کبوتر حرم
236 subscribers
834 photos
141 videos
26 files
930 links
خاطرات خدمت افتخاری در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

khademaneh.ir

@ahmadmehneh
Download Telegram
#خاطرات_خدمت | غزل

مهدی جهاندار، شاعر اصفهانی، در غزل‌ترانه‌ای رضوی به‌طنز گفته بود:

یا امام‌رضا! به خادمت بگو چرا فقط
شکلاتاشُ به بچه‌های کاروون می‌ده؟!

به‌ش پیام دادم که ما به آدم‌بزرگ‌ها هم شکلات می‌دهیم! چند خاطرۀ خادمانۀ شکلاتی هم برایش فرستادم و رفیق شدیم.

ماه رمضان امسال خبر داد که در مشهد است و مشتاق دیدار. قرار گذاشتیم وقت کشیک فوق‌العادۀ من در شب نوزدهم، هم را ببینیم و من علاوه بر شکلات حرمی، غذای حضرتی خودم را هم تقدیمش کنم.

ساعتی پس از افطار، هم را دیدیم و شکلات‌ها نصیب زائران بزرگ و کوچک اصفهانی شد. غذای حضرت را هم که پایان مراسم شب قدر به ما می‌دادند. البته او تشکر کرد و گفت که شب میلاد امام‌حسن مجتبی علیه‌السلام، مهمان سفرۀ امام‌رضا علیه‌السلام بوده است.

بعد از مراسم، به‌ش پیام دادم تا غذا را تقدیمش کنم. تشکر کرد و گفت از حرم بیرون رفته. یادم آمد که یکی از دوستان تهرانی همان شب خبر داده بود که در حرم است. به‌ش پیام دادم:

- سلام. حرمید؟
- بله. رواق نجمه‌خاتون.
- من یک غذای حضرت دارم. می‌تونم تقدیمتون کنم.
- ممنونم از لطفتون. قلبم آب شد. خودتون نمی‌خواین؟
- نه. قسمت شما بوده. قرار بود به مهمان دیگه‌ای بدم. ایشون الان حرم نیست.
- من صحن اصلی‌ام. صحن طلا. ممنونم. ما شام نخورده بودیم!

فکر می‌کنید نام زائری که به‌بهانۀ غزل‌ترانۀ رضوی، غذای حضرت را همراه دو دوستش نوش جان کرد، چه بود؟ غزل!

بامداد ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰

#شکلات#غذای_حضرت#شب_قدر#شعر#غزل#مهدی_جهاندار

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | درازک!

پس از نماز ظهر و عصر درازکی کشیدم که تا موعد پاس بعد، کمری راست کنم. سقف نمازخانۀ کتابخانۀ حرم در نگاهم جلوه کرد. از خانه‌های لوزی‌مانند سقف چوبین عکسی گرفتم و قصه‌اش را روانۀ اینستاگرام کردم. جملۀ روی عکس موزون افتاد‌ و مصراعی پدید آورد: «خواندم نمازکی و کشیدم درازکی!»

طبع شعر و حس طنز دوستان به جوشش آمد:

- به‌به! چه تک‌مصرع آبکی!
- چه یواشکی!
- باشد که قبول افتد عبادات آبکی!

اما طنز دو دوست به نقدی هم پیچیده بود:

- باشد که نبیند خادمکی
چون که می‌کند بیدارکی!

- به چرت رفتم و امید اجابتی
چوب‌پر آمد و پرش رفت در دماغکی!

چه توان کرد که فرورفتن پرِ خادم در دماغ زائر به خاطرۀ جمعی تبدیل شده!

۱۷ مرداد ۱۴۰۲

#کتابخانه#خواب#نماز#عکس#اینستاگرام#شعر#مصراع#طنز#چوب‌پر#نمازخانه #کتابخانۀ_مرکزی_آستان_قدس_رضوی

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#خاطرات_خدمت_افتخاری | خوشامد

خلوت نیمه‌شب و خنکای پاییز و دامن بلند صحن پیامبر اعظم(ص) چنان به‌م خوشامد گفت که به تصویر خودم در آینۀ آسانسور آسایشگاه لبخندی زدم و گفتم: «خوش آمدم!»

و بی‌درنگ یاد آن مصراع افتادم: «خوش آمدی و خوش آمد مرا ز آمدنت»

و از امام‌رضا علیه‌السلام پرسیدم: «[خوش آمدم] و خوش آمد تو را ز آمدنم؟!»

۱۳ آبان ۱۴۰۲

#صحن_پیامبر_اعظم(ص) • #پاییز#آسایشگاه#آسانسور#آینه#شعر#خوشامد

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | عباسی!

در راه اولین پاس خدمت آن روز، هم‌کشیکم ازم پرسید:

- پاست کجاست؟
- [ایوان] عباسی. خدا منو نندازی!😅

۱۹ بهمن ۱۴۰۲

📷 مهدی جهانگیری

#ایوان_عباسی#بست_شیخ_طبرسی#شعر#شعر_کودکانه#کودکی

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | عزیزی

پس از نماز مغرب و عشای پایان کشیک در آسایشگاه، این بیت جامی دوید به دلم:

کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من


و اشک نباید سرازیر می‌شد؟!

۱۳ اسفند ۱۴۰۳

* جامی این بیت را از زبان «خارکشْ پیری با دلق درشت» سروده. پیر شدم رفت!😅

#جامی#شعر#بیت#آسایشگاه

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam