نیلوفر قائمی فر
24.3K subscribers
20 photos
20 videos
199 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/89565

#شصت_و_پنج
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط
و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

-هرهر....هرهر... همین مونده شوهرتون بدم؛ پاشید جمع کنید بریم. حالمو از پیک نیک بهم زدید.
سحر-به ما چه؟زنه نشسته خیال پردازی کرده به ما چرا گیر دادی؟
عطا-زنه نه، پسرش! وقتی می گم وسط دهن مردم نریم یعنی همین! انگار عهد بوقه که اینجا دیده و مادرشم سریع فرستاده!!! مگه نسل این آدما ورنیفتاده؟
آنیتا-تو خودت از همین نسلی چی می گی؟ زنتو تا ته توی پاچه ات کرده بودن.
عطا با عصیان رو به آنیتا گفت:
-جواب بده؛ فقط جواب بدید!
رو به من گفت:
-خشک شدی؟ پاشو اون عنترخانت کلاهشو بالا بکشه، من اینجا شدم بابای این دوتا و معاون شوهرت.
سحر-منت های عطا شروع شد.
عطا باز با لحن قبلی رو به من گفت:
-چرا نشستی؟
با اخم از جا بلند شدم، زنه فکر کرد من و عطا زن و شوهریم! وقتی همچین شرایطی پیش میاد یه حس خودخوری و درموندگی نسبت به هم خونگیمون برام پیش میاد که نمی تونم برای خودم حل و فصلش کنم. نمی خوام عطا فکر کنه من شرایطی رو مهیا می کنم که بقیه همچین برداشتی رو داشته باشن.
تا به ماشین برسیم هیچ کدوم با هم حرف نمی زدیم و شبیه لشکر شست خورده شده بودیم. تا به ماشین رسیدیم سحر و آنیتا خوابیدن و عطا هم که برج زهر مار شده بود. خواسته یا ناخواسته داشت به من القا می کرد که از حرف و نسبتی که زنه به ما داده ناراحته و این تقصیر منه!
یعنی همه ی اینا برداشتی بود که من از اخم و عصیان صورت عطا داشتم. چرا من باید هم خونه ی یه پسر باشم؟!! بگم سهممو بده و با این پول کجا برم دیگه؟ این وقت سال هرجا برم اجاره هم می خوان. تازه کارو بگو؛ کارو هم که عطا داده!
سحر و آنیتا رو رسوندم و خودمون به خونه برگشتیم. روز قبل تلویزیونو آورده بود و تا رسیدیم بالشت جلوی تلویزیون انداخت و دراز کشید.
منم سعی کردم اصلا در راس دید نباشم و به حموم رفتم. یه دوساعتی توی حموم بودم و با کارای خودم سرگرم شدم ولی مگه اتفاقات امروز از یادم می رفت؟
خواه و ناخواه باید می پذیرفتم که از این مدل اتفاقا باید همچنان به سرمون بیاد و یا به من و یا به عطا بربخوره. شایدم برخوردن نبود بلکه از دست خودمون عصبانی بودیم.
شاید هم از شرایط خودمون عصبانی بودیم که رفتارهای داشتیم که از بیرون گود منطقی نبود اما وقتی در موقعیت خاص قرار داشتیم به نظر فی البداهه، رفتارهای مناسبی بود!! اما ایجاد سوء تعبیر های گوناگون می کرد.
***
سی ام آذرماه بود، سحر و آنیتا به محل زندگی پدریشون رفته بودن و این اولین یلدای تنهای من و عطا بود...

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!