دکتر یحیی قائدی
1.31K subscribers
370 photos
58 videos
93 files
304 links
کانال اختصاصی دکتر یحیی قائدی
دانشیار گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی
متخصص و پیشگام در حوزه فلسفه برای کودکان
برگزار کننده دوره های مقدماتی و پیشرفته تربیت مربی فلسفه برای کودکان
مشاوره فلسفی و کافه فلسفه
Download Telegram
کافه فلسفه شیراز
۵مرداد۹۵ هشت تا ده‌شب
نخستین کافه فلسفه شیرازم را برگزار کردم.البته نخستین من،چون مجتبا رئیسی هم قبلا با هم قطارانش بر گزار کرده بود.نخستین با نخستین چه فرق دارد؟آیا می شود دو نخستین داشت؟
چهار راه سینما سعدی  خ هدایت غربی  روبری کوچه ده  ،نقاب آبی.همان اول که نامش را شنیده بودم  برایم پرسش ایجاد شده  بود:نقاب آبی؟ما  که در علم های انسانیِ فلسفه ،روان شناسی و جامعه شناسی  در مطالعه و براندازی نقاب   هستیم، مرکزی پیدا شده، مایل است نقاب آبی بزند.پس از کافه با شهرزاد  از بانیان مرکز صحبت کردم او  گفت مرادش نقابی از  آب بود است چنان که آب را به صورت می پاشانیم و دقایقی بعد دیگر بر صورت نیست اما خنکی اش هنوز در پوست احساس می شود.به نظر فرق بود میان نقاب شهرزاد و نقاب من.
بی آنکه دقیق آدرس را بدانیم  جایی در هدایت  پیاده  شدیم.و دقیق ندانستیم که در غربی اش هستیم یا شرقی .و من فکر کردم  هدایت شویم به صورت شرقی و یا هدایت شویم به صورت  غربی. همانجا بود که  تابلوی نقاب آبی را دیدیم.چند نفر دیگر هم در خیابان‌سر گردان بودند و عجیب من حس کرده بودم که اینها قرار است   همانجا  باشند که ما‌قرار بود باشیم.
آرام آرام مردمان گرد هم آمدند و من از میانه این گرد هم آمدن شروع کردم به خوش بش و آشنا شدن و  آشنا کردنشان با یکدیگر و کمی از اینکه قرار است چه کنیم حرف زدم .حالا  تعدادمان  فراتر از بیست شده بود.آنها قرار شد دو به دو با هم  یک پرسش را انتخاب کنند تا روی برد نوشته شود ده پرسش آمده روی تخته سفید.این پرسش انتخاب شد :هدف از زندگی کردن چیست؟
جنبه زیبای این نخستین کافه فلسفه من در شیراز  شرکت   نوجوانان  و بویژه دختران نوجوان بود که فعالانه در مباحث شرکت می کردند..جوانترین  شرکت کننده حدودا  ۱۴ ،پانزده سال  داشت و مسن ترین  فراتر ازشصت.

معانی  وتعاریف بیان شده در باب  هدف زندگی  یکی  یکی نوشته می شد  و از راه استدلال و در فرایند  استدلال وارسی می شد و  برای عبور از  آن  از رای گیری استفاده می شد.برخی از موارد  بررسی شده‌ اینهادبودند:
 *هدف از زندگی کردن چیست؟*
💭هدف از زندگی رسیدن به خوشحالی است.
💭هدف از زندگی لذت بردن از زندگی است.
💭هدف از زندگی رسیدن به تکامل است.
💭جنگیدن و رسیدن به فرد یا چیزی که دلمان میخواد.
💭کسب رضایت نسبی از حال و چیزهایی که داریم.
💭مطابق میل خود زندگی کردن هدف زندگی است.
💭تاثیر پذیرفتن و تاثیر گذاشتن هدف زندگی است.
💭هدف از زندگی کردن زندگی کردن است.
وقتی آموخته و حس هایشان را بررسی کردم  نشانگر موفقبت  این نخستین کافه در شیراز بود و حس هایشان هم خود بود.
@yahyaghaedi
#یحیی_قائدی
#کافه_فلسفه
#یاران_کتاب
#نقاب_آبی
#شیراز
# philo_cafe
فلسفه برای کودکان
با کودکان در شیراز
 ۶مرداد  ۹۸ ساعت هشت تا ده
موسسه فرهنگی هنری  آفرینش  نقاب آبی
این بار  دیگر  نشانی درست را می دانستیم و دیگر میان هدایت ‌به‌ فرم شرقی و هدایت به فرم غربی  سرگردان نماندیم. وقتی رسیدم هنوز کودکی نیامده  بود. در حیاط روی نیم کتی که منتظرم بود، نشستم.از بیرون می شد  اتاقی را دید که قرار  بود کودکان گرد هم بیایند..وقتی چند کودک از بیرون دیده می شدند ، من دلم خواست بروم و با آنها  خوش و بش کنم.نگران خوب و درست از کار در آمدن  جلسه‌هم بودم.وقتی وارد اتاق شدم ،  هستی و ستایش همراه مادرشان آنجا نشسته بودند .آنها آمده بودند در کلاس عمویشان شرکت کنند‌.انها را بوسیدم و   و با آنها خوش بش کردم.ستایش هنوز  گفتگوی فبکی مان در بیمارستان کوثر را‌به یاد داشت، جایی که چند ماه قبل پدرم آنجا‌ بستری بود.به نظری می رسید او می داند که فلسفه چیست.
من هیچ  ایده قطعی برای شروع کار نداشتم و مدام در میان محرک های مختلف سرگردان بودم.درست از کار در آوردن  کار با‌کودکان وقتی فقط قرار باشد یک جلسه‌باشد، کمی دشوار است. تخته  سفید را روی چند میز کوتاه در میانه اتاق قرار دادبم که برای خودش جالب  بود و  ذهن یکی از بچه به نام آوینا را سخت اشَعال کرده بود. نام های بچه را روی کاغذ آ چهار سه پایه شده  ی   چسپانده شده روی لبه های وایت برد، نوشتیم.
گفتگو را با آشنا شدن  با یکدیگر شروع کردم و منتظر ماندم تا کمی یخشان باز شود.برخی کمی طول کشید  تا یخشان آب شود.من هنوز به دنبال راهی بودم  که با آن گفتگوی فبکی را آغاز کنم و  و اکنون دیگر می دانستم خواندن قصه کارساز نخواهد  بود چون طیف سنی خیلی متفاوتی  را در  کلاسر بودند.آرام آرام به این نتیجه رسیدم از آنها‌پرسش بیرون بکشم.اولبن کودکی که  پرسشی  مطرح کرد .چندان امیدبخش نبود :اینجا چه کلاسی است؟
پیشتر و برای گرم شدن آنها کمی با هم در همین زمینه  گفتگو کرده بودیم.اما بر بنیاد تجربه‌ هایم امیدوارم ماندم. دو باره خواستم که پرسشهایشان را بگویند:
شمیم:چرا بعضی ها اعتقاد دارند که کارتون ها و رنگها پسرانه و دخترانه دارند؟
اصلا این فلسفه چی هست؟پرسش هستی،  کژال ، ستایش و  ریحانه بود.
رایا دوپرسش داشت؛ انسان چگونه بوجود آمد؟  اصلا خدا کی هست و چگونه بوجود آمد؟
تصورش را بکنید که من داشتم چه لذتی می بردم.من کاملا‌ شگفت زده شده بودم از این پرسش ها. حتا کوچکتربن بچه ها هم پرسش داشتند.  رایان بود فکر کنم که می  گفت  خونه  های اپارتمانهادچه شکلی اند و
سر انجام آوینا پرسیده بود فکر یعنی چه  و نمی دانم چطور شد که بحث به مغز رسید و  رایا گفت کسی که مغز ندارد اصلا وجود ندارد.
نوبت رسید به انتخاب یک پرسش از میان پرسشها و   پرسش  اصلا این فلسفه چی هست انتخاب شد.به گروههای دو یاسه نفری تقسیم شدند و قرار شد هر کدام بگویند فلسفه چیست و این پاسخ ها آمدند روی وایت برد و باز هم من شگفت زده شدم :
رایا و شمیم:یک سری آدم که دور هم جمع می شوند و در باره چیزی صحبت می کنند
هستی و ستایش: دلیل های منطقی برای جواب دادن به سوال ها
ریحانه و‌ هستی جون:یعنی سوال و جواب
ریحانه جون و آوینا:یک سری سوال که وقتی با هم جمع می شوند به یک نتیجه خوب می رسند.
النا و کژال:گفتگو در باره یک موضوع
امیر رضا و رایان:وقتی کسی سوالی می پرسد و ما به آن درست جواب می دهبم.
کمی دیگر  گفتگو کردیم ‌و سپس  از احساسشان پرسیدم‌ همه خوشحال بودند و چند نفر از جمله شمیم  اعتراص داشت‌ند که چرا کلا  زود تمام شده است.
وقتی داشتم با کودکان کار می کردم  دیدم خواهرم،رباب، در حیاط  دارد مرا از پشت شیشه تماشا می کند..او خیلی دیر آمده بود و ترجیح داده بود منتظر بماند .بیرون که  آمدم  احوال پرسی کردیم و من بخاطر دسته گلی که‌ آورده بود به  او سپاس گفتم.
@yahyaghaedi
#فبک
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#شیراز
#یاران_کتاب
#نقاب_آبی
سفر فبک
شیراز ۱
یحیی قائدی
۴ و ۵مرداد۱۳۹۸
پس از مدتها تغییر و جایی، قطار فبک به  راه من،به‌شیراز رسید و قراراست تا  شهریور  در همین جا جاخوش کند‌.صرف نظر بلیط اشتباهی و تغییر ساعت پرواز از چهار به  هجده وچهل ،وسپس و به  هفت و نیم.سر انجام به شیراز رسیدم.
دوباره حس های جور واجور  من به شیراز بالا آمد و به خودم گفتم   تکلیف حس هایت را با شیراز یک سره کن.حس های من به شیراز  بین یک عالمه دوتایی گیر است‌.مهمترینش  همان بودن و نبودن است.تعلق داشتن و نداشتن است.دلتنگ شدن و نشدن است.یک حس نرمی از همه ی  چیز ها یی ست که به آسانی می تواند لیز بخورند و از دستت ‌بپرند تو آب چون ماهی.مثل  چیزی‌است که خیلی نزدیک است  اما در جای خود بسی دور است چناکه هر چه بروی باز راه در پیش باشد.مثل هوای نرم و ملس اخرای اسفند یا اویل اردیبهشت می ماند .مثل بوی بهار نارنج  می ماند و وقتی  توی  عیدی داری از شیراز رد می شوی.عجب شهری است این شیراز.  همینطور حس شعرت می گیرد.هرچه جسمت بخواهد حرکت نکنند ،اما شورت و شعورت به حرکت  در می آید. دیگر نمی شود گفت کاکو کو حرکت! اینقدری که ملاصدرایش هم مجبور شد اینرا به حرکت جوهری تعبیر کند :حرکت  از دورن خود، حرکت در ذات و ماهیت!
هتل اطلس دور فِلکه ی  اطلسی زیر دروازه قرآن،نزدیک چهار راه ادبیات و  دروازه اصفهان ،همه یادگارهای  کهن نوجوانی و جوانی من، نشانِ سلیقه‌خوب  آقای رئیسی است. همینقدر که  چمدانم را در اتاق می گذارم می زنیم بیرون و می رویم  در کافه ای می نشینیم و دل تنگی ها را بیرون می کنیم با دمنوش هفت تنان.
هشت صبح بابد در مدرسه غدیر باشیم.و این یعنی تو باید شش صبح بیدار شوی .سخت بود اما کارسختی است که من تمام این سال ها انجامش داده ام ولی هنوز سختی اش تمام نشده. از تونل های بالای دانشگاه شیراز انداختیم تو چمران.این اولین بار بود که از آنجا رد می شدم  و به نظرم راه محشری آمد .آفرین گفتم به شهرداری شیراز .بعد  از  نیایش و آنگاه هنگام ۶.مدرسه غدیر.
نخستِ هر کاری سخت است و با اینکه من نخست های فروانی انجام داده ام ،اما‌هنوز هم برایم چالش برانگیز است .در راهروی مدرسه قرار شد  کارگاه بر پاشود وتعداد زیاد شرکت کنندگان، صدای کولر و گرما ،  حفظ انگیزه و هیجان مدام را دشوار می کرد  و این باعث شد که  روز اول بیش از انداز ه مرسوم خسته شوم.
تمرین معرفی به شیوه فلسفه برای کودکان و پرسش تو کیستی و سر انجام فلسفی‌شخصی تمرین اول بود.گرچه پیشتر از  آن کمی در باره ماهیت و هدف کارگاه ‌و برنامه ها در هشت، نه روز برایشان حرف زدم. پیشتر  رئیس، جناب حکمت ارا  هم صحبت کرد.
با دوستانی نویی از هیات مدرسه آشنا شدم  از جمله جناب بهمنی   که فلسفه را می فهمید چون آب روان و  جناب محمدحسین  حکمت آرا که در تمام کلاسها تا‌ آخر  می ماند و خوب و تیز می گرفت و جناب شریفی که آن گوشه می نشست ولی به نطر می رسید که می فهمید فلسفه برای کودکان توفیری جدی دارد با چیز های دیگر. و جناب احمدی که مدیر انضباط بود.
روز هنوز به میانه نرسیده بود  که آشکار شد که ما تاساعت چهار باید باشیم  نه ۵. داستان  شهری که همه مردمش دزد بودند به ناف  اجرای مدل فبکی بسته شده است.چون خوب جواب داده، آدم دلش می خواهد‌ تکراش کند..
روز سخت و سنگینی بود.احساس می کردم همه بار فبک را با خود حمل می کنم .حساس بودم به نشان دادن  ماهیت درست و اصلی اش.وقتی تعداد شرکت کنندگان زیاد باشد و آنها معلمانی باشند که سابقه ای دارند که با ماهیت فبک زاویه دارد ، باز کار دشوارتر هم می شود.
مدرسه  را ترک کردم آمدم هتل،عمیق خسته بودم.ساعت هشت باید می رفتم  کافه فلسفه  را اجرا می کردم که آنهم برای من نخست بود.برای یک روز و این‌همه نخست بارسنگینی بود.بعد از کافه قدم زنان آمدیم  جایی که مجتبا ماشینش را پارک کرده بود و خوردن  کتلت در کنار دروازه قرآن  پایان بخش یک روز پر از خستگی بود.
@yahyaghaedi
#فبک
#فلسفه_برای_کودکان
#یحیی_قائدی
#شیراز
#یاران_کتاب
#فبک_سفر
فبک سفر
شیراز۷
۱۵مرداد۹۸
یحیی قائدی
شلوار مخمل خردلی،پیراهن قرمز یک دست،کفش قهوه ای.
دیشب را با  احمد گذراندم،به سختی توانستیم راضی شویم که دو و ربع  بخوابیم.پیش بینی داشتن روزی سخت چندان دشوار نبود.از فریبا خواسته بودم  اگر من دیر رسیدم او یک اجرا داشته باشد و  و من تنها کمی دیر  به مدرسه غدیر رسیدم و همین شد  که فریبا شروع کرده بود. محرک این بود :فهم چیست؟در باره‌ چند جمله که آمده روی برد بحث شد ‌جمله  های انتخاب شده  در  باره فهم چندان  جاندار نبود.این پرسش باقی ماند  می شود  کاری را انجام داد و ندانست که آن چیست؟یا اگر آموزش فهمیدن راانجام  دهیم اما ندانیم که چیست  چه اتفاقی خواهد افتاد؟
اجرای بعدی را لیلا انجام داد. از همه   خواست به حیاط بروند آنجا   سه گروه  تشکیل داد. البته آقایان تماشا چی بودند چون شرکت کنندگان باید  دست یگدیگر را می گرفتند..گروه  شس نفرهدگ  اول شد قطب شمال آهن ربا و گروه بعد  قطب جنوب و در میانه بقیه شرکت کنندگان که نباید می گذاشتند این دو قطب به هم می رسیدند.وقتی برگشتیم بالا  مفهوم همکاری برای بحث انتخاب شد. پس از آن به شیوه فبکی لیلا را ارزیابی کردیم تا بقیه اجرا کنندگان بدانند که چه مواردی راباید مورد توجه قرار دهند.

 پس از  آن شرکت کنندگان به دو گروه تقسیم کردیم  ،یک گروه به مدیریت پرهام و دیگری به مدیریت فریبا ، در دو کلاس نزدیک به هم،اتاق ها به سرعت به فرم فبکی تغییر شکل دادند و  و به هر اتاق یک کولر آبی سیار برده شد و پنکه سقفی هم که می چرخید..تا ساعت سه ،  که در میانه آن یک ساعت برای نهار استراحت داده شد،در هرکلاس شش اجرا انجام شدو من مدام در تردد بودم بین دو کلاس و ارزیابی هایی بعمل می اوردم. فکر کنم چند کیلومتری راه رفتم.

روز سخت حالا از  میانه گذشته بود.،احمد زنگ زد که با‌سحر غذا گرفته اند و پرسید که آیاجایی هست  بیایند در مدرسه و‌ همانجا غذا بخورند؟ به سرعت  جایی مرتب و آماده شد . مجتبا هم دقایقی آمد خوش و بش کرد و رفت .خب همه این آتش ها زیر سر مجتباست.

ساعت کمی از سه گذشته احمد و سحر آمدند بالا و  تا کمی از چهار گذشته  احمد  برای  معلم هاکتاب خواند سر گدشت گفت به پرسشها پاسخ داد و 
داستان "حالا ،حاللو به شیرازی "و  گوسفندی  که روز  قیامت نزد خداوند  شاکی شده بود "چون   خوبی پایانی،  تعریف کرد  و تمام. خستگی حالا  تماما مرا اشغال کرده بود.احمد  لو  داد که  در میانه روز جایی در اداره اش خوابیده و فهمیدم  او شیرازی تر از این حرفهاست که نخوابیده  دوام بیاورد.
شرکت در  نشت هفتگی  احمد در فرهنگ سرای علوی
 چیزی بود که  من در میانه رفتن و نرفتنش گیر بودم 
و سرانجام رفتن چربید. نمی‌شد بچه مردم را  آورد در مدرسه     تا برای مردم کتابخوانی کند و بعد به جلسه اش نرفت تنها امیدم این بود که بروم  انتهای سالن و‌بخوابم و این را به احمد گفتم  او هم لبخندی زد .اما سپس تر متوجه  شدم که نقشه اش چه‌بوده است. او هما ن اول  وعده  یک سورپرایز بهرشرکت کنندگان داد و مرا در مقابل عمل انجام شده قرار داد و این یعنی یک ساعت ونیم سرپا ایستادن و با حرارت تمام در باره فبک صحبت کردن.خیلی لذت بخش بود برایم .خستگی را فراموش کرده بودم.
@yahyaghaedi
#فبک
#یحیی_قائدی
#فلسفه_برای_کودکان
#شیراز