#خاطرات_خدمت_افتخاری | نیکی
- هَل...
- هَل...
- جَزاءُ الْ...
- جَزاءُ الْ...
- إِحسانِ...
- إِحسانِ...
- إِلَّا الْإِحسان
- إِلَّا الْإِحسان
در نماز زیارت صحن نو، پسر دوشادوش پدر سورۀ الرحمان را از روی منتخب ادعیه و زیارات کلمهکلمه میخواند تا پدرش تکرار کند.
و راستی پاداش نیکی جز نیکی است؟
۱۶ تیر ۱۴۰۲
عید غدیر ۱۴۴۴
#صحن_نو • #صحن_آزادی • #نماز_زیارت • #سورۀ_الرحمان • #قرآن • #نماز • #احسان • #عید_غدیر • #منتخب_ادعیه_و_زیارات
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
- هَل...
- هَل...
- جَزاءُ الْ...
- جَزاءُ الْ...
- إِحسانِ...
- إِحسانِ...
- إِلَّا الْإِحسان
- إِلَّا الْإِحسان
در نماز زیارت صحن نو، پسر دوشادوش پدر سورۀ الرحمان را از روی منتخب ادعیه و زیارات کلمهکلمه میخواند تا پدرش تکرار کند.
و راستی پاداش نیکی جز نیکی است؟
۱۶ تیر ۱۴۰۲
عید غدیر ۱۴۴۴
#صحن_نو • #صحن_آزادی • #نماز_زیارت • #سورۀ_الرحمان • #قرآن • #نماز • #احسان • #عید_غدیر • #منتخب_ادعیه_و_زیارات
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | اتهام
از دفتر حراست حرم که بیرون آمدم، از خود بابالرضا(ع) تا خود صحن نو (آزادی) گریستم. ادعا نمیکنم که آدم علیهالسلامی هستم؛ ولی آن اتهام آنقدر بهم نمیچسبید که وقتی دو کلمه توضیح دادم، گویا کارمند حراست از طرح ماجرا شرمسار شد.
توی صحن نو درددلی کردم و چند سلام به حضرت دادم؛ ازجمله سلامی هم ازطرف کسی که من را به حراست کشانده بود؛ که یقین نداشتم، ولی حدس میزدم کیست. از آقا خواستم چنانکه دل من را در همین چند دقیقه آرام کرده، دل او را هم آرام کند.
ازقضا، آن ظهر چهارشنبه کشیک یکی از دوستان دوران دانشجوییام بود و قرار بود باهم دوست مشترک دیگری را پس از چند سال ببینیم. از صحن نو به آسایشگاه دوستم رفتم. او همراه همکشیکهایش ناهار خورده بود و غذای حضرتیاش روزیِ من شد. شاید هیچوقت غذای امامرضا علیهالسلام چنان به جانم ننشسته بود.
۱۸ خرداد ۱۴۰۱
#صحن_آزادی • #صحن_نو • #بابالرضا(ع) • #گریه • #اشک • #اتهام • #حراست • #آسایشگاه • #دوست • #غذای_حضرت • #غذای_حضرتی • #ناهار
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
از دفتر حراست حرم که بیرون آمدم، از خود بابالرضا(ع) تا خود صحن نو (آزادی) گریستم. ادعا نمیکنم که آدم علیهالسلامی هستم؛ ولی آن اتهام آنقدر بهم نمیچسبید که وقتی دو کلمه توضیح دادم، گویا کارمند حراست از طرح ماجرا شرمسار شد.
توی صحن نو درددلی کردم و چند سلام به حضرت دادم؛ ازجمله سلامی هم ازطرف کسی که من را به حراست کشانده بود؛ که یقین نداشتم، ولی حدس میزدم کیست. از آقا خواستم چنانکه دل من را در همین چند دقیقه آرام کرده، دل او را هم آرام کند.
ازقضا، آن ظهر چهارشنبه کشیک یکی از دوستان دوران دانشجوییام بود و قرار بود باهم دوست مشترک دیگری را پس از چند سال ببینیم. از صحن نو به آسایشگاه دوستم رفتم. او همراه همکشیکهایش ناهار خورده بود و غذای حضرتیاش روزیِ من شد. شاید هیچوقت غذای امامرضا علیهالسلام چنان به جانم ننشسته بود.
۱۸ خرداد ۱۴۰۱
#صحن_آزادی • #صحن_نو • #بابالرضا(ع) • #گریه • #اشک • #اتهام • #حراست • #آسایشگاه • #دوست • #غذای_حضرت • #غذای_حضرتی • #ناهار
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
#خاطرات_خدمت_افتخاری | ویروس
من آدم کمتذکری هستم؛ ولی نمیشد از آن صحنه چشم پوشید: دختری جوان در دالان صحن نو (آزادی) به بست پایین، حجاب از سر برداشته بود. بهطرفش رفتم و محکم بهش تذکر دادم. روسریاش را جلو کشید. ناگهان جوان تنومندی که کنارش بود، حرکتی کرد که تصورش را هم نمیکردم: هر دو پاشنۀ پای دختر را گرفت، بهطرف دیوار فشارش داد و او را تا نزدیک سقف بالا برد! خواستم با مرد جوان درگیر شوم که پسرک همراه دختر یادآوری کرد که آن مرد هم از همراهانشان است.
دختر جوان به زمین برگشت و روسریاش هم دوباره بهروی شانهاش. این بار تا تذکر دادم، مرد جوان دیگری از همراهانش سرم را به پایین فشار داد و با دندانهای بههمفشرده تهدید کرد: «مگه یک بار تذکر ندادی؟!» و سوزنمانندی را به نیمرخ بینیام فرو کرد. دردی مینیاتوری حس کردم و حدس زدم که سوزن به ویروس آلوده است.
و از خواب پریدم!
حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین سحر ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
#صحن_نو • #صحن_آزادی • #بست_پایین • #حجاب • #سوزن • #ویروس
🔗 خواب خدمت • درشتی • تعبیر خواب
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
من آدم کمتذکری هستم؛ ولی نمیشد از آن صحنه چشم پوشید: دختری جوان در دالان صحن نو (آزادی) به بست پایین، حجاب از سر برداشته بود. بهطرفش رفتم و محکم بهش تذکر دادم. روسریاش را جلو کشید. ناگهان جوان تنومندی که کنارش بود، حرکتی کرد که تصورش را هم نمیکردم: هر دو پاشنۀ پای دختر را گرفت، بهطرف دیوار فشارش داد و او را تا نزدیک سقف بالا برد! خواستم با مرد جوان درگیر شوم که پسرک همراه دختر یادآوری کرد که آن مرد هم از همراهانشان است.
دختر جوان به زمین برگشت و روسریاش هم دوباره بهروی شانهاش. این بار تا تذکر دادم، مرد جوان دیگری از همراهانش سرم را به پایین فشار داد و با دندانهای بههمفشرده تهدید کرد: «مگه یک بار تذکر ندادی؟!» و سوزنمانندی را به نیمرخ بینیام فرو کرد. دردی مینیاتوری حس کردم و حدس زدم که سوزن به ویروس آلوده است.
و از خواب پریدم!
حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین سحر ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
#صحن_نو • #صحن_آزادی • #بست_پایین • #حجاب • #سوزن • #ویروس
🔗 خواب خدمت • درشتی • تعبیر خواب
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam