نیلوفر قائمی فر
24.3K subscribers
20 photos
20 videos
199 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/89133

#پنجاه_و_هشت
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط
و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

سحر-آهنگ درخواستی داریم، من این مدلی دوست دارم. اینطوری با ته آهنگا شعر نخونیم چون آهنگای چرت و پرت یادمون میاد.
آنیتا-پروانه.
سحر-تا ته باید بخونی.
عطا باز گردن کشید و یه نگاه به آینه و یه نگاه به من کرد و گفت:
-تو؟ تو می خونی؟
آنیتا-اصلا این آهنگو باید با ساقی خوند.
عطا با خنده گفت:
-تح! بخون ببینیم می تونیم بفرستیمت آکادمی یا نه.
سحر-از اول بخونا، از وسط شروع نکن؛ برو!
نفسی گرفتم و شروع کردم:
-قسمت نبود مال هم باشیم...
عطا با تعجب گفت:
-این صدای توئه؟
سحر-هیس!
-بچرخم دو چشمات عین پروانه
من تنها کسی بودم که ضربه خوردمو هنوز
تموم کارا عین حرفامه
به عطا نگاه کردم و ادامه دادم:
قسمت نبود شبیه رویامون باهم پیر بشیم
اما هنوزم اسم من روته
نذار کسی بفهمه ما دوتا چقدر سرد شدیم
خب این به من و تو مربوطه
عطا-من باورم نمی شه این صدای توئه!
بلندتر خوندم:
-دلتو دست کی دادی....
عطا با خنده و شو رگفت:
-اوه!
سحر و آنیتا سوت زدن و خنده ام گرفت و گفتم:
-حسم پرید! دیوونه ها!
عطا-تو چرا صدای حرف زدنت با خوندنت فرق داره؟!!
آنیتا-خیلی لعنتیه، افکت هم به صداش می ده.
سحر-بذار ببینم آهنگ خالیشو می تونم پیدا کنم رو آهنگ بخون.
عطا-باید بخونی برای یکی بفرستی.
-برای کی؟
آنیتا-شاهین!
خودش و سحر زدن زیر خنده و برگشتم و نگاهشون کردم و گفتم:
-زهــــــرمار.
عطا-یه خواننده ای کسی...
-می دونی توی ایران چقدر خانم خوش صدا هست؟ اما صداهاشون فقط توی خونه شنیده می شه.
عطا-راستش مادر منم خیل صداش خوبه بعد...
مکث کرد و ما سه تا منتظر نگاش می کردیم.
آنیتا-خب؟
-نه این گیر داره جمله هاش؛ یه گیر می کنه بعد راه میفته.
عطا-من گیر دارم؟!!
از آینه نگاه کرد و گفت:
-چرا توی چشم من نگاه می کنه و ایراد روم می ذاره؟
-تو اینطوری ای دیگه، یه مکثی بین جمله هات داری و سر تکون می دی مخصوصا اگر حرفت جدی باشه.
عطا-من مکث می کنم یعنی گیر دارم؟ لکنت دارم؟
-من می گم گیر کی گفتم لکنت؟
سحر-بابا؛ مادرتو بـــــــگو، من اصلا نه مکثشو فهمیدم نه گیرو. ساقی خیلی توجه به حرف زدنت داره و الان داره یه چیزی رو می گه؛ خب؟
نه خود سحر فهمید که چی گفته نه آنیتا و هردو مشتاق شنیدن ادامه ی حرف عطا بودن، اما من هم از حرف سحر خجالت کشیده بودم و هم توجه عطا به من معطوف شده بود. رومو به سمت شیشه برگردوندم و آنیتا گفت:
-اَه مادرت چی شد؟ خواننده شد؟
عطا-نه تو مولودی اینا می خونه.
آنیتا-مداحی می کنه؟
سحر-شما یعنی خانواده ات مومنن؟ تو عروسی متوجه نشدیم، البته عروسی جدا بود.
عطا باز نگاهی بهم کرد و گفت:
-مومن یعنی چی؟ اگر از نظر عقایدی می گید آره، خیلی خانواده ام معتقدن و پدرم روی خیلی چیزا حساسه مثلا اینکه کم فروشی نکنه، یه وقت همسایه اش مشکل نداشته باشه و این بی خبر باشه، دروغ از دهنش درنیاد و به کسی نارو نزنه...
چرا انقدر جدی شده بود؟ یه بار نشد توی حالت عادی عطا رو ببینم!

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!