیزی که ما امروز صبح دیده بودیم ندارد. نوشته بود کاسه اشکنه همان شقایق است در مناطق مختلفی از کشور می روید و از جمله همدان پایتخت آن است و قرمز رنگ است و کشف کردم که کاسه اشکنه یا همان شقایق همان چیزی است که ما در منطقه خودمان به آن گلِ کره دزد می گویم. بچه که بودیم به ما گفته بودند اگر دست به این گل ها بزنیم یا آنها را بچینیم آنها کره هایمان را می دزدند.
حالا مانده بودیم که که پس این گلهای خوشگل و خوشرنگ چیستند؟تا اینجا معلوم شده بود که کاسه اشکنه نیستند. خیلی سعی کردم از گوگلبپرسم یا از نرم افزار بیکس بی یا از آن بخش گوگل که با عکس می شود جستجو کرد،استفاده کنم، اما موفق نشدم و سر انجام ماند تا شب بعد که مهران آنر جستجو کرد و آشکار شد که نام این گل، گل نیلوفر بارانی سفید است. اما دو پرسش هنوز باقی است که چرا در پاییز روئیده است و چرا شمالی ها به ان کاسه اشکنه می گویند؟
@yahyaghaedi
#فبک_طبیعت
#کاوشگری_علمی
#فبک
#یحیی_قائدی
اهلی/وحشی
یحیی قائدی.۵آبان ۹۸
سفید آب
وقتی از شیب تبه پایین آمدیم،وقتی حس کنجکاویمان را تا حدی نسبت به گل های سفید کوتاه عمر،پائیز سر از خاک در آورد، فرو نشانده بودیم،توجهم رفت به آن سوی جاده.دو بر جاده را زنان روستاهای اطراف سفید آب اشغال کرده بودند.و چیز های گوناگونی می فروختند.از پنیر محلی گرفته تا انواع گیاهان خشک شده و گردو و فندق و و رب های گوناگون.
از مهران پرسیدم به نظر تو آن چه درختی است؟آن که آن سوی جاده است؟
گفت نمی دانم،ازگیل نیست؟
گفتم شبیه آن است اما ازگیل نیست. ذهنم را مرور کردم و به پندارم درخت ازگیل این همه تنومند نمی شود.
در همین زمان، زن فروشنده از آن سوی جاده با صدای بلند گفت خرمالوی وحشی است.
ما دوباره به سوی درخت خرمالوی وحشی باز گشتیم.چیزی که بیشتر توجه مرا جلب کرد.خرمالویی ایی اهلی بود در کنار خرمالوی وحشی با خرمالو هایی چاق و چله که برخی شان باران خرده بود و از سیری ترکیده بودند.
خیلی برایم جالب بود اهلی در کنار وحشی !و پنداشتم که اهلی چگونه می تواند در کنار وحشی باشد؟ اصلا اهلی چیست و وحشی چیست؟آیا اهلی بودن و وحشی بودن ارزشند؟ آیا از نظر وحشی اهلی ضد ارزش است و و از ان سو چه؟
دوباره به درخت ها نگاه کردم ،نخست به وحشی و سپس به اهلی.و دوباره از آن سو.به پندارم آمد آیا کسی این خرمالو اهلی را ور دل وحشی کاشته تا حرصش را در بیاورد؟ به میوه های خرمالوی وحشی نگریستم، کوچکتر بودند خیلی کوچکتر و تنها از روی دانه هایشان می شد فهمید که اینها نسبتی با هم دارند در ازایش خرمالوی وحشی تنومند تر بود و سرافراز تر و میوه اش نیز استوارتر بود و از باد و باران گزندی نمی دید و مانند خرمالوی اهلی نازک نارجی نبود و با یک باد از درخت نمی افتاد و و با یک باران ترک بر نمی داشت و وقتی روی زمین می افتاد پخش و پلا نمی شد. گرد ، کوچک و استوار بود.
این پرسش در ذهنم آغاز به جوشیدن کرد:آیا از هر چیزی وحشی اش اصیل تر است؟پس این انسان اهلی شده و متمدن تکلیفش چیست؟نه شاید بهتر باشد اینگونه بپرسم برای اهلی شدن و شهری شدن، انسان وحشی چه چیزی هایی را از دست می دهد؟
در تمام درازای راه برگشت به جاده ساحلی و سپس تا تهران این پرسش ها در ذهنم باز می آمدند و دوباره می رفتند.
از آن سوی جاده به این سو آمدیم جایی که زن روستایی کنار بساطش ایستاده بود و چند تن از همراهان ما در حال خرید بودند.
زن شیشه ای نشان داد و گفت این رب خرمالوی وحشی است.کمی آن را مزه کردم طعم دوشاب خرما می داد و و نیز طعم چیزی که روی آتش پخته شده باشد، نخست گفتم نه و کمی پس از آن گفتم می خواهم. پنداشتم اقتصاد اینها هم باید بچرخد. او دستگاه پز سیار داشت اما بلد نبود از آن استفاده کند.
@yahyaghaedi
#فبک_سفر
#فبک_طبیعت
#کاوشگری_علمی
#یحیی_قائدی
#فبک
یحیی قائدی.۵آبان ۹۸
سفید آب
وقتی از شیب تبه پایین آمدیم،وقتی حس کنجکاویمان را تا حدی نسبت به گل های سفید کوتاه عمر،پائیز سر از خاک در آورد، فرو نشانده بودیم،توجهم رفت به آن سوی جاده.دو بر جاده را زنان روستاهای اطراف سفید آب اشغال کرده بودند.و چیز های گوناگونی می فروختند.از پنیر محلی گرفته تا انواع گیاهان خشک شده و گردو و فندق و و رب های گوناگون.
از مهران پرسیدم به نظر تو آن چه درختی است؟آن که آن سوی جاده است؟
گفت نمی دانم،ازگیل نیست؟
گفتم شبیه آن است اما ازگیل نیست. ذهنم را مرور کردم و به پندارم درخت ازگیل این همه تنومند نمی شود.
در همین زمان، زن فروشنده از آن سوی جاده با صدای بلند گفت خرمالوی وحشی است.
ما دوباره به سوی درخت خرمالوی وحشی باز گشتیم.چیزی که بیشتر توجه مرا جلب کرد.خرمالویی ایی اهلی بود در کنار خرمالوی وحشی با خرمالو هایی چاق و چله که برخی شان باران خرده بود و از سیری ترکیده بودند.
خیلی برایم جالب بود اهلی در کنار وحشی !و پنداشتم که اهلی چگونه می تواند در کنار وحشی باشد؟ اصلا اهلی چیست و وحشی چیست؟آیا اهلی بودن و وحشی بودن ارزشند؟ آیا از نظر وحشی اهلی ضد ارزش است و و از ان سو چه؟
دوباره به درخت ها نگاه کردم ،نخست به وحشی و سپس به اهلی.و دوباره از آن سو.به پندارم آمد آیا کسی این خرمالو اهلی را ور دل وحشی کاشته تا حرصش را در بیاورد؟ به میوه های خرمالوی وحشی نگریستم، کوچکتر بودند خیلی کوچکتر و تنها از روی دانه هایشان می شد فهمید که اینها نسبتی با هم دارند در ازایش خرمالوی وحشی تنومند تر بود و سرافراز تر و میوه اش نیز استوارتر بود و از باد و باران گزندی نمی دید و مانند خرمالوی اهلی نازک نارجی نبود و با یک باد از درخت نمی افتاد و و با یک باران ترک بر نمی داشت و وقتی روی زمین می افتاد پخش و پلا نمی شد. گرد ، کوچک و استوار بود.
این پرسش در ذهنم آغاز به جوشیدن کرد:آیا از هر چیزی وحشی اش اصیل تر است؟پس این انسان اهلی شده و متمدن تکلیفش چیست؟نه شاید بهتر باشد اینگونه بپرسم برای اهلی شدن و شهری شدن، انسان وحشی چه چیزی هایی را از دست می دهد؟
در تمام درازای راه برگشت به جاده ساحلی و سپس تا تهران این پرسش ها در ذهنم باز می آمدند و دوباره می رفتند.
از آن سوی جاده به این سو آمدیم جایی که زن روستایی کنار بساطش ایستاده بود و چند تن از همراهان ما در حال خرید بودند.
زن شیشه ای نشان داد و گفت این رب خرمالوی وحشی است.کمی آن را مزه کردم طعم دوشاب خرما می داد و و نیز طعم چیزی که روی آتش پخته شده باشد، نخست گفتم نه و کمی پس از آن گفتم می خواهم. پنداشتم اقتصاد اینها هم باید بچرخد. او دستگاه پز سیار داشت اما بلد نبود از آن استفاده کند.
@yahyaghaedi
#فبک_سفر
#فبک_طبیعت
#کاوشگری_علمی
#یحیی_قائدی
#فبک
آتش
یحیی قائدی
روز آخر دوره پیشرفته تربیت مربی فبک
دیر گچین ۲۷دی ۹۸
وقتی داشتم به عکسهای روزی که رفته بودیم دیر گچین نگاه میکردم، دو چیز بیش از همه توجهم را جلب کرد،
- نخست "آتش" بود و شعرهای مختلفی به ذهنم میامد ولی هیچکدام احساسم را کامل ادا نمی کرد به جز «یک شب آتش در نیستان می فتاد» ... این خیلی در ذهنم تکرار می شد .
بعد مجدداً به آتش نگاه کردم. میتوانم بگویم که مهمترین خاطره یا یادآوری برای سفر به کاروانسرای دیر گچین - آخرین روز از دورۀ سطح پیشرفته - آتش بود.
- بعد دوباره اندیشیدم، اندیشیدم به "آتش در طول تاریخ بشری"
و اینکه چقدر آدمها چمباتمه زدند و دور آتش نشسته باشند و باز فکر کردم که چه ها نکرده باشند با آتش، چه غذاها نپخته باشند با آتش، چه چیزها که با آتش حرارت نداده باشند و بعد اساساً فکر کردم که تمدن بشری بدون آتش به چه شکلی درمیامد.
بازگشتم دوباره به دیر گچین و آن ایدۀ بسیار زیبای چالۀ آتش و آن محوطهای که درست شده بود با آن جای نشستنی که اطراف آن درست شده بود و بعد دیدم همین چالۀ آتش ، محل گردهمایی ما شده! میشود گفت که آتش محل گردهمآمدن بشر بوده و نقطۀ اوج این احساس و اندیشۀ من ، زمانی بود که برای گفتگو دربارۀ کاوشهایمان دوباره دور آن آتش جمع شدیم. جایی که من انتظار نداشتم افراد اندیشیده باشند و تصور میکردم که در آن گشت زنی ، آدمها به جز تلفکردن زمان کاری نکرده باشند ، ولی عجیب بود که افراد اندیشه بودند و چقدر بحثهای جالبی در گرفت که اگر ما زمان بیشتری داشتیم ، میشد تا شب دربارۀ ایدههای افراد پرسش و تفکر و بحث کرد.
همین فکر من را برد به ارتباط با کودکان ! ما همیشه به کودکان خرده می گیریم که چرا فلان کار را نمیکنی؟ چرا نمیاندیشی؟ ... در حالی که آنها ظاهراً به بازیگوشی و شیطنت مشغولند؛ ولی وقتی که مینشینیم و با آنها حرف میزنیم میبینیم در همان زمان بازی ، آنها داشتند میاندیشیدند، میپرسیدند، پرسش داشتند و چه اندیشههای نابی داشتند. این موضوع خیلی برایم جالب بود.
مدام در افکارم رفت و برگشت کردم بر آن مکان گردهمآمدن آتشین. ما اولین گروهی بودیم که به دیر گچین رسیدیم و من اولین پرسشی که از مسئول آنجا کردم این بود که ما کجا آتش روشن کنیم؟
یعنی قبل از هر چیز برای من مهم بود که آتشی بی افروزم - حالا اگر نمیتوان بر قلبها و دلها و جانها ، آتشی افروخت ، حداقل در طبیعت و به خاطر طبیعت آتشی روشن کنیم که محفل مان گرم و روشن شود! کمی زمان برد تا چوب و نفت بیاورند و آتش را راه بی اندازیم و بسیار جالب بود که تا لحظۀ بازگشت، آن آتش خاموش نشد و آن آتش افروخته بود و این برای من دو معنی داشت : هم آتشی که در ذهنهای افراد افروخته شده بود و هم آتشی که در بیرون ذهن آنها افروخته شده بود.
و عجیب و شدید من مدام به نخستینها و به زمانهای انسان نخستین باز میگشتم و مدام در دل خودم تاریخ را بازسازی میکردم و گاهی نگاهی میانداختم به سرتاسر آن دیر گچین و به چهارگوشههای آن و به باراندازهایش و به اتاقهایش و بسیار جالب بود، انگار که خودم سعی میکردم تصور کنم ، چه آدمها که آمده اند و رفته اند، چه شترها، چه کاروانها و چه بسیاری از چیزهای دیگر.
#فبک
#فبک_طبیعت
#دیر_گچین
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#کاوشگری_علمی
@yahyaghaedi
با سپاس از ساغر برای پیاده سازی فایل صوتی
یحیی قائدی
روز آخر دوره پیشرفته تربیت مربی فبک
دیر گچین ۲۷دی ۹۸
وقتی داشتم به عکسهای روزی که رفته بودیم دیر گچین نگاه میکردم، دو چیز بیش از همه توجهم را جلب کرد،
- نخست "آتش" بود و شعرهای مختلفی به ذهنم میامد ولی هیچکدام احساسم را کامل ادا نمی کرد به جز «یک شب آتش در نیستان می فتاد» ... این خیلی در ذهنم تکرار می شد .
بعد مجدداً به آتش نگاه کردم. میتوانم بگویم که مهمترین خاطره یا یادآوری برای سفر به کاروانسرای دیر گچین - آخرین روز از دورۀ سطح پیشرفته - آتش بود.
- بعد دوباره اندیشیدم، اندیشیدم به "آتش در طول تاریخ بشری"
و اینکه چقدر آدمها چمباتمه زدند و دور آتش نشسته باشند و باز فکر کردم که چه ها نکرده باشند با آتش، چه غذاها نپخته باشند با آتش، چه چیزها که با آتش حرارت نداده باشند و بعد اساساً فکر کردم که تمدن بشری بدون آتش به چه شکلی درمیامد.
بازگشتم دوباره به دیر گچین و آن ایدۀ بسیار زیبای چالۀ آتش و آن محوطهای که درست شده بود با آن جای نشستنی که اطراف آن درست شده بود و بعد دیدم همین چالۀ آتش ، محل گردهمایی ما شده! میشود گفت که آتش محل گردهمآمدن بشر بوده و نقطۀ اوج این احساس و اندیشۀ من ، زمانی بود که برای گفتگو دربارۀ کاوشهایمان دوباره دور آن آتش جمع شدیم. جایی که من انتظار نداشتم افراد اندیشیده باشند و تصور میکردم که در آن گشت زنی ، آدمها به جز تلفکردن زمان کاری نکرده باشند ، ولی عجیب بود که افراد اندیشه بودند و چقدر بحثهای جالبی در گرفت که اگر ما زمان بیشتری داشتیم ، میشد تا شب دربارۀ ایدههای افراد پرسش و تفکر و بحث کرد.
همین فکر من را برد به ارتباط با کودکان ! ما همیشه به کودکان خرده می گیریم که چرا فلان کار را نمیکنی؟ چرا نمیاندیشی؟ ... در حالی که آنها ظاهراً به بازیگوشی و شیطنت مشغولند؛ ولی وقتی که مینشینیم و با آنها حرف میزنیم میبینیم در همان زمان بازی ، آنها داشتند میاندیشیدند، میپرسیدند، پرسش داشتند و چه اندیشههای نابی داشتند. این موضوع خیلی برایم جالب بود.
مدام در افکارم رفت و برگشت کردم بر آن مکان گردهمآمدن آتشین. ما اولین گروهی بودیم که به دیر گچین رسیدیم و من اولین پرسشی که از مسئول آنجا کردم این بود که ما کجا آتش روشن کنیم؟
یعنی قبل از هر چیز برای من مهم بود که آتشی بی افروزم - حالا اگر نمیتوان بر قلبها و دلها و جانها ، آتشی افروخت ، حداقل در طبیعت و به خاطر طبیعت آتشی روشن کنیم که محفل مان گرم و روشن شود! کمی زمان برد تا چوب و نفت بیاورند و آتش را راه بی اندازیم و بسیار جالب بود که تا لحظۀ بازگشت، آن آتش خاموش نشد و آن آتش افروخته بود و این برای من دو معنی داشت : هم آتشی که در ذهنهای افراد افروخته شده بود و هم آتشی که در بیرون ذهن آنها افروخته شده بود.
و عجیب و شدید من مدام به نخستینها و به زمانهای انسان نخستین باز میگشتم و مدام در دل خودم تاریخ را بازسازی میکردم و گاهی نگاهی میانداختم به سرتاسر آن دیر گچین و به چهارگوشههای آن و به باراندازهایش و به اتاقهایش و بسیار جالب بود، انگار که خودم سعی میکردم تصور کنم ، چه آدمها که آمده اند و رفته اند، چه شترها، چه کاروانها و چه بسیاری از چیزهای دیگر.
#فبک
#فبک_طبیعت
#دیر_گچین
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#کاوشگری_علمی
@yahyaghaedi
با سپاس از ساغر برای پیاده سازی فایل صوتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آتش
یک شب آتش در نیستان می فتاد
یحیی قائدی
روز آخر دوره پیشرفته تربیت مربی فبک
دیر گچین ۲۷دی ۹۸
فبک
#فبک_طبیعت
#دیر_گچین
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#کاوشگری_علمی
@yahyaghaedi
با سپاس از ساغر برای پیاده سازی فایل صوتی
یک شب آتش در نیستان می فتاد
یحیی قائدی
روز آخر دوره پیشرفته تربیت مربی فبک
دیر گچین ۲۷دی ۹۸
فبک
#فبک_طبیعت
#دیر_گچین
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#کاوشگری_علمی
@yahyaghaedi
با سپاس از ساغر برای پیاده سازی فایل صوتی
در فضیلت فضله ها وسوراخ ها
بخش ۱ فضله ها
یحیی قائدی
دوره تربیت مربی فلسفه برای کودکان پیشرفته
۲۷ دی ۹۸
پیش از اینکه در ذهنم طراحی کنم که در کویر چه چیزی را می شود جستجو کرد، گرچه من کویر راخیلی دوست دارم ،ولی نگران این بودم که دوستان به اندازه ی کافی آن را متنوع نیابندوخودم هم اساسا ایده ای نداشتم.تنها پندارم این بودکه لای شن ها وخاک هاواینجور چیزها را به کاوم .
همین که از دیر گچین بیرون زدیم، هوا ابری بود با نگریستن به ابرها و تجارب پیشین می توانستم حدس بزنم که ممکن است بارانی بیاید، ولی حجم و اندازه ی آن را نمی دانستم وتخیل می کردم که چقدر ما ممکن است در گل و لای گیر کنیم. می دانستم اگرباران شدیدی بزند ،ما هرکدام چند کیلو گل ولای را با کفش هامان بر گردانیم. همین قدر که از تپه گلی که دور دیر گچین کشیده بودند که احتمال میدهم برای حفاظت از قلعه در مواقعی است که سیل می اید ، سرازیر شدیم به سمت دشت، با بوته های گز ها مواجه شدیم که با گزهای دوره ی کودکی من مقداری تفاوت داشت ولی با کمی مسامحه می شد به عنوان گز قبولش کرد. خب داشتم تصور می کردم چه چیزی رامی توانم بکاوم و چه چیزی می تواندبرای من در واقع جالب باشد . با پوزش ،
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد فضله ها بودند.فضایل حیوانات . من تا به حال به این فکر نکرده بودم ،واقعا فکر می کردم که فضله یک چیز چرندی هست،
ولی بعدا فکر کردم که فضله های حیوانات واقعا فضایل آنهاست و بسی سودمند است.ونمی دانم شما تا به حال چقدر به این موضوع فکرکرده اید و بعدا به این نتیجه رسیدم که فضله واقعا فضیلت است،فضله واقعا جزو فضایل است.و بعد فکر کردم ما که در روز روشن نمی توانیم موجودات درحال زیستن در کویر را لای شاخ و برگها ویا زیر زمین ببینیم ، چطور آدم می تواند در مدت کوتاهی بفهمد که چه چیزهایی اینجا زیست میکنند و بعد پنداشتم که از روی آثارشان میشه فهمید.ونخستین اثر و نخستین فضیلت، در واقع فضله بود. فضله ها شکل های گوناگون و اندازه های گوناگون داشتند.گرد بودند، دراز بودند، بعضی از آنها مثل سوسیس بودند، بعضی هامثل کیک یزدی بودند و بعضی از آنها مثل شیرینی هایی بودند که با دو یا سه لایه خامه پوشیده شده بودند، بعضی ها رنگشان قهوه ای خوش رنگی بود،بعضی ها براثر باران خوردگی سفید بودندکه بر حسب تجربه پنداشتم باید مال سگها باشند. به طور ضمنی دست کم فهمیدم که آنجا شترها ،خرها، خرگوشها،گراز ها چه بسا ،موشها و شغالها و روباه ها زیست می کنند. .بعدا که برگشتیم در کنار مکان اتش در دیر گچین،
بحث بیشتری راه انداختیم ،که از روی فضیلت های حیوانات چگونه می توان فهمید که چه چیزهایی می خورند؟چه مواد معدنی را دارند ؟.
از زاویه ی دیگری هم به فضیلت فضله ها اندیشیدم ؛که درواقع آن هست که فضله ها فضیلتی هستند که به زمین بخشیده می شود در عین حال به انسان .انسان از آن به عنوان کود برای کاشتنی هایش یا به عنوان سوخت برای گرم کردن و پختن و چیزهای دیگر استفاده می کند.
به یاد دوران کودکی خودم افتادم که اغلب زمستان ها را با تاپاله هاای گاو گرم شدیم و عمده نان های که خوردیم با تاپاله گاوها پخته شده بود .بله این فضیلتی است برای خودش. در عین حال فضیلتی است که جانوران به زمین می بخشندو زمین با آغوش باز آنها را در دل خودش جای می دهد و بعد دوباره گیاهان از آن استفاده می کنندومجدا همین حیوانات ان را می خورند. فضیلت از این بالاتر!!!شما ادمهایی را تصور کنید که هیچ به جهان و زمین نمی بخشند ٬ آنها
چه فضیلتی دارند ؟ به جز به گند کشیدن زمین!
#فبک
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#کاوشگری_علمی
#دیر_گچین
#دانشگاه_خوارزمی
@yahyaghaedi
با تشکر از سمیرا برای پیاده کردن فایل صوتی
بخش ۱ فضله ها
یحیی قائدی
دوره تربیت مربی فلسفه برای کودکان پیشرفته
۲۷ دی ۹۸
پیش از اینکه در ذهنم طراحی کنم که در کویر چه چیزی را می شود جستجو کرد، گرچه من کویر راخیلی دوست دارم ،ولی نگران این بودم که دوستان به اندازه ی کافی آن را متنوع نیابندوخودم هم اساسا ایده ای نداشتم.تنها پندارم این بودکه لای شن ها وخاک هاواینجور چیزها را به کاوم .
همین که از دیر گچین بیرون زدیم، هوا ابری بود با نگریستن به ابرها و تجارب پیشین می توانستم حدس بزنم که ممکن است بارانی بیاید، ولی حجم و اندازه ی آن را نمی دانستم وتخیل می کردم که چقدر ما ممکن است در گل و لای گیر کنیم. می دانستم اگرباران شدیدی بزند ،ما هرکدام چند کیلو گل ولای را با کفش هامان بر گردانیم. همین قدر که از تپه گلی که دور دیر گچین کشیده بودند که احتمال میدهم برای حفاظت از قلعه در مواقعی است که سیل می اید ، سرازیر شدیم به سمت دشت، با بوته های گز ها مواجه شدیم که با گزهای دوره ی کودکی من مقداری تفاوت داشت ولی با کمی مسامحه می شد به عنوان گز قبولش کرد. خب داشتم تصور می کردم چه چیزی رامی توانم بکاوم و چه چیزی می تواندبرای من در واقع جالب باشد . با پوزش ،
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد فضله ها بودند.فضایل حیوانات . من تا به حال به این فکر نکرده بودم ،واقعا فکر می کردم که فضله یک چیز چرندی هست،
ولی بعدا فکر کردم که فضله های حیوانات واقعا فضایل آنهاست و بسی سودمند است.ونمی دانم شما تا به حال چقدر به این موضوع فکرکرده اید و بعدا به این نتیجه رسیدم که فضله واقعا فضیلت است،فضله واقعا جزو فضایل است.و بعد فکر کردم ما که در روز روشن نمی توانیم موجودات درحال زیستن در کویر را لای شاخ و برگها ویا زیر زمین ببینیم ، چطور آدم می تواند در مدت کوتاهی بفهمد که چه چیزهایی اینجا زیست میکنند و بعد پنداشتم که از روی آثارشان میشه فهمید.ونخستین اثر و نخستین فضیلت، در واقع فضله بود. فضله ها شکل های گوناگون و اندازه های گوناگون داشتند.گرد بودند، دراز بودند، بعضی از آنها مثل سوسیس بودند، بعضی هامثل کیک یزدی بودند و بعضی از آنها مثل شیرینی هایی بودند که با دو یا سه لایه خامه پوشیده شده بودند، بعضی ها رنگشان قهوه ای خوش رنگی بود،بعضی ها براثر باران خوردگی سفید بودندکه بر حسب تجربه پنداشتم باید مال سگها باشند. به طور ضمنی دست کم فهمیدم که آنجا شترها ،خرها، خرگوشها،گراز ها چه بسا ،موشها و شغالها و روباه ها زیست می کنند. .بعدا که برگشتیم در کنار مکان اتش در دیر گچین،
بحث بیشتری راه انداختیم ،که از روی فضیلت های حیوانات چگونه می توان فهمید که چه چیزهایی می خورند؟چه مواد معدنی را دارند ؟.
از زاویه ی دیگری هم به فضیلت فضله ها اندیشیدم ؛که درواقع آن هست که فضله ها فضیلتی هستند که به زمین بخشیده می شود در عین حال به انسان .انسان از آن به عنوان کود برای کاشتنی هایش یا به عنوان سوخت برای گرم کردن و پختن و چیزهای دیگر استفاده می کند.
به یاد دوران کودکی خودم افتادم که اغلب زمستان ها را با تاپاله هاای گاو گرم شدیم و عمده نان های که خوردیم با تاپاله گاوها پخته شده بود .بله این فضیلتی است برای خودش. در عین حال فضیلتی است که جانوران به زمین می بخشندو زمین با آغوش باز آنها را در دل خودش جای می دهد و بعد دوباره گیاهان از آن استفاده می کنندومجدا همین حیوانات ان را می خورند. فضیلت از این بالاتر!!!شما ادمهایی را تصور کنید که هیچ به جهان و زمین نمی بخشند ٬ آنها
چه فضیلتی دارند ؟ به جز به گند کشیدن زمین!
#فبک
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#کاوشگری_علمی
#دیر_گچین
#دانشگاه_خوارزمی
@yahyaghaedi
با تشکر از سمیرا برای پیاده کردن فایل صوتی
در فضیلت فضله ها وسوراخ ها
بخش ۲ سوراخ ها
یحیی قائدی
دوره تربیت مربی فلسفه برای کودکان پیشرفته
۲۷ دی ۹۸
سپس آرام آرام درکنار توجه کاوشگرانه علمی من به فضله های فضیلت مندحیوانات، به سوراخ ها توجه کردم .در فضیلت سوراخ ها . سوراخ های مختلفی در زمین بود که حدس می زدم مال حیوانات است و چه بسا پرندگان ، چهارپایان و حشرات. خب ما کم و بیش سوراخ های مورها و مورچه ها را می شناسیم،اما سوراخ های دیگری بود که تصور می کنم مربوط به عقرب ویا مار و موش وخرگوش و بعد روباه و کمی پیشتر ،چه بسا گرازه ها باشد .پس می بینید که از روی اندازه ی سوراخ ها ومیزان خاکی که پس زده اند می توان فهمید که تنوع جانوری در آنجا وجود دارد. دست کم یک نوع پرنده میشناسم ، به نام سبز قبا ،که در دل دره هاو برآمدگی ها سوراخی درست می کند و در آن تخم گذاری می کند _که ما به آن می گوییم سوزک_ .باز اندیشیدم که عمده سوراخ ها نزدیک و یا
در دل بوته های گز بود وبه طرق گوناگون تا انتهای ریشه ها رفته بودندو من کم و بیش می دانستم که ریشه های آبدار گز در انتها می تواند مواد غذایی مفیدی را برای جانداران تامین کند.ولی در عین حال داشتم می اندیشم که اینها چگونه عمل می کنند که با وجود سوراخ هایی زیادی که در دل ریشه ها وجود دارد ولی درختها هنوز سر حال هستند. و بعد دوباره فکر کردم که پرندگان، حشرات ،چهار پایان و درخت ها و علف هاچطور زیست مسالمت آمیزی دارندبا این که ازهم تغذیه می کنند ،بعد متوجه شدم جانوران با کندن پای درختها و زیر رو کردن خاک ،به آنها اکسیژن و کود و سایر چیزها می رسانند ودر عوض درخت های گز به آنها غذا و آب می دهند وهمین طور یک زیست مسالمت آمیزی دارند. و بازبه این اندیشیدم که آیا انسان می تواند اینطور در این اکوسیستم نقش مفیدی را ایفا کند.و باز در پای چاله آتش بحث های جدی در مورد نظریه ها و تئوری ها در مورد رابطه انسان و طبیعت و موجودات درگرفت.بعضی ها گفتند اساسا نمی شود زیرا انسان با افزودن جمعیت این اکوسیستم را بهم زده است. در این هنگام من یاد مستندی افتادم که داشت تلاش می کرد شهری را بسازد که همه ی موجودات را به صورت مسالمت آمیزی در خودش گرد آورده است .
#فبک
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#کاوشگری_علمی
#دیر_گچین
#دانشگاه_خوارزمی
@yahyaghaedi
با تشکر از سمیرا برای پیاده کردن فایل صوتی
بخش ۲ سوراخ ها
یحیی قائدی
دوره تربیت مربی فلسفه برای کودکان پیشرفته
۲۷ دی ۹۸
سپس آرام آرام درکنار توجه کاوشگرانه علمی من به فضله های فضیلت مندحیوانات، به سوراخ ها توجه کردم .در فضیلت سوراخ ها . سوراخ های مختلفی در زمین بود که حدس می زدم مال حیوانات است و چه بسا پرندگان ، چهارپایان و حشرات. خب ما کم و بیش سوراخ های مورها و مورچه ها را می شناسیم،اما سوراخ های دیگری بود که تصور می کنم مربوط به عقرب ویا مار و موش وخرگوش و بعد روباه و کمی پیشتر ،چه بسا گرازه ها باشد .پس می بینید که از روی اندازه ی سوراخ ها ومیزان خاکی که پس زده اند می توان فهمید که تنوع جانوری در آنجا وجود دارد. دست کم یک نوع پرنده میشناسم ، به نام سبز قبا ،که در دل دره هاو برآمدگی ها سوراخی درست می کند و در آن تخم گذاری می کند _که ما به آن می گوییم سوزک_ .باز اندیشیدم که عمده سوراخ ها نزدیک و یا
در دل بوته های گز بود وبه طرق گوناگون تا انتهای ریشه ها رفته بودندو من کم و بیش می دانستم که ریشه های آبدار گز در انتها می تواند مواد غذایی مفیدی را برای جانداران تامین کند.ولی در عین حال داشتم می اندیشم که اینها چگونه عمل می کنند که با وجود سوراخ هایی زیادی که در دل ریشه ها وجود دارد ولی درختها هنوز سر حال هستند. و بعد دوباره فکر کردم که پرندگان، حشرات ،چهار پایان و درخت ها و علف هاچطور زیست مسالمت آمیزی دارندبا این که ازهم تغذیه می کنند ،بعد متوجه شدم جانوران با کندن پای درختها و زیر رو کردن خاک ،به آنها اکسیژن و کود و سایر چیزها می رسانند ودر عوض درخت های گز به آنها غذا و آب می دهند وهمین طور یک زیست مسالمت آمیزی دارند. و بازبه این اندیشیدم که آیا انسان می تواند اینطور در این اکوسیستم نقش مفیدی را ایفا کند.و باز در پای چاله آتش بحث های جدی در مورد نظریه ها و تئوری ها در مورد رابطه انسان و طبیعت و موجودات درگرفت.بعضی ها گفتند اساسا نمی شود زیرا انسان با افزودن جمعیت این اکوسیستم را بهم زده است. در این هنگام من یاد مستندی افتادم که داشت تلاش می کرد شهری را بسازد که همه ی موجودات را به صورت مسالمت آمیزی در خودش گرد آورده است .
#فبک
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#کاوشگری_علمی
#دیر_گچین
#دانشگاه_خوارزمی
@yahyaghaedi
با تشکر از سمیرا برای پیاده کردن فایل صوتی