نیلوفر قائمی فر
24.3K subscribers
20 photos
20 videos
199 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/88805

#پنجاه_و_دو
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط
و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

سحر-آخه شیطون آنیتا بی اختیاری داره.
عطا از جا بلند شد و به سمت اتاقش رفت و سحر و آنیتا سریع با صدای خفه گفتن:
-چی شده؟
جاخورده نگاشون کردم و هنوز توی حالت سوالی بودن که عطا از اتاق بیرون اومد و گفت:
-من رفتم خداحافظ.
کیسه هارو که برداشت دخترا بلند شدن و تموم سبزی هارو با کمک سحر و آنیتا پایین برد. لحن عطا ناراحت و گرفته بود و وقتی می رفت فکر می کردم یه حس آزردگی دارم که نمی خواستم بهش پر و بال بدم.
سحر-قهرید؟
آنیتا-قهر چیه؟!!! مگه باهم هستین که قهر کنید؟
جاخورده و عصبی و پرخاشگر گفتم:
-باهمید چیه آنیتا؟ من هنور توی عقد اون کثافتم مگه حیوونم که برام مهم نباشه؟ معلومه که ما فقط یه جا زندگی می کنیم.
سحر چشم غره ای به آنیتا رفت و آنیتا گفت:
-من منظورم این نیست که تو باهاشی منظورم اینه که قهر واسه رابطه است نه دو نفر که شبیه دوتا همسایه اند.
هوشیار و با هیجان گفتم:
-همسایه! آره ما دقیقا شبیه دوتا همسایه ایم و نباید کار به کار هم داشته باشیم. اصلا مفهوم هم خونه بودن اشتباهه ما همسایه ایم؛ این درسته!
سرمو به تایید تکون دادم و به سفره نگاه کردم و انگشت اشاره امو کمی بالا گرفتم و گفتم:
-این تشبیه درستیه.
سحر دو سه تا ضربه روی پام زد و گفت:
-چرا چرت و پرت می گی؟!!! چی شده؟!!! تو چپ کردی دیگه واسه ما که صغری کبری نباید بچینی. اصلا حال پسره رو گرفتی با اخم و تخمت! چته بگو اگه خطایی کرده باهم حالشو می گیریم.
-نه من خطا کردم.
آنیتا بلند و شوکه گفت:
-بوسش کردی؟
با حرص و کفری بهش توپیدم:
-یعنی خاک تو سرت آنیتا!
به سحر شاکی نگاه کردم:
-همش می خواد بگه من عوضی ام.
آنیتا با چشمای گرد و کپ کرده نگام می کرد.
سحر-نه تو حالت خیلی بده! تا مارو گاز نگرفتی باید یه جا ببندیمت. چرا اینطوری می کنی زن حسابی؟ مرگت گرفته؟
با عصبانیت و داد و طغیانی که در سینه ام هجوم آورده بود، گفتم:
-منو با زور برده بالای پل هوایی؛ بیشعور منو انداخت روی کولش و برد بالای پل هوایی.
سحر و آنیتا انگار خشک شده بودن و هردو به دهنم زل زده بودن و من تند تند ماجرا رو تعریف می کردم تا به اونجا رسید که من پایین پل غش و ضعف کرده بودم که سحر به آنیتا نگاه کرد و خیلی عادی گفت:
-برو زنگ بزن به عطا بگو کی میاد سبزی هارو بیاره؟ من برم از سوپری سفره یه بار مصرف بگیرم بیام.
آنیتا-گوشیم کو؟
-دارم برای شما حرف می زنم.
سحر با غضب گفت:
-پاشو برو دنبال کارت اسکول، من گفتم پسره بهش تجاوز کرده و چه فکرا که نکردم.
آنیتا-من حتی به صد و ده هم فکر کردم که بگم بیان عطا رو ببرن بعد این داره چی تعریف می کنه! تعریف نه زر...زر می زنه سحر!
سحر رو به آنیتا گفت:
-تقصیر نداره با یه کثافت عوضی یه عمر جنگیده دیوونه شده دیگه الان یه آدمو نمی تونه ببینه که آدمه و فکر می کنه حتما اونم یه حیله و نقشه ای چیزی داره.
آنیتا-حل نشده دیگه؛ روان شناس ها می گن باید بحران های روانی حل بشن وگرنه تبدیل به یه گره روانی می شن...گرفت؛ الو؟ الو عطا؟...سبزی هارو کی میاری...چرا تو بری؟...عه دیر نمی شه؟....باشه خداحافظ.
گوشی رو پایین آورد و گفت:
-می گه صاحب کار مریض شده امروز نرفته میدون و سبزی نداریم و عطا خودش داره می ره میدون. یعنی به عطا گفته تو برو و بهش آدرس اینارو داده.
بی سر و صدا سفره جمع کردم و آنیتا و سحر هم مشغول گوشیشون شدن.
دنبال کار می گشتم که عطا سبزی هارو آورد و چون دیر شده بود منم موندم تا سه تایی کارو جلو ببریم.
فکرم همچنان بین مشکل خودم و دیدگاه سحر و آنیتا به مسئله ای که من بهش مشکل می گفتم، گیر کرده بود و در سکوت کار می کردم.
سحر-جمعه بیایید دور هم جمع بشیم.
آنیتا-ما که همش دور همیم.

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!