#خاطرات_خدمت_افتخاری | ویروس
من آدم کمتذکری هستم؛ ولی نمیشد از آن صحنه چشم پوشید: دختری جوان در دالان صحن نو (آزادی) به بست پایین، حجاب از سر برداشته بود. بهطرفش رفتم و محکم بهش تذکر دادم. روسریاش را جلو کشید. ناگهان جوان تنومندی که کنارش بود، حرکتی کرد که تصورش را هم نمیکردم: هر دو پاشنۀ پای دختر را گرفت، بهطرف دیوار فشارش داد و او را تا نزدیک سقف بالا برد! خواستم با مرد جوان درگیر شوم که پسرک همراه دختر یادآوری کرد که آن مرد هم از همراهانشان است.
دختر جوان به زمین برگشت و روسریاش هم دوباره بهروی شانهاش. این بار تا تذکر دادم، مرد جوان دیگری از همراهانش سرم را به پایین فشار داد و با دندانهای بههمفشرده تهدید کرد: «مگه یک بار تذکر ندادی؟!» و سوزنمانندی را به نیمرخ بینیام فرو کرد. دردی مینیاتوری حس کردم و حدس زدم که سوزن به ویروس آلوده است.
و از خواب پریدم!
حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین سحر ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
#صحن_نو • #صحن_آزادی • #بست_پایین • #حجاب • #سوزن • #ویروس
🔗 خواب خدمت • درشتی • تعبیر خواب
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam
من آدم کمتذکری هستم؛ ولی نمیشد از آن صحنه چشم پوشید: دختری جوان در دالان صحن نو (آزادی) به بست پایین، حجاب از سر برداشته بود. بهطرفش رفتم و محکم بهش تذکر دادم. روسریاش را جلو کشید. ناگهان جوان تنومندی که کنارش بود، حرکتی کرد که تصورش را هم نمیکردم: هر دو پاشنۀ پای دختر را گرفت، بهطرف دیوار فشارش داد و او را تا نزدیک سقف بالا برد! خواستم با مرد جوان درگیر شوم که پسرک همراه دختر یادآوری کرد که آن مرد هم از همراهانشان است.
دختر جوان به زمین برگشت و روسریاش هم دوباره بهروی شانهاش. این بار تا تذکر دادم، مرد جوان دیگری از همراهانش سرم را به پایین فشار داد و با دندانهای بههمفشرده تهدید کرد: «مگه یک بار تذکر ندادی؟!» و سوزنمانندی را به نیمرخ بینیام فرو کرد. دردی مینیاتوری حس کردم و حدس زدم که سوزن به ویروس آلوده است.
و از خواب پریدم!
حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین سحر ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
#صحن_نو • #صحن_آزادی • #بست_پایین • #حجاب • #سوزن • #ویروس
🔗 خواب خدمت • درشتی • تعبیر خواب
💠 | بفرمایید زیارت |
@kaboutarharam