نیلوفر قائمی فر
24.2K subscribers
20 photos
20 videos
199 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

پرش به قسمت قبل :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/88379

#چهل_و_پنج
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر

مطالعه این رمان جدید فقط
و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

-نه این کارای کارمندی به درد نمی خوره، من دنبال یه کاری هستم بتونم خوب پول دربیارم و بارمو ببندم و برم.
-کجا؟! اون خراب شده ی غربت؟
-خراب شده چیه؟ کشور پیشرفت و منفعته. طرف هیچ کار و تحصیلی نداره و می ره پیشرفت می کنه. ساقی من اصلا درس خون نبودم و همین بابام گفت تو بخوای بری کانادا و آمریکا و استرالیا و هرجا بری باید تحصیلات داشته باشی وگرنه اگر همین طوری بری باید کارگری کنی.
-مثلا فکر کردی فوق لیسانس حسابداری تو برای اونوری ها خیلی شاخه؟ داداش کجا سیر می کنی؟ بازم باید بری عملگی، توی مملکت خودت جایگاه داری اما اونور باید بری حمالی.
-تو چند سال اونور بودی؟
با حرص و لج گفتم:
-برو گمشو، منو بگو دارم واسه تو جوش می زنم. برو همون تمیز کاری اون وری هارو بکن. می دونی چیه؟ یه عده رو می شناسم اینور دست به سیاه و سفید نمی زنن و عارشون میاد و اَه اَه و پوف پوف می کنن و بعد می رن یه کشور دیگه زمین می شورن، توالت می شورن... لعنتی تو انقدر پشتکار اگر توی مملکت خودت داشتی تا حالا یه کاره ای شده بودی. فقط عقده ی اینو دارن بگن ما فلان خراب شده ایم.
-من عقده ندارم و فقط دنبال فکرایی هستم که توی سرمه.
با تمسخر گفتم:
-پسر رویایی بابا.
-رویای تو چیه؟ بگو ببینم دختر چغر و مستقل و روشن فکر!
-اولا هیکتو مسخره کن دوما من لقمه اندازه ی دهنم برمی دارم. من دوست دارم...
با لبخند و شور ادامه دادم:
-تاتو آرتیست بشم.
شوکه گفت:
-چی؟
صورتشو جمع کرد و دستاشو رو به هوا گرفت:
-چی چی تیست بشی؟ تاتو آرتیست؟!!! اینم رویاست تو داری؟
-دوست دارم! رویای تو خوبه واسه من مسخره و کم ارزشه، خوشم میاد که نقاشی و طرح های من روی تن یکی تا ابد بمونه.
-تا ابد که نمی مونه و کمرنگ می شه ولی رویا یعنی چیزی که باعث پیشرفت و بزرگی و آدم بشه.
-شاید من در همین کار رشد کنم، قبلا دنبالش نرفتم چون اون شوهر..
با خنده گفت:
-عنتر
خنده ام گرفت و گفتم:
-آره همون! همین طوری مسخره می کرد.
-ولی من نمی خوام مسخره ات کنم؛ می گم چیزهای بزرگتر بخواه تا به سمتت بیان.
-اکی حرف تو درست اما نباید یه چیزایی بخوام که ضمیر ناخودآگاهم پس بزنه، آدم باید پلکانی همه چی رو طی کنه، من الان هی بگم بنز می خوام، بنز بنز و همین جا بشینم و از جام تکون نخورم که کائنات شصتشونو نشونم می دن.
خندید و گفت:
-بیا بریم یه چایی بخوریم.
به اون دست خیابون نگاه کرد و گفت:
-اونجا چای داغ هم داره، ببین مردم از آب جوش و نپتون هم پول درمیارن، من قبلا به این چیزا فکر نمی کردم.
مکثی کرد و سرشو به طرفین تکون داد و اون پروسه ی ادا با لبشو درآورد و گفت:
-نه نگاه نمی کردم؛ چرا؟
-چون آدم بی نیاز کوره! مثلا وقتی سیر هستی هیچ رستورانی برات قابل توجه نیست.
عطا دوتا لیوان کاغذی چای گرفت و لبه ی جدول نشستیم. بهم نگاه می کرد و با تعجب سرمو کمی عقب دادم و گفتم:
-چیه؟
-هه! باورم نمی شه من با یه زن بتونم این مدلی رفاقت کنم که...
چشماشو کمی جمع کرد و دو سه تا پلک زد و گفت:
-اینطوری که انگار دوست منی، دوست دختر نه ها منظورم دوسته! آخه من اصلا با دخترا حرف زدنم نمی اومد، بشینم در مورد خواسته هام، هدف هام، دردهام...با پسرش هم حرفم نمی اومد چه برسه دخترا! هر روز دارم به این فکر می کنم. اولا خب می دونم آدما سعی می کنند فقط خوبی هاشونو بهم نشون بدن اما تو خودت بودی.
-مگه تو خودت نیستی؟
-نه منظورم برخوردته، یه مدلیه که شبیه بقیه نیست.
-اون بقیه ای که می گی قبلا به نیت اینکه تو دوست پسرشونی جلو اومده بودن، چه انتظاری داشتی که بیان ناله های تورو گوش بدن؟
خندید و گفت:
-به هر حال باید رفیق همه حال من می شدن، شاید می خواستم بگیرمشون!

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!
پرش به قسمت #یک :
https://t.me/roman_dokhtarekhoub/7

قسمت #چهل_و_پنج

رمان #دختر_خوب

به قلم #نیلوفر_قائمی_فر

#هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها

@Nilufar_Ghaemifar

#توجه :
این رمان فروشی است و فقط نیمه اول رمان بصورت رایگان منتشر می شود و برای خواندن کل رمان حتما باید آن را خریداری کنید.
#کپی = #پیگرد_قضایی

دانلود فایل عیارسنج :
https://t.me/BaghStore/368


نگاش کردم،عصبی نگام میکرد و با تشر گفتم:
-چیه؟ باباتو کشتم؟ واسه من شاخ و شونه نکش ها،من این وسط چیزی نمی بازم تویی که با یه بچه ی یه ماهه میمونی.
امیرسالار-آره خوب سلاحی دستت گرفتی.
-نه پس بزارم بیای روی سرم بشینی؟ یالغوز صدا کلفت، مارو کَر کرد.
امیرسالار-شیر بد.....
-تو نظر نده پدر نمونه! از توی ساکش پستونکشو بده ببینم.
تا برگشت از روی صندلی عقب ساک بچه رو برداره گوشیم زنگ خورد،به صفحه ی گوشی نگاه کردم و دیدم نوشته"داود فندکی"، داود فندکی کیه؟ جواب دادم:
-بله؟
-سلام!!! فکر کنم اشتباه گرفتم.
-رُهامو میخوای؟
-بله؟
-رُهام سیگار میکشه؟
-بله؟!!!!!
-میگم رهام سیگار میکشه؟
-من نمیدونم خانم.
-ارواح عمه ات، پس چرا اسمتو زده داود فندکی چلغوز؟ منو می پیچونی؟
-به خدا فامیلیم فندکیِ!
-فامیلیت فندکیه؟ !!!این چه مدل فامیله؟!! من خواهرشم ،خطش چند روز دستم بود. تا شب خطو بهش میرسونم بهش زنگ بزن.
-نه نمیخواد میخواستم بپرسم کتاب جبرم دستشه؟ میرم کتابو میخرم.
-هرجور راحتی.
تماسو قطع کردم و امیرسالار گفت:
-آبرو داداشتو بردی.
-فندکی هم شد فامیلی؟ شبیه فامیل توئه آقا بالا؛ خوبه آقا زیرزمین نبود.
امیرسالار-لا اله الا الله.
پستونک آرازو ازش گرفتم و توی دهن آراز گذاشتم و تکونش دادم.
امیرسالار-امروز چهارشنبه است چرا گفتی تا شب خطشو بهش میرسونی؟
-الکی گفتم بابا، فکر کردی یارو صبر میکنه تا من خطو برسونم؟ تو انگار خارج بودی فکر کردی حرف ایرانیا هم مثل خارجی ها حرفه! ما اینجا توی ایران صد بار دروغ میگیم یه بار راست، یکی هم دروغ نمیگه باورش نداریم.
فقط نگام کرد،نگاهی که اینبار پشتش کلی حرف بود،پشتش یه انگیزه ای برای نگاه کردن داره، آرومتر گفت:
-سیم کارت داداشتو بهش بده.
-هنوز به اون درجه از توانایی هام نرسیدم که بدون سیم کارت بتونم زنگ بزنم.
«نفس بلندی کشید و زیر لب گفت:» حرف توی آستین داره.
ماشینو روشن کردو راه افتاد،توی ترافیک بودیم و ماشین کنارمون پر از دختر و پسر بود که سر به سر هم میزاشتن و میخندیدن.
امیرسالار-بازم داری خودتو بینشون تجسم میکنی؟
«بدون اینکه نگاش کنم جواب دادم:» نه این جمعو دوست ندارم.
امیرسالار-اینم شبیه همونه که توی رستوران دیدیم.
-من توی جمع اینا چیزی میبینم که توی جمع اونا نمیدیدم.
«با صدای بم تر و خفه تر گفت:» چی؟
-گذشته امو.
حالت های غیرعادی دخترا و پسرا، سیگارایی که پشت به پشت روشن میکردن و سیگاری که بینش میکشیدن و هرکدوم یه پک میزدن، دلم میخواست سرمو به یه جایی بکوبم تا اون روزا یادم بره، صدای تایمازو میتونستم به وضوح میون خاطراتم بشنوم:
((-ماحی بیا برات یه پایپ خوشگل آوردم جنسش اعلاست، امشب باید محمود تاجرو بسازی،بیا بزن از پسش بربیای دوقرون به جیب بزنیم.
پایپ رو شکوندم و گفتم:
-خودت بزن برو بهش برس، شاید پول بیشتر ی بهت داد کثافت.
تایماز با اون چشمایی که انگار قاتل من بودن و هروقت نگاش میکردم انگار جونمو تیغ میکشید؛ بهم نگاه کرد، یه فحش آبدار به پدر و مادرم داد و گفت:
-نزار پاشم بزنمت، یارو گفته تنش تمیز باشه.
«جیغ زدم:» مرده شور اون مرتیکه ی هَوَل و تورو ببرن بی پدر، من نمیتونم...دیگه نمیتونم بفهم، مگه من از آهنم، واسه موادت من برم از جونم و تنم بدم؟ دیگه تموم شد...
تایماز-چیه نئشه شدی باز هوای ننه بزرگت به سرت زده؟ باید بهت خماری بدم تا عقلت خوب کار کنه؟ یا دلت برای ناز شستم تنگ شده؟
-چندسال خرت بودم دیگه بسه.
تایماز-زیاد زر میزنی، میخوای به بچه ها زنگ بزنم گروهی بیان حالتو سرجاش بیارن؟ اونطوری خوب ادب میشی.))
تنم لرزید از تهدید هایی که همیشه عملی میشد، آهسته به ساعد دستم نگاه کردم. جای هفت هشتا تیغ بود، تیغ هایی که پشت سر هم به خودم توی حالت نئشگی شیشه زده بودم، دردو حس نمیکردم و برعکس بهم لذت میاد،وقتی خون از دستم بیرون میزد لذت میبردم...
چشمامو محکم بستم؛ شبی از نظرم عبور کرد که تایماز برای تنبیه ام با پنج تا از دوستاش روی سرم ریختن و منو با خونریزی زیاد جلوی بیمارستان انداختن و رفتن، بعد هشت روز هم اومدن و از بیمارستان یواشکی بردنم،من چطور زنده موندم؟!!!!! صدای امیرسالار منو از گذشته ام بیرون کشید:
-فردا صبحونه نخور.
-برای چی؟
امیرسالار-باید آزمایش بدی.
-آزمایش چی؟
امیرسالار-تو توی بیمارستان زایمان کردی؟
-نه پس تو کوچه پیش گربه های زائو.