نیلوفر قائمی فر
24.3K subscribers
20 photos
20 videos
199 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/89293

#شصت_و_دو
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط
و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

آنیتا-چرا؟دارم جوجه سیخ می زنم دیگه.
عطا-این که کمرش بیرونه قشنگ رو به جماعت هم هست..تو هم من نمی دونم گرمته؟ پاچه شلوارت تا زانو بالاست، آستین هم تا زیر بغل بالاست! خوبه هوا سرده وگرنه تابستون بیایم شما دوتا با چی میاین؟
آنیتا با غیض بلند شد و با کف پاش پاچه ی لنگه ی دیگه شلوارشو که گت بود پایین کشید و گفت:
-بفرمایید رئیس قبیله.
عطا با همون اخم به من نگاه کرد و بلوزمو پایین تر کشیدم و گفت:
-سوز اینجا نمیاد نه؟
-اَه؛ خب درست کردم دیگه.
عطا به سر نگاه کرد و سحر گفت:
-چرا به من نگاه می کنی؟
عطا-خداروشکر تو انگار سردته. بده من جوجه هارو.
زیر لب گفت:
-خم شده تا وسط پشتش زده بیرون اونا هم انگار مستند می بینن.
-کی؟
جوجه هارو گرفت و بی جواب رفت.
-با کیه؟
سحر-لابد اومدی خم شدی ژل آتش زا بردی رو می گه. اون وقت هم داشت چپ چپ نگات می کرد.
آنیتا-این شلواره رو شستم آب رفته. بیا باز نشستم بالا رفت.
سحر با خنده گفت:
-ولی رئیس قبیله روش مونده ها؛ رئیس قبیله ی زن ها.
-نه این گشت ارشاد بود. توی پیک نیک که نمی تونیم مانتو یا پالتوی بلند بپوشیم. باید کاپشن و شلوار بپوشیم دیگه.
سحر-داره دیده بانی می کنه.
-ولش کنید بابا، به قباش برخورده اومدیم وسط جمعیت داره تلاقی می کنه.
سه تایی سالاد درست می کردیم و آنیتا در مورد یکی که دیروز باهاش قرار داشته، حرف می زد که پسره پیتزا فروشی داشته و فقط هم پیتزا می زده. من و سحر هم فقط می گفتیم باهاش دوست شو تا ما بیایم اونجا پیتزا مجانی بخوریم.
-الان عطا میاد می گه آنیتا برو ببین کسب و کارش چطوریه؟ تو خونه پیتزا بزنیم و پول دربیاریم. به خدا من توی عمرم کلا یه کیلو سبزی پاک کرده بودم ولی ببین به چه روزی رسیدم.
سحر-حالا بگو چرا داریم توی این حجم سالا درست می کنیم.
به کاسه ی بزرگ پلاستیکی که توش خیار و گوجه خورد کرده بودیم، نگاه کردیم و خندیدیم و گفتم:
-عادت کردیم! ای وای کوزت شدیم رفت.
عطا اومد و قابلمه ی برنجو از گاز پیکنیک برداشتم و گفتم:
-به به! بریم برای ترکیدن.
سحر-عطا فردا ده ظرف سالاد شیرازی می زنیم، ببین چقدر درست کردیم.
عطا اصلا توجهی نکرد و کنار سحر نشست و آنیتا زیر لب گفت:
-رئیس قبیله رفت بالای مجلس که بقیه قبیله رو زیر نظر بگیره.
عطا-استخون هارو توی یه نایلون بریزین که برای سگ و گربه بذاریم.
سحر-آخ آخ این بال چی می خواد؟ این بال منو یاد روزای خوب انداخت...

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!