کبوتر حرم
236 subscribers
834 photos
141 videos
26 files
930 links
خاطرات خدمت افتخاری در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

khademaneh.ir

@ahmadmehneh
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی که برد یار به دار دگرم
جز خدمت این حریم چیزی نبرم
در قبر، نشانی ز حرم بگذارید
باشد که گواهی بدهد چوب‌پرم

#چوب‌پر#آسایشگاه

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ

فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ: چه در عسل، چه در حرم!

سوغات زیارت اربعین امسال از کربلا، پاهای تاول‌زده بود: نه مثل کاروان اسرای کربلا، تاول‌زده از خار مغیلان و ریگ بیابان و نیزه‌های شکسته و دشنه‌های نشسته و شعلۀ خیمه‌های سوخته، بلکه رنجور از کفش نامناسب و پیاده‌روی ناخواستۀ سامرا و اضافه‌وزنی که چند سال است وبال این تن شده!

روز شهادت امام‌رضا علیه‌السلام، پای تاول‌زدۀ نوارپیچ را آرام‌آرام در آسایشگاه به‌دنبال خودم می‌کشیدم. هم‌کشیکم که متخصص طب سنتی است، چشمش به‌م افتاد:

ـ زخم شده؟
ـ تاول زده.
ـ عسل زده‌ای؟
ـ عسل؟! نه. فقط همان دو تا پمادی که دکتر داده.
ـ شب روش عسل بگذار و مثل الان ببند. دوسه روز این کار را بکنی، خوبِ خوب می‌شود.

شکر خدا، عسل‌درمانی جواب داده و یادگار کربلا را برایم شیرین کرده است.

امام‌رضا(ع) فقط پشت پنجره‌فولاد شفا نمی‌دهد. گاهی هم کسی را پیش پایت می‌گذارد تا راه شفا را نشانت دهد.

فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ.

فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ.

#کربلا#اربعین#زیارت_اربعین#پیاده‌روی_اربعین#طب_سنتی#عسل#آسایشگاه

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | دعای مستجاب

آخرین زیارت امین‌الله سال ۱۳۹۳، در آسایشگاه و ایام فاطمیه روزی‌ام شد و باز هم عبارات امین‌الله برایم روضۀ فاطمه سلام‌الله‌علیها خواند:

«وَ اَصواتَ الدّاعینَ اِلَیکَ صاعِدَةٌ، وَ اَبوابَ الاِجابَهِ لَهُم مُفَتَّحَةٌ.» خدایا! صدای دعاگویان به درگاهت در فراز است، و درهای اجابت به‌رویشان باز.

امان از آن دعای مستجاب، که دعاگو فاطمه سلام‌الله‌علیها است و دعایش «اَللّهُمَّ عَجِّل وَفاتی»!

#فاطمیه#زیارت_امین‌الله#آسایشگاه

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | انگشتر

با چند تن از هم‌کشیک‌ها به عیادت هم‌کشیک دیگرمان در بیمارستان رفتیم. حاج‌آقا که خدمت خاصش تقدیم انگشتر و گیرۀ روسری به زائران کوچولوی امام‌رضاست، چند روز پیش توی آسایشگاه سرش گیج رفته و بدحال شده بود.

با صدای نرم و آرامش از عنایت‌های امام‌رضا علیه‌السلام می‌گفت:

چند روز پیش، در حرم پیشنهاد کردم که گروهی از خادمان در برنامه‌ای منظم به بیمارستان‌ها برویم و به بیماران هدیۀ متبرک بدهیم. نپذیرفتند. امام‌رضا هم خودش فرستادم بیمارستان!

حالا توی بخش می‌گردم و به بیماران نبات و شکلات و انگشتر می‌دهم. برایشان هفتاد بار حمد می‌خوانم. پزشک هم که برای سرکشی می‌آید، به من سر نمی‌زند و می‌گوید: «تو حالت خوب است!»

۹ شهریور ۱۴۰۱ / ۳ صفر ۱۴۴۴

* راهیِ زیارت اربعین بودم. حاج‌آقا چند انگشتر به‌م داد تا به بچه‌های عراقی تقدیم کنم.

#انگشتر#آسایشگاه#بیمارستان#اربعین#زیارت_اربعین

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | نذر زائر

داشتم از بست شیخ بهایی وارد مسجد گوهرشاد می‌شدم که دوستم از قم زنگ زد. گفت خواهر و شوهرخواهرش در مشهدند و برای غذای حضرت التماس‌دعا دارند. گفتم: «غذای امروزم را که به زائر دیگری قول داده‌ام. غذای کشیک فوق‌العادۀ چند روز بعد را هم شوهر داده‌ام! باز اگر حضرت تفضلی کرد و از جایی دیگر غذایی به دستم رساند، خبرت می‌کنم.»

توی آسایشگاه، یکی از هم‌کشیک‌ها صدا می‌زد: «کسی زائری سراغ ندارد که غذای حضرتی خواسته باشد؟ یکی از بچه‌ها غذای خودش را به من داده و گفته نذر زائر امام‌رضاست.»

غذای نذریِ خادم رسید به دست زائری که همان چند دقیقه پیش التماس‌دعا گفته بود!

۶ فروردین ۱۴۰۱
دومین خاطرۀ خادمانۀ قرن

#بست_شیخ_بهایی#مسجد_گوهرشاد#غذای_حضرت#نذر#آسایشگاه#قم

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | غبغب!

در اولین کشیک ماه رمضان پارسال، توی آسایشگاه با هم‌کشیکم تکیه زده بودیم به پشتی و داشتیم قرآن می‌خواندیم. با همان حس رقابت بچه‌دبستانی‌ها ازش پرسیدم: «جزء چندی؟!» متواضعانه جواب داد: «من عقبم.» بادی به غبغب انداختم و فاتحانه به‌ش (یا توی دلم) گفتم: «من دارم روزی دو جزء می‌خوانم!»

باد در غبغب انداختن همان و گیرکردن در همان چند جزء اول قرآن همان!

۱۸ فروردین ۱۴۰۱ / ۵ رمضان ۱۴۴۳

📷 سیدمرتضی فاطمیان

#ماه_رمضان#قرآن#آسایشگاه

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | غلتک

اول صبح که وارد آسایشگاه شدم، دیدم سامانش به هم ریخته: فرش‌ها جمع شده و از آن فضای وسیع، فقط کنار آشپزخانه برایمان باقی مانده.

چشمم به نردبان و سطل رنگ و قلم‌مو افتاد. نقاشان حضرت داشتند گرد از چهرۀ آسایشگاه می‌گرفتند. یک غلتک نقاشی هم داشت سقف روی سرمان را سفید می‌کرد.

از کودکی آرزو داشتم با غلتک نقاشی کنم. آرزویم را که به نقاش حضرت گفتم، بی‌درنگ برآورده شد.

۱۴ دی ۱۴۰۱

#آسایشگاه#نقاشی#غلتک#آرزو

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | جام جهانی

هم‌کشیکم روز پیش از کشیک زنگ زد:

- فردا پاس یک بریم یا دو؟

- قانونیش که باید پاس یک برِم. ولی بازی رِ از دست مِدِم! حالا مو خیلی ام فوتبالی نیستُم. ولی ئی بازی حساسه.

- می‌بازیم بابا!

- نِه! ئی بازی رِ مُبُرِم.

- می‌ترسم همه مثل ما بخوان فوتبال نگاه کنن، پاس یک نیرو کم بیاد.

- راست مِگی. همو پاس یک برِم.

بیست دقیقه‌ای از بازی ایران و ولز در جام جهانی ۲۰۲۲ قطر را در آسایشگاه دیده بودیم که راهیِ خدمت‌گاهمان شدیم. بازی آن‌قدر نفس‌گیر بود که در همان چند قدم تا صحن کوثر، دوسه بار اوضاع را از روی نتایج زندۀ گوگل گوشی بررسی کردم.

حدود یک ربع بعد، مسئول صحن صدایم زد و ازم خواست چند دقیقه‌ای به‌جایش در دفتر بنشینم. تا حدود نیم ساعت بعد که برگردد، چوب‌پرم را روی میز گذاشتم و گوشی را به‌ش تکیه دادم و نشستم به تماشای فوتبال.

اما گوشی‌ام آن دو گل به‌یادماندنی را در حالی نشانم داد که بر لبۀ سنگیِ یکی از پایه‌های صحن کوثر جا خوش کرده بود.

۴ آذر ۱۴۰۱

#صحن_کوثر#آسایشگاه#جام_جهانی#قطر#فوتبال#ایران‌ولز#چوب‌پر#گوگل

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | سطل ماست!

- چرا به ما غذای حضرت نمی‌دن؟ امام‌رضا پیامک می‌فرسته «خوش آمدید! خوش آمدید!» بابا! یک بار هم پیامک بفرست بگو بیایید آشپزخونه غذا بخورید! حاج آقا! پول‌ها[ی توی ضریح] رو که جمع می‌کنید، یاد ما هم باش!

من داشتم در مسیر آسایشگاه، از صحن کوثر می‌گذشتم و خانم زائر میان‌سال مسلسل‌وار می‌گفت! دیدم الان به‌ش بگویم «چادرتون...»، نخواهد گذاشت جمله‌ام به آخر برسد و از زیر سنگ‌های صحن هم که شده، سطل ماستی* پیدا خواهد کرد و...!

۱۳ فروردین ۱۴۰۲

* دو روز پیش از آن، ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ماجرای «نهی‌ازمنکر با سطل ماست در شاندیز» حسابی سروصدا کرده بود!

#صحن_کوثر#غذای_حضرت#آسایشگاه#پیامک#نهی‌ازمنکر#ماست#شاندیز#سیزده‌به‌در#سیزده‌به‌درگاه

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | روضه

خدمتگاهم در کشیک فوق‌العادۀ تاسوعا جایی نبود که دسته‌ای ببینم و همراهش لحظه‌ای بر سینه بزنم. در مجال استراحت، به هم‌کشیک‌ها اعلام کردم که زیارت‌عاشورایی خواهیم خواند و روضه‌ای. ولی هر گوشه از آسایشگاه، مأمن خادمی بود برای چند دقیقه آسودن.

کنجی پیدا کردیم که مزاحم استراحت کسی نباشیم. سعی کردم صدایم را پایین بیاورم و روضه را مختصر کنم. بااین‌همه، باز نگران بودم که مبادا آرامشی را خراشیده باشم.

پس از خواندن نماز ظهر با نماز جماعت عصر آسایشگاه، قدمی پیش رفتم تا هم‌کشیکم بتواند به‌م اقتدا کند. ولی آن‌قدر حضور قلب نداشتم که صدای «آب! آب!» هم‌کشیک دیگرم را نشنوم! به یاد سقای کربلا، داشت به دوستان آب می‌رساند و لیوان آبی هم کنار سجده‌گاه من گذاشت. لابه‌لای مهره‌های تسبیح حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، روضه خودش سراغم آمد. دیگر کسی خواب نبود و می‌شد بانگ عزا برداشت:

حرم آب ندارد
علی خواب ندارد
روم خیمه بگویم
شده کشته عمویم

تاسوعای ۱۴۴۵
۵ مرداد ۱۴۰۲

#تاسوعا#زیارت_عاشورا#روضه#آسایشگاه#عزاداری#محرم#تسبیح#آب

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | اتهام

از دفتر حراست حرم که بیرون آمدم، از خود باب‌الرضا(ع) تا خود صحن نو (آزادی) گریستم. ادعا نمی‌کنم که آدم علیه‌السلامی هستم؛ ولی آن اتهام آن‌قدر به‌م نمی‌چسبید که وقتی دو کلمه توضیح دادم، گویا کارمند حراست از طرح ماجرا شرمسار شد.

توی صحن نو درددلی کردم و چند سلام به حضرت دادم؛ ازجمله سلامی هم ازطرف کسی که من را به حراست کشانده بود؛ که یقین نداشتم، ولی حدس می‌زدم کیست. از آقا خواستم چنان‌که دل من را در همین چند دقیقه آرام کرده، دل او را هم آرام کند.

ازقضا، آن ظهر چهارشنبه کشیک یکی از دوستان دوران دانشجویی‌ام بود و قرار بود باهم دوست مشترک دیگری را پس از چند سال ببینیم. از صحن نو به آسایشگاه دوستم رفتم. او همراه هم‌کشیک‌هایش ناهار خورده بود و غذای حضرتی‌اش روزیِ من شد. شاید هیچ‌وقت غذای امام‌رضا علیه‌السلام چنان به جانم ننشسته بود.

۱۸ خرداد ۱۴۰۱

#صحن_آزادی#صحن_نو#باب‌الرضا(ع) • #گریه#اشک#اتهام#حراست#آسایشگاه#دوست#غذای_حضرت#غذای_حضرتی#ناهار

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | عطر

کشیک فوق‌العادۀ شب جمعۀ پیش در جمع دوستان ذکرخیر عطر شد. هم‌کشیکم باور نمی‌کرد بااینکه کم‌بویا هستم، عطر و ادکلن بزنم! گفتم: «درسته بو نِمِفهمُم، حس خوبشه که مِفهمُم. تازه، بقیه از بویْ آدم کیف مُکنَن.»

صبح نهم ربیع که از خانه به‌سمت کشیک بیرون می‌آمدم، دیدم عطرم تمام شده: «ای دل غافل! روز عید، بی‌عطر!» همان ساعت اول استراحت در آسایشگاه، هم‌کشیکی دیگر عطری به‌م هدیه داد.

۹ ربیع‌الاول ۱۴۴۵
۳ مهر ۱۴۰۲

#عطر#ادکلن#ربیع‌الاول#نهم_ربیع‌الاول#نهم_ربیع#عید#آسایشگاه#هدیه

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | یار

به آخر امین‌اللهِ اول کشیک رسیدم. هم‌کشیکم که زیارت را به آواز بلند می‌خواند، مدح پایانی را به من سپرد:

ای صفای قلب زارم، هرچه دارم از تو دارم
تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت برندارم

منم خاک درت
غلام و نوکرت
مران از در مرا
به جان مادرت
علی موسی‌الرضا...

غیر تو یاری ندارم، با کسی کاری ندارم...

و سر در گریبان بردم که واقعاً من جز حضرت، کسی را یار راستین نمی‌دانم؟! واقعاً جز با حضرت، با کسی کاری ندارم؟!😔

۲۷ مهر ۱۴۰۲

#زیارت_امین‌الله#آسایشگاه#یار#مداحی#ای_صفای_قلب_زارم

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | خوشامد

خلوت نیمه‌شب و خنکای پاییز و دامن بلند صحن پیامبر اعظم(ص) چنان به‌م خوشامد گفت که به تصویر خودم در آینۀ آسانسور آسایشگاه لبخندی زدم و گفتم: «خوش آمدم!»

و بی‌درنگ یاد آن مصراع افتادم: «خوش آمدی و خوش آمد مرا ز آمدنت»

و از امام‌رضا علیه‌السلام پرسیدم: «[خوش آمدم] و خوش آمد تو را ز آمدنم؟!»

۱۳ آبان ۱۴۰۲

#صحن_پیامبر_اعظم(ص) • #پاییز#آسایشگاه#آسانسور#آینه#شعر#خوشامد

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#خاطرات_خدمت_افتخاری | کوکا!

به پشتیِ آسایشگاه تکیه زدم تا با اشترودل رضوی و نوشابه‌مشهدی سحری کنم: برای روزه‌ای واجب که بر گردنم بود و روز پیشواز، فرصتی طلایی که ادایش کنم.

دوست دیرینم در کشیک دوم شب که بیماری قند داشت و تعارف نوشابه‌ام را رد کرد. مانده بود آن سید معمم که او هم داشت سحری می‌خورد:

- حاج‌آقا، بفرمِن نوشابه.

- ممنون آقا. هه‌هه‌هه!

- او خِنده یعنی مُخوام!

- نه. از اون جهت خندیدم که کوکا ضرر داره.

- دِگه حاج‌آقا، ما تفریحی غیر از کوکا که نِدِرِم!

- بله. انصافاً كوكا جایگزین نداره. ولی بالاخره آدم باید پا روی نفسش بذاره.

- دِگه ما قِراره یگ ماه پا رو نفسِما بِذِرِم! گفتِم قبلش خوب خودِما ره تحویل بیگیرِم!😅

۲۱ اسفند ۱۴۰۲

#روزه#پیشواز#سحری#ماه_رمضان#شعبان#آسایشگاه#نوشابه#نوشابه‌مشهدی#کوکاکولا#کوکا#اشترودل#اشترودل_رضوی

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#خاطرات_خدمت_افتخاری | عزیزی

پس از نماز مغرب و عشای پایان کشیک در آسایشگاه، این بیت جامی دوید به دلم:

کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من


و اشک نباید سرازیر می‌شد؟!

۱۳ اسفند ۱۴۰۳

* جامی این بیت را از زبان «خارکشْ پیری با دلق درشت» سروده. پیر شدم رفت!😅

#جامی#شعر#بیت#آسایشگاه

💠 | بفرمایید زیارت |

@kaboutarharam
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM