نیلوفر قائمی فر
24.3K subscribers
20 photos
20 videos
199 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/89565

#شصت_و_چهار
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط
و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

-بیا اینجا ببینم.
آنیتا-عطا بین چیزی اونجا نیست, من سکته می کنما.
دستامو روی هوا گرفتم و گفتم:
-وای دستام می لرزه.
سحر-قند نداریم! اصلا هیچ چیزی شیرینی نداریم.
عطا-موهاتو جمع کن.
-من دست به موهای سوسکیم نمی زنم. دست تو هم سوسکیه تو هم دست نزن.
عطا-من چرا با سه تا دختر بلند می شم میام؟
-بیا عزیزم، بیا...
سربلند کردیم و دیدیم یه خانم سن و سال دار با مشما قند داره به سمتمون میاد، انگار صدای سحرو شنیده بود و سحر با تعجب گفت:
-ممنون!!!! همین سه تا دونه بسه.
زن-نه چندتا بردار بریز تو آب تا خواهرت بخوره، ترسناکه حق داره.
عطا شالمو سرم کرد و زن ادامه داد:
-دیگه فضای باز این سوسکا هم پر می زنن.
سحر آب قند درست کرد و به طرفم گرفت و گفتم:
-مرسی خانم.
زن-نوش جونت، طفلی رنگش پریده!
عطا-دست شما درد نکنه.
آنیتا-پاشید بریم تا یه سوسک دیگه نیومده، مگه اینا توی تابستون نمی اومدن؟چرا الانم هستن؟
زن-اونا سوسکای قدیم بودن، این جدیدا همه فصلی هستن با هر سمی هم نمی میرن.
رو به من گفت:
-آب قندتو تا ته بخور؛ خوبه تنها نبودین.
با خنده به سمت سحر اشاره کرد و گفت:
-یکی شوکه شد اون یکی هم که فرار کرد، توام که موهات فره اومده توی موهات گیر کرده.
آنیتا-از ته بزن؛ چیه این تله ی حشرات؟
زن-آخی حیفه! چقدر موهات خوشگله. من از اونجا که نشستیم دلم برای موهای تو ضعف رفت.
با تعجب و خجالت نگاش کردم و گفتم:
-ممنون!
به سحر نگاه کردم و همون طور با حیرت به زن نگاه می کرد و زن رو به عطا گفت:
-خوب برادری هستی، من از اونجا نگاه کردم حواست به همه چی بود,،شیر مادرت حلالت!
عطا جوابی نداد و به جاش قاشق توی لیوان دستمو چرخوند و سحر با یه لحن دست پاچه گفت:
-مرسی لطف دارید.
عطا-خوبی؟
سرمو تکون دادم و عطا بلند شد و گفت:
-پاشو سحر.
زن-من می تونم شماره ی مادرو داشته باشم؟
سربلند کردم و دیدم زنه داره به عطا نگاه می کنه. به سحر نگاه کردم که با دهن نیمه باز و تعجب به زن چشم دوخته بود و زنه با خوش رویی و خنده ی تصنعی گفت:
-نترس پسرم واسه امر خیره.
عطا-ببخشید؟
زن به من اشاره کرد و گفت:
-می خوام دخترمو از مادر خواستگاری کنم و وقت ازش بگیرم. یه صحبتی کنیم اگر هم کفو بودیم به امید خدا بیایم.
عطا به من نگاه کرد و منم که زیر پای عطا نشسته بودم از همون پایین نگاش می کردم. این زنه چی می گه؟ عطا چشماشو ریز کرد و چینی به دور تا دور چشمش داد و دست به کمر به سمت من اشاره کرد و گفت:
-ایشون؟
صدای زنو شنیدم که با همون لحن خونسرد گفت:
-آره پسرم. همین دختر قشنگمو می گم؛ البته خواهرا دیگه اتم قشنگ...
عطا-ایشون خواهر من نیست، ازدواج هم کرده و شوهر داره.
همه توی همون موقعیت قبلی بودیم جز زن که صداش دست پاچگیشو اعلام می کرد و با خجالت گفت:
-خدا منو مرگ بده، ببخش منو پسرم، خدا منو ببخشه، خدا بهت ببخشتش، حلال کن...ببخشید ببخشید...
به سحر نگاه کردم و آنیتا آروم گفت:
-دوتا یالغوز مجرد اینجان بعد اومدن تورو خواستگاری کردن؟
با سحر زدن زیر خنده و عطا شاکی با صدای خش دارش که جذبه دار هم شده بود، گفت:
-هرهر....هرهر... همین مونده شوهرتون بدم؛ پاشید جمع کنید بریم. حالمو از پیک نیک بهم زدید.

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!