دکتر یحیی قائدی
1.31K subscribers
370 photos
58 videos
93 files
304 links
کانال اختصاصی دکتر یحیی قائدی
دانشیار گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی
متخصص و پیشگام در حوزه فلسفه برای کودکان
برگزار کننده دوره های مقدماتی و پیشرفته تربیت مربی فلسفه برای کودکان
مشاوره فلسفی و کافه فلسفه
Download Telegram
کافه دزد(فلسفه سابق)۴۵
سریال دزدان شریف
یحیی قائدی.۲۶خرداد۹۸
من :تا امروز  که هنوز دارم می ترسم از اینکه ماشینم را بگذارم ارم سبز که پس اش  مترو سوار  شوم.و نمی خواستم اسنپ را صدا کنم چون در دایره تحریم من قرار گرفته،این فقط تَرامپ نیست که می تواند تحریم کند،هر آدم لگوری چون من هم می تواند چنین کند. به ناچار از فرزندم خواستم که تبسی را صدا کند گرچه او هم از  همان قماش است.خواستم  گوش مالی بدهم اسنپ را  که به امر حکو مت مردم را از زشتی باز ندارد و به راستی فرمان ندهد. دستور به خوبی و بازداشتن از زشتی  که چون بسیاری چیز ها نیست که دولتی اش  خوب باشد. گرچه همین دم دارم فکر می کنم، چیزی پیدا می شود که دولتی اش خوب  باشد.نمی دانم شاید فیلسوف دولتی خوب باشد.
تو:قرار بر سخنرانی نبود آدم من. ما  را قرار بود از روز نخست که با یکدیگر گفتگو کنیم و تو داری آرام آرام پاک از دست می روی ،یه  عالمه حرف می زنی و به جای جمله های کوتاه پاراگراف می گویی و مرا نیز اینجا الکی معطل می کنی.حداقل اجازه بدهید من بروم چند تا اسنپی دیگر را تشویق کنم   که چند خانم را میان اتوبان پیاده کنند.‌اینحوری هم راننده مشهور می شود هم مسافر.
من:تو هم که به درد من گرفتار شدی خودت هم داری سخنرانی می کنی!
تو:کار خر کپی کردن است  خب. من تو را کپی کردم.تاز می خواهم یک چیز دیگر هم از تو تقلید کنم.
من:آن چیست؟
تو:حرف بی ربط زدن.
من:من و  حرف بی ربط؟
تو:تیتر این کافه سریال دزدان شریف است و تو داری در باره چیزی دیگری صحبت می کنی.
من: بگذار من هم  از تو  یک چیز یاد بگیرم خب.تو تا‌حالا خری دیده ای   راست راه برود.
تو:تو تا حالا خری دیده ای که کج راه برود.هر چه کج  روی است مال آدم است و گرنه  خر که  از اولش خر است و تا‌آخرش هم خر می می ماند این آدم است که راهنمای آدم بودن می زند که مثلا می خواهد به راست بپیچد اما مسیر خر بودن را می رود که چپ است  و به همین خاطر  عده ای هم سر چهار راه می ایستند و نقش باز دارندگان از زشتی بازی می کنند  در حالی که‌خودشان هم دارند راهنمای راست می زنند و به جپ می پیچند.
تو: خواهشا بر گرد سر سریال دزدان شریف من خیلی به آن علاقه مندم.
من:من تبسی سوار شدم از چیتگر به مقصد دانشگاه خوارزمی و پس از  انجام امور مختلف با راننده سر گفنگو باز کردم.
من:به شما هم بخشنامه کردند که خانمهای  ...را پیاده کنی ؟
راننده:زیر سبیلی رد کرد.
من:یه آن فهمیدم که مایل نیست در این   باره صحبت کند.من از او ترسیدم.
راننده:شاید او از من ترسیده بود.
تو:من کجا بودم؟
من:نپر وسط حرف و فکر .وقتی دو تا آدم دارند حرف می زنند تو چرا خودت رو قاطی می کنی.
تو:آدم؟
من:نمی دونم چطوری شد که بحث شد  بر  سر دزدی و من داستان دزدان شریف لاستیک ماشین دزد  را برایش تعرف کردم او هم سریالی از داستان دزدان شریف را گفت و من متاسف شدم که من کاشف دزدان شریف نیستم.
۱.داستان پیرمرد رنجور وانت داری گفت که   لاستیک بار زده بود، از جنوب به شمال تهران برای کسی. در میانه راه می ایستد تا از دکه آب بخرد.چند جوان ماشین را می برند(نه اینکه بدزدند فقط می برند).فردای همان روز، همان ساعت ماشین را همانجا می گذارند  بدون اینکه حتا به پولهای جلوی داشبرد دست بزنند
۲.داستان  دزدیدن  کیف خواهرش را گفت در مانتو فروشی و وقتی او به گوشی خواهرش زنگ زده بود کسی  گفته بود من به پول و گوشی احتیاج داشتم بقیه چیز ها را لازم ندارم فلان جا می گذارنم توی سطل آشغال آن را بردارید.
۳.جوانی با یک عالمه دلار از میدانی آزادی ماشین در بست می کند وقتی در مقصد پیاده می شود کیف دستی اش و گوشی اپل را روی صندلی می گذارد تا چمدانش را از عقب ماشین بردارد  راننده  گاز می دهد و فرار می کند .سپس به طریقی به او خبر می دهد که فقط به پول احتیاج داشته و گوشی و سایر مدارک را فلانجا گذاشته است.
تو: از این همه شرافت گریه ام گرفت؟
من:منم هم دارم گریه می کنم؟
راننده:آقا رسیدیم چرا گریه می کنی؟
من:بخاطر این همه شرافت !شرافتمندانه تر از این می شود که زن تنها را وسط اتوبان پیاده کرد.
تو ،من،راننده:ما با هم داریم به پدید آمدن طبقه جدیدی به نام طبقه دزدان شریف فکر می کنیم.
تو:من دارم فکر می کنم جهان به واسطه اوباش و دزدان شریف اداره می شود.
من:چه کسی می گوید  تو خری!

@yahyaghaedi
#کافه_فلسفه
#یحیی_قائدی
#دزدان_شریف
#philo_cafe
کافه فلسفه شیراز
۵مرداد۹۵ هشت تا ده‌شب
نخستین کافه فلسفه شیرازم را برگزار کردم.البته نخستین من،چون مجتبا رئیسی هم قبلا با هم قطارانش بر گزار کرده بود.نخستین با نخستین چه فرق دارد؟آیا می شود دو نخستین داشت؟
چهار راه سینما سعدی  خ هدایت غربی  روبری کوچه ده  ،نقاب آبی.همان اول که نامش را شنیده بودم  برایم پرسش ایجاد شده  بود:نقاب آبی؟ما  که در علم های انسانیِ فلسفه ،روان شناسی و جامعه شناسی  در مطالعه و براندازی نقاب   هستیم، مرکزی پیدا شده، مایل است نقاب آبی بزند.پس از کافه با شهرزاد  از بانیان مرکز صحبت کردم او  گفت مرادش نقابی از  آب بود است چنان که آب را به صورت می پاشانیم و دقایقی بعد دیگر بر صورت نیست اما خنکی اش هنوز در پوست احساس می شود.به نظر فرق بود میان نقاب شهرزاد و نقاب من.
بی آنکه دقیق آدرس را بدانیم  جایی در هدایت  پیاده  شدیم.و دقیق ندانستیم که در غربی اش هستیم یا شرقی .و من فکر کردم  هدایت شویم به صورت شرقی و یا هدایت شویم به صورت  غربی. همانجا بود که  تابلوی نقاب آبی را دیدیم.چند نفر دیگر هم در خیابان‌سر گردان بودند و عجیب من حس کرده بودم که اینها قرار است   همانجا  باشند که ما‌قرار بود باشیم.
آرام آرام مردمان گرد هم آمدند و من از میانه این گرد هم آمدن شروع کردم به خوش بش و آشنا شدن و  آشنا کردنشان با یکدیگر و کمی از اینکه قرار است چه کنیم حرف زدم .حالا  تعدادمان  فراتر از بیست شده بود.آنها قرار شد دو به دو با هم  یک پرسش را انتخاب کنند تا روی برد نوشته شود ده پرسش آمده روی تخته سفید.این پرسش انتخاب شد :هدف از زندگی کردن چیست؟
جنبه زیبای این نخستین کافه فلسفه من در شیراز  شرکت   نوجوانان  و بویژه دختران نوجوان بود که فعالانه در مباحث شرکت می کردند..جوانترین  شرکت کننده حدودا  ۱۴ ،پانزده سال  داشت و مسن ترین  فراتر ازشصت.

معانی  وتعاریف بیان شده در باب  هدف زندگی  یکی  یکی نوشته می شد  و از راه استدلال و در فرایند  استدلال وارسی می شد و  برای عبور از  آن  از رای گیری استفاده می شد.برخی از موارد  بررسی شده‌ اینهادبودند:
 *هدف از زندگی کردن چیست؟*
💭هدف از زندگی رسیدن به خوشحالی است.
💭هدف از زندگی لذت بردن از زندگی است.
💭هدف از زندگی رسیدن به تکامل است.
💭جنگیدن و رسیدن به فرد یا چیزی که دلمان میخواد.
💭کسب رضایت نسبی از حال و چیزهایی که داریم.
💭مطابق میل خود زندگی کردن هدف زندگی است.
💭تاثیر پذیرفتن و تاثیر گذاشتن هدف زندگی است.
💭هدف از زندگی کردن زندگی کردن است.
وقتی آموخته و حس هایشان را بررسی کردم  نشانگر موفقبت  این نخستین کافه در شیراز بود و حس هایشان هم خود بود.
@yahyaghaedi
#یحیی_قائدی
#کافه_فلسفه
#یاران_کتاب
#نقاب_آبی
#شیراز
# philo_cafe
کافه فلسفه
داراب
۶مهر۹۸ در باب معنای زندگی
مجتبا رئیسی
معنای زندگی موضوعی بود که برای گفت و گو در جلسه ششم مهرماه نود و هشت انتخاب شده بود . قرار بود سر ساعت ۱۹ شروع کنیم و تمرین آن تیم (on time) بودن کنیم . بیشتر دوستان بودند و با حدود ۵ دقیقه تاخیر شروع کردیم . اول لازم بود میدانستیم معنا یعنی چه و به همین منظور نظر دوستان را جویا شدیم . هشت تعریف از معنا را گرفتیم و روی تابلو آوردیم : ۱:یک نمود عینی برای درک یک موضوع انتزاعی ۲:معنا یعنی باور ۳: معنا یعنی مفهوم چیزی را فهمیدن ۵: معنا باب مفعل از مصدر عینیت ۶: معنا یعنی هدف ۷: معنی یعنی دلیل و انگیزه و ۸: معنا یعنی نحوه ی مواجهه با رنج و لذت . از دوستان میخواهیم که اگر موردی برای ادغام روی تابلو میبینند به ما بگویند دو پیشنهاد می آید که با مخالفت چند نفر از دوستان و پس از شنیدن استدلالشان ادغام منتفی میشود اما در این مسیر گزینه ۴ با گزینه ۷ ادغام و گزینه ۴ را حذف میکنیم . حالا نوبت رای گیری است و سرانجام گزینه ی معنا یعنی هدف انتخاب میشود . به رای اکثریت احترام میگذاریم . حالا سراغ معنای زندگی میرویم و ۱۶ تعریف برای معنای زندگی روی تابلو می آید مثل معنای زندگی یعنی ارزش ،معنای زندگی یعنی تلاش برای رسیدن به چیزهای خوب ، معنای زندگی یعنی خلقت ،معنای زندگی یعنی ذهنیت انسان از داشته هایش ، معنای زندگی یعنی نایل شدن به آرامش خاطر و آسایش درون ، معنای زندگی یعنی تلاش کردن برای رسیدن به آرزوها ، معنای زندگی یعنی یافتن حقایق پیرامون ، معنای زندگی یعنی حقیقتی که بواسطه آن سایر برنامه های خودمان را تعیین میکنیم ، یکی از دوستان می گوید معنای زندگی یعنی دلیلی برای خودکشی نکردن ، حرکت به سوی ارزشها ، معنای زندگی چیزی است که انسان بدون آن نمیتواند زندگی کند ، حرکت به سوی ارزشها ، جنگیدن برای رسیدن به .... که این .... برای هر کس در هر موقعیت فرق میکند ، تلاش برای رسیدن به حقیقت و یکی از دوستان معتقد است که زندگی از پیش معنایی ندارد و ما برای آن معنا میسازیم . ادغام را انجام میدهیم چند پیشنهاد می آید و گزینه ۵ و ۱۶حذف میشوند و سراغ رای گیری میرویم سه گزینه نزدیک به هم داریم . لابه لای اعلام نظرها سوالهایی هم مطرح شد مثل اینکه آیا زندگی یعنی زنده بودن و علایم حیات داشتن ؟ همگی به اتفاق در پی معنایی عمیق تر بودیم که فراتر از زندگی بیولوژیک بود . حالا با سه گزینه روبرو هستیم که بیشترین رای را آورده است زندگی چیزی است که انسان بدون آن نمیتواند زندگی کند . زندگی یعنی جنگیدن برای .‌‌‌... و زندگی معنایی ازپیش ندارد و ما برای آن معنا میسازیم . برای هر گزینه دو نظر مخالف گرفتیم و دو نظر موافق . یکی از مخالفین گزینه اول میگفت معنای زندگی را با خود زندگی تعریف کرده و این یک دور باطل است و برعکس فرد موافق می گفت این تعریف عمق دارد و مقصود این است که کسی که زندگی نمیکند زندگیش به یک زندگی بیولوژیک تنزل می یابد و فقط زنده است و به این دلیل این تعریف مناسبی است یا مخالفی که گزینه دوم را رد میکرد میگفت زندگی فراتر از جنگ است و این کلمه جنگ محدودیت می آورد و یا مخالفی در رد گزینه سوم می گفت
آیا میپندارید که ما شما را بی هدف خلق کردیم ؟ این صحبت خداوند است و با این وصف با قسمت اول گزینه سوم مخالف هستم و فرد مخالفی دیگر میگوید اگر زندگی معنایی نداشته باشد که ما انگیزه ای برای ساختن معنای آن نداریم و به این استدلال لا این گزینه مخالفم . سر انجام دوباره رای گیری میشود و گزینه ی زندگی از پیش معنایی ندارد و ما معنای آنرا میسازیم بیشترین رای را دارد . مختصر پذیرایی و عکس یادگاری پایان شب زیبایی بود که در یاران کتاب رقم خورد . جای بقیه عزیزان خالی بود و به امید دیدارشان در جلسه های بعد
@yahyaghaedi
#کافه_فلسفه
#iran_philo_cafe
#داراب
#مجتبا_رئیسی
کافه فلسفه
یحیی قائدی.۲۸مهر ۹۸
تهران.کافه وارتان .میدان فلسطین.
شمال میدان فلسیطن از ماشین پیاده شدم.هواکمی تاریک شده بود و بین باربدن و نباریدن گرفتار آمده بود.برگی از درخت افتاد پیش پایم.به خزان فکر کردم.اکنون وقتش بود که بیاید.داشتم به پشت مسجد فکر می کردم و نمی دانستم پشت مسجد دقیقا یعنی چه ؟ پشت مسجد چگونه جایی ممکن است باشد؟کمی تلاش کردم تا پشت مسجد را پیدا کنم.کافه دقیقا روبروی هتلی آن سوی خیابان بود.
پس از مدت ها کافه فلسفه ای دیگر بر‌گزار شد
میدان فلسطین اش به کنار ،پشت مسجد امام صادق هم بود. تازه کافه وارتان هم بود.خودتان هر جور دلتان خواست اینها را با هم جور کنید.
آغازش کمی سخت بود،وقتی هفتاد ،هشتاد چشم منتظرت باشند سخت است. به جمال گفتم یه کاری بکن.جمال هم یکی دو بازی چند ثانیه ای انجام داد و با این کار به گفته او یخشان‌ باز شد‌.سپس خودشان را معرفی کردند. اکنون باید دنبال ایده یا محرکی برای آغاز بحث می گشتم این بیشتر زمانها، دشوارترین کار است.ناچار از خود شرکت کنندگان کمک خواستم ضمن اینکه می خواستم روش سمینار سقراطی را با‌ کافه فلسفه ترکیب کنم .
قبل از آغاز درخواست محرک از آنها خواسته بودم هدفی شخصی را برای شرکت در این نشست بیان کنند و با چند نفرشان کمی گفتگو کرده بودم.
چند پیشنهاد مطرح شد که عمدتا به صورت پرسش بود از جمله برابری جنسیتی ،آیا ربات ها رنج می کشند،نحوه آموزش مفهوم به کودکان ۵،۶ساله ،هدف از کافه فلسفه ،معنای زندگی،با چه روشهایی می توان بیشتر لذت برد و کمتر رنج کشید، و ...با هر کدام کمی گفتگو می کردم و می پرسیدم با یافتن پاسخ پرسش اش قرار است چه کند و گروه چه دریافت خواهد کرد و سر انجام پرسش جمال اتنخاب شد:چه می شود که وقتی آدم معنایی از زندگی یافته، آن را گم می کند؟
انگاه کمی در باره هدف گذاری گروهی با توجه به انتخاب محرک با آنها گفتگو کردم .یک دقیقه فرصت داشتند تا با پاسخ پرسش فکر کنند .سپس در شش گروه دسته بندی شدند.نزدیگ به ده دقیقه با هم گفتگو کردند. قرار بود از هر گروه یک پاسخ مورد توافق بیرون بیاید . سه پاسخ مورد بحث قرار گرفت و سه پاسخ دیگر خوانده شد.عمده پاسخ ها بر تغییر استوار بود.برخی دلیل از دست رفتن معنای زندگی وقتی که آن را یافته ایم را تغییر آن در همه ابعاد می دانستند.البته برخی بر این باور بودند که معنا‌ از دست رفتنی نیست.معنا همواره در حال ساختن است.برخی نیز می پنداشتند پرسش جمال بدرستی روشن نشده بود.
از نظر من ما به هدف کافه فلسفه دست یافته بودبم .هدف ایجاد تردید،پرسش و ابهام بود که این جا در باره زندگانی و معنای آن بود و حاصل شده بود.
در انتها از آنها خواستم بگوبند به هدفی که نخست گفته بودند دست یافته اند یا نه واینکه چه احساسی دارند وبا توجه هدف مشخص شده در این نشست برای اینده شان چه هدفی دارند؟
نشست پایان یافته بود.پاییز آخرین تلاشهایش را می کرد تا خودش را ثابت کند.همگی در حیاط کافه گرد آمدیم ،تا به یادگار عکسی به‌خاطره بسپاریم. باد خنکی می وزید.از کوچه پشت مسجد بیرون آمدم،از میدان فلسطین گذر کردم.ماشینم را آن سوی میدان پارک کرده بودم.ویز را روشن کردم تا بهترین راه را به من بنماید.
@yahyaghaedi
#یحیی_قائدی
#کافه_فلسفه
#philo_cafe
کافه فلسفه /شیراز ۲۰ آذر ۹۸
فریبا مدبر
کافه فلسفه گالری آبان بیستم آذر، ساعت هجده با پانزده نفر از دوستان عزیز در کافی شاپ نشستیم برخی سوالات عبارت بودند از چه کسی برای افراد جامعه تعیین حق می‌کند، چگونه در مواقع مهم تصمیم گیری کنیم، چرا کودکان درد می کشند، تقدس جهل، آگاهی، آیا خدا انسان را آفریده، ملاک تصمیم گیری بهتر چیست،(از دوستانی که پرسش آنها را فراموش کرده ام پوزش می خواهم) با اخذ آرا سوال ملاک تصمیم گیری بهتر چیست انتخاب شد، از جمع خواستم هر یک بهترین پاسخ خود را ارائه دهند، جعفر گفت، صفت بهتر را متوجه نمی شوم تصمیم گیری بهتر یعنی چه؟ سوال دوقسمت شد ابتدا بدانیم تصمیم گیری بهتر چیست؟ آنیتا گفت بهتر یا درست؟ امیر گفت بهتر یعنی با توجه به منافع حال اما درست یعنی با دوراندیشی به آینده، محمد مخالفت کرد که وقتی می گوییم بهتر منظور درست تر هست ما می‌خواهیم از بین انتخاب های درست درست تر را انتخاب کنیم می گوییم بهتر جمع حاضر توافق کردند که صفت بهتر باقی بماند، و اما تصمیم گیری بهتر چیست مهسا گفت تصمیمی که خوشایند تر باشد، کتایون گفت ما را به هدف برساند و برای ما آرامش ایجاد کند، یحیی گفت، با خواسته های قلبی و عقلی ما قرابت بیشتری داشته باشد، امیر گفت با در نظر گرفتن همه پارامتر های موجود گرفته شود، محمد گفت اطلاعات زمان و مکان زمان تصمیم گیری در نظر گرفته شود، دو پاسخ آخر در هم ادغام شد و پاسخ مهسا بااستدلال حذف گردید، حالا سوال این است اگر ما بخواهیم تصیمی بگیریم که ما را به هدف برساند و... ملاک های آن چیست، دوستان سیزده مورد معیار و ملاک مهم را فهرست کردند ودر پایان هر یک گفتند چه آموختند و چه احساسی دارند، اما از حال خود بگویم که انرژی دوستان مرا بسیار مشعوف کرد، و از خود پرسیدم آیا آنچه که هستم اینجایی که قرار دارم همانی است که می خواستم باشم؟ اگر بر می گشتم کدامیک از تصمیمات را تغییر میدادم؟؟!!
#کافه_فلسفه.
#فبک_شیرلز
@yahyaghaedi
کافه فلسفه ۴۶
/۱۲دی ۹۸
یحیی قائدی
من :(دارم با خودم زمزمه می کنم،مایل نیستم خر گرامی متوجه شود).چه شد که کافه فلسفه از نوشتن باز ایستاد را درست درمان نمی دانم.یعنی می دانم ها ولی ترفند خر درون ا ست که به روی خودم نیاورم.در یک جدال دایمی با خر درون انگار او سر انجام پیروز شد و مرا‌ قانع کرد که دیگر کافه فلسفه ننویسم.
تو: آخ جون.دارد در دلم قند آب می شود
من:ظاهرا خردرون نزدیک تر از این حرف ها به من است او حتا حساب نفس کشیدن من را هم دارد.
تو:سلام رفیق.خوشحالم که باز آمدی و داری حالم را می پرسی.
من:داری مرا خر می کنی!
تو:خب کار من همین است.
من:داری لج من را در می آوری تو نمی دانی که داری شکست می خوری.حساب اینجایش را نکرده بودی.
تو:خب خرها هم گاهی خر، ببخشید آدم می شوند،حالا چه شده است؟
من :من دوباره که در هواپیما نشستم ،نوشتنم گرفت و از بدبختی تو هوس کردم به تو گیر بدهم و یک کافه فلسفه دیگر بنویسم.
تو:تو هنوز با همه ترفندهای من آشنا نیستی.دیگر برایم مهم نیست که کافه فلسفه بنویسی یا ننویسی.
من:جان من بگو چرا؟
تو:پاسخ دادن کار من نیست بویژه پاسخ منطقی.
من:حالا همین یک بار.جان من.تو که از ازل در من لانه داری، دست کم اجاره ات بپرداز.
تو:خودت اعتراف کردی که در اجاره منی.اگر قول بدهی که حرفت را پس نگیری ،می گوبم
من:قول می دهم بگو.
تو:ببین من نخست تلاش می کنم تا آدم را از نوشتن باز ایستانم.گزاره های مختلفی می گزارم توی کله اش.بیشتر مردم تا همینجا کافیشان هست و راضی می شوند که تا آخر عمر یک خط هم ننویسند.
من:سپس تر چه می کنی؟
تو:دیگه بسه .نمی گم.خودم رو لو نمی دم.
من:خر بازی در نیار،بگو لطفا.
تو:از من چه انتطار هایی داری!من که نمی توانم از ماهیت خودم دست بکشم.با این حال همه تلاشم را می کنم.
من:آفرین
تو:مرا خر نکن.
من:تو ابدی خری.
تو:باشد می گویم.گرچه من ابدی خرم و این کمال من است اما تو بدبختی چون هیچگاه نتوانستی به کمال آدم باشی.
من :طفره نرو لطفا.
تو:ببین کمی از ادمها می مانند که گزاره من به گوششان نمی رود انگاه باید دامی دیگر بنهم و آنها را وادار کنم که اراجیف بنویسند.
من:ای لعنت به تو.به من هم چنین ترفندی زدی
تو:نه واقعا تو که ولی نعمت من هستی با تو چنین نمی کنم
من :بببن قول دادی راستش را بگویی.
تو:یعنی تو نمی دانی کل کافه فلسفه نقشه من بود.وفتی دیدم تو زیر بار ننوشتن نمی روی این بلا را سرت آوردم.تخم لق کافه فلسفه را در دهنت گذاشتم تا مثل آنهایی که در سینما تخمه می خورند به جای اینکه فیلم ببینند پوست تخمه ها را تف کنند روی سر و گردن نفر جلویی، تو هم یک مشت اراجیف تف کنی تو سر و صورت مردم.
من:تف به تو.
تو: خیلی هم خوب
#کافه_فلسفه
#یحیی_قائدی
#خر_درون
@yahyaghaedi
کافه فلسفه ۴۷
یحیی قائدی/۱۸دی ۹۸
من:آین ادم موجود عجیب،غریبی است.پس از مدت ها که حس و حالش نداشت که کافه فلسفه بنویسد،اکنون هی دلش می خواهد کافه بنویسد.آخه پسر خوب مردم کافه را می نوشند و تو کافه را می نویسی! آخر تو و کلا نوع آدم چه جور موجوداتی هستید؟
تو:چه شده است.به خودت و نوع آدم گیر داده ای ،انگار از پس من بر نیامدی و رفتی سراغ نوع خودت.
من:راستس را بخواهی مشکل من اساسی تر از این هاست. اینکه از پس خرمان برنیاییم یک چیز است و این که اصلا ندانیم که نوعمان نسبتش با خر چیست حرف دیگری است.من به نمایندگی از نوع آدم شکست را می پذیرم و با افتخار دست تو را(یکی از پاهای جلویی ات را) به نشانه پیروزی بالا می گیرم (خر دارد کیف می کند و آواز می خواند)
تو:پس مشکل اساسیت با من چیست؟
من:پرسش را نپیچان.من نگفتم مشکل اساسیم با تو.گفتم نوع انسان یک مشکل دارد و آن این است از همان نخست نباید زیر بار این دو گانگی می رفت.میدانی چیست ما بازی خوردیم.من و تو از همان روز نخست هم دوتا نبودیم بلکه یکی بودیم.نمی دانم از کی و چگونه ما به جان هم افتادیم‌.نمی دانم این
دوئیت کار افلاطون بود ؟ کار ارسطو بود یا یک شیر "تو"خورده دیگری!
تو:بازم که به من گیر دادی؟ انسان به این راحتی دست از سر من بر نمی دارد.تو چند لحظه پیش پیروزی خریت را پذیرفتی
من:واقعا که تو .... یه لحظه اجازه بده خودم را جمع و جور کنم
تو:بفرمایید
من:من دارم فکر می کنم که نوع انسان باید علیه این دو گانگی شورش کند .نوع انسان باید خریت را چون ویژگی اساسی خود بپذیرد و دیگر هم زیر بار این اراجیف نرود که انسان ویژ گی ممتا ش ال است و بل.
تو:من دقیق نمی دانم تو‌چه می گویی.یعنی آن وقت چه می شود؟یعنی دیگر دو موجود متمایز به نام خر و آدم نداریم؟
من:بله چنین است
تو:من اصلا نمی خواهم با آدمها قاطی شوم و یا متحد یا یکی شوم.
من:ببین کار انسان چقدر زار شده است که حتا دیگر خر هم نمی خواهد با او متحد شود.ببینید .من برخی از مزابای این اتحاد را بر می شمارم شاید تو بفهمی که به سود من و تو است که علیه این دوگانگی بشوریم.من و تو وقتی متحد شویم تو یا من هر موقع خواستیم تماما می توانیم تو یا من باشیم
تو:خب اکنون مگر چنین نیست؟
من:چرا تو می توانی تما خودت باشی، اما من هم وجود دارم.در صورت اتحاد دیگر ما دوتا نیستیم .ولی گاهی می شود تماما خر بود و گاهی تماما آدم.
تو:اگر بخواهی کمی از این یا کمی از آن باشی چه؟یعنی می خواهم بگویم موجود جدید که نامش "خر آدم"یا "آدم خر"است درجه پذیر است.دو سر طیف یا خر است و یا آدم اما هرچه از دو سر طیف دور شوی ترکیب های گوناگونی از خر ادم پدیدار می شود
خیلی آدم یه ذره خر
کمی آدم خیلی خر
هیچ آدم تماما خر
هیچ خر تماما آدم
کمی خیلی آدم، کمی خیلی خر و همینطور
من:تو هنوز با من متحد نشده نقش فیلسوفی من را گرفتی وای به حال روزی که با من در بیامیزی .تو چه خر فیلسوفی شدی!
تو:من ابدی با تو در آمیخته بودم. تو داری تلاش بیهود می کنی در واقع من در میانه طیف با تو در آویختم :نه تماما خر نه تماما آدم
من :یعنی بازم هیچ به هیچ!با خر به‌هیچ جایی نمی توان رسید.
#یحیی_قائدی
#کافه_فلسفه
#خر_آدم
#خر_درون
@yahyaghaedi
کنیم . قرار شد که چند کتاب به ما معرفی کند تا درباره طراحی ذهن مطالعه کنیم . یکتا درباره ی مشخص کردن ارزشهای زندگی برایمان صحبت میکند . گفت و گو شکل میگیرد که ارزشها چگونه مشخص میشوند . مفهوم گزینه های با خودمان آشتی کنیم ، کمتر تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار بگیریم و کنترل افکار را هم مورد گفت و گو قرار میدهیم اما فرصت برای ادامه مطالب نیست . هیچکس خسته نیست حتی دوستان میگویند جلسات بعد زودتر بیاییم تا زمان بیشتری بتوانیم گفت و گو کنیم
حال دل همه خوب است و حس خوب و شوق در چشمهای بچه ها موج میزند
عکس یادگاری میگیریم و تا هفته بعد وعده دیدار دوباره به هم میدهیم .
فکر میکنم حال دل من از همه بهتر است . دوستان جدیدی پیدا کردم و خیلی از گفت و گو با آنها لذت بردم
جای دوستان زیادی بخصوص عزیزانی که به گردن ما در مسیر تشکیل و برپایی کافه فلسفه حق دارند خالی بود . دکتر قائدی عزیز و فریبا کسانی هستند که کافه فلسفه را در شیراز مدیون آنهاییم و تا همیشه از آنها سپاسگزاریم .
#کافه_فلسفه.
#philo_cafe
کافه فلسفه۴۸
کرونا
یحیی قائدی
۵اسفند ۹۸
مقدمه:(این اولین کافه ای است مقدمه دارد)
کرونا/کرونا چینی زاده :یکی در برگه رایش نوشته بود سید کرونا چینی زاده.
یکی می گفت کرونا خیلی خر است. یکی می گفت نه! کرونا ماشین است.یکی هم به کرونا گفته بود اگر راست می گویی فلانی را بگیر‌،آنگاه کُرِ بوتی!(پسرباباتی)/ادبیات کرونایی.
تو:کافه ای که مقدمه داشته باشد دیگر کافه نیست
من:خب می تونی بگی که کرونا چون بی مقدمه آمد،کرونا نیست.
تو:کرونا بی مقدمه نیامد کار آمریکایی ها بود آنها آوردنش تا اقتصاد چین را فشل کنند
من:نه کرونا کار خریت و حماقت بود.
تو:دوباره پا کردی تو کفش(سم)من؟آخه کرونا با خر چه ارتباطی دارد من به این گندگی،خریت به این گندگی چه کاری با کرونایی دارد که یک میلیاردم یک خر هم نیست.
من: بدبختی همین است دیگر .خریت اینقدر گنده است که کسی باورش نمی شود کار او باشد
تو:در هر حال به من ربطی ندارد.شایدم کار خود چینی ها باشد.آنها می خواستند سرمایه گزاران و شرکت های بزرگ اروپایی امریکایی را از صحنه چین بیرون کنند. و بعد خود سهامشان را خریدند و تنها ایران که خیلی دلش می خواهد مدلی کوچکی از چین باشد،اگاه بود و با چین همکا ی کرد و با هواپیمای ماهان چینی های مانده رانده در اقصا نقاط جهان را به چین برگرداند و آدم بنی بشر را از چین آورد قم و اینطوری تو دهنی محکمی زد به امریکا.
من: تا حالا نمی دانستم خرها هم اهل شایعه باشند‌ و هم ضد و نقیص بگویند. خر تا بوده و نبوده صداقت داشته دروغ مال آدمهاست. سرانجام کرونا را چینی ها درست کردند یا امریکایی آوردند؟

تو:ببین برای من مهم نیست که کرونا را کی آورده ،اول باید نسبت من با کرونا را مشخص کنی.من قاطعانه هر گونه رابطه را با کرونا رد می کنم.
من:ببین من هم دلم نمی خواهد به خر خودم تهمت بزنم ولی اینقدر شواهد زیاد است که نمی توانم تو را تبرئه کنم.
تو:چه شواهدی آقا جان
من:اولین شاهد همین هواپیمایی ماهان است.
تو:شگفتا!از کی تا حالا هواپیما خر شد.
من:حرف تو حرف من نیار.
تو:گیر می دی ها؟چطور خر تو خر میشه اما حرف تو حرف نمیشه! خب این شاهدت که پوچ از آب در آمد ،دیگر چه شواهدی داری؟
من:یعنی تو شاهد حالیت می شود تو تا حالا یک بار حرف حساب قبول کردی‌.همه دنیا یک چیز می گویند و خر من چیز دیگر. از روزی که دچار تهوع شدی دیگر آدم نشدی.ولی برای ثبت در تاریخ می گویم.
تو:تاریخ عین من است و من عین تاریخم.
من:باز پریدی تو حرف!یعنی می خواهی بگویی تاریخ سرگذشت خریت آدم است
تو:دست کم در یک جا با تو موافقم.در این صورت تو منی من توام.
من:آمار یکی دیگر از شواهد است
تو:یعنی آمار هم خر است.واقعا درست نیست هرچه در جهان است را به من نسبت می دهی
من: اکنون یک جمله مشعشع به ذهنمان آمد:تو آینه تمام نمای جهانی!خریت آینه تمام نمای جهان است.
تو:یعنی رسما پیروزی مرا اعلام کردی!سر انجام آمار با من چه ربطی دارد؟
من:آخر نمی شود صبح اعلام کنی دو نفر مبتلا هستند و عصر همان دونفر فوت کنند.یا همه دنیا می گویند نسبت مبتلایان به مردگان دو تا سه درصد است ولی در ایران بیست در صد باشد
تو:چرا نمی شود؟
من:هیچ.من حرفم را پس می گیرم.ولی این امار ها سوراخ زیاد دار‌ند.
تو:اشکال ندارد.همه جهان نه از اتم بلکه از سوراخ درست شده است.
من:ربط این را دیگر نمی توان انکار کنی:دروغ.
تو:تنها‌چیزی که به خریت ربط ندارد دروغ است.خودت در بالا گفتی خرها هر چه باشند صادق اند.
من :پس این دروغ ها را نامش چه بگذاریم ؟
تو: خریت:انگار دروغ به نافشان بسته است‌
من:اکنون تو پیروزی مرا اعلام کردی!
#کافه_فلسفه
#philo_cafe
#یحیی_قائدی
در هر دو حالت جهان ساکن و سرد و ساکت است و این اصلا با روح جهان سازگار نیست.
تو:اینها را دیگر من نمی فهمم.خیلی از من توقع داری.اما من همواره طرفدار پیروزی خریت هستم.در آن صورت فرایند تکاملی من تکمیل می شود و من توانسته ام دی ان ای ام را در هر چیز پخش کنم. تازه فکر می کنم با پیروزی خریت هیجان هم تکمیل می شود چون هروز در جهان جایی دارد بگند کشیده می شود. در حالیکه که اگر ادمیت پیروز شود ، دیگر جهان جای زیبایی نیست.نه سیلی می آید ،نه پلی خراب می شود،نه کرونا جان کسی را می گیرد،نه جاده ها قاتل ادمها می شوند،نه کسی زیر دست و پا له می شود.نه هیجانی از سر احتکار ماسک درست می شود.نه کسی در خیابان تظاهرات می کند.اصلا به نظر تو در این صورت جهان جای زیبایی است؟
#کافه_فلسفه
#یحیی_قائدی
#philo_cafe
کافه فلسفه ۵۱
یحیی قائدی/۲۱اردیبهشت ۹۹
من:عجیب است. ببین من خیلی وقته می خواهم از تو بنویسم.گاهی دلم برایت خیلی تنگ می شود.نه اینکه تو از من جدا باشی ها!وقتی می دانم که تو در منی اما وول نمی خوری، نشانی از خودت بروز نمی دهی،هُری دلم می ریزد پایین ،به خودم می گویم سر خرم ،سر خریتم چه آمده؟
تو: می دانی..
من:آخ جون تو هویدا شدی!چرا تو این مدت هر چه من کردم،نیامدی؟
تو:می دانی چیست؟تو این مدت اصلا به من احتیاج نداشتی چنان خریت می کردی که به من نیاز نبود و به خودم استراحت مطلق دادم
من:یعنی تو جان به جانت کنند باز هم خری!هنوز آمده نیامده داری برای من کُری می خوانی و اعلام پیروزی می کنی.بابا پس از این هم مدت که پیدایت شده یه کم احوال آدم را بپرس.
تو:خب حالا! چه توقع هایی از من داری!
من:تمام این مدت برایت کلی دل تنگی کردم کلی مرثیه سراییدم.همه جا دنبالت گشتم و به هر آدمی نگریستم، تو در آن بودی .برای خودم متاسف شدم که چرا تو دیگر در من نیستی؟
تو :خب من تماما در توام. من از تو به بقیه آدمها سرایت کردم.می دانی چیست خریت مسری است از یک نفر به دیگری سرایت می کند و تا چشم باز کنی کل جهان را فراگرفته است.عین کرونا ست. من این قدر در توام که تو دیگر نمی توانی مرا ببینی من نیز برای خودم متاسف شدم که چرا گذاشتم اینقدر در تو رشد کنم که عین خودت بشوم و تو دیگر نتوانی مرا بجا بیاوری.
من:واقعا آدم از دست تو در می ماند.اول کُری می خوانی و حالا هم که برای خودت نوشابه باز می کنی، تازه لکچر هم می دهی.
تو:خب هرسه از فعالیت های ویژه من است یعنی تو توقع داری من از ماهیتم دست بشویم.بویژه لکچر دادن را خیلی دوست دارم.کمال خریت من در لکچر دادن است.تو لکچر ، خوب می توانم خریتم را سرایت دهم.
من:یعنی واقعا تمام هنرت همین است.خیر سرم آمدم کمی برایت دل تنگی کنم .ببین چه بلایی سرم آوردی!آمدم بگویم من تنها روزی را که به همه افراد جهان تبریک گفتم روز جهانی خر بود.آمدم بگویم همین پریشب حتا خواستم تورا وارد حرفه هنر کنم .تو اینقدر مشهور شده ای که آدم ها برای ایفای نقش تو سرو دست می شکنند. و سرانجام فقط یک نفر توانست نقش ترا بخوبی ایفا کند.
تو:نه چنین نیست همه افراد بشر نقش خریت را بخوبی ایفا می کنند من نمی گذارم تو غیر مستقیم مرا شکست بدهی.من وقتی تمام و کمال پیروزم که همه، نقشم را بخوبی نمایش دهند.من پیروزم .
من:یعنی تمام کمال زدی تو ذوقم‌ . این جفتک آخری ات ابدی بود.فکر نکنم بشر دیگر بتواند بر خیزد.خریتت مستدام.
#یحیی_قائدی
#خر
#خر_درون
#کافه_فلسفه
https://www.instagram.com/p/CAADNwmlZyz71jTJcEuUmBQ0JZ8H14bE9GLfSQ0/?igshid=1msprkh71jw3o
گزارش کافه فلسفه ۲۹/خرداد/۹۹

تسهیل‌گر:مجتبی
با حضور دکتر قائدی

سوال هایی گفته شد و رأی گیری شد
یک سوال انتخاب شد -یک نمونه از آگاهی که فاصله بین انسان و حیوان را تعیین میکند؟

دوستان حاضر در کافه پاسخ هایی دادند
و رای گیری بین شش پاسخ گفته شده ، انجام شد و سرانجام دو پاسخ انتخاب شد

هنگام:داشتن علم و درک راجع به خود و رویدادهای اطراف
امید:توانایی حل مسئله

مجتبی:یک نفر از مخالفان استدلالش رو بگوید
لیدا:ما از کجا میدونیم که حیوانات همچین درکی از جهان پیرامون خود ندارند
دکتر:چند نفر معتقدند که لیدا مخالفت کرد؟

پنج نفر گفتند که مخالفت نکرد

مجتبی:یک نفر مخالف دیگه صحبت کند
امین در حدود سه دقیقه صحبت کرد
مجتبی گفت کسی می‌تونه حرف امین رو بگه
لیدا:امین منو گفت
مجتبی:کسی می‌تونه بگه امین چی گفت و لیدا چی گفت

کسی نتونست

دکتر:ما دچار بحران گوش دادن شدیم به این دلیل که صحبت ها طولانی شد
و از امین خواستند صحبتش را توی یک جمله بگوید
امین:من مخالف هنگامم. چون انسان نمی‌تواند از اطرافش علم و درک داشته باشد
مجتبی: چه کسانی که معتقدند استدلال امین پاسخ درستی نیست
تعداد مخالفان و موافقان،یکی شد
یکی از مخالفان صحبت کند
هنگام:من معتقدم که انسان از اطرافش درک دارد ، مثلا ما میتونیم بگیم این کوالا چند ماه دیگه بچه دار میشه
دکتر:ساده تر و خلاصه تر بگو

هنگام برای گفتن حرفش، از دکتر کمک گرفت

دکتر:تو میتونی بگی از شهرت خبر داری،یا بگی اهل دارابی، پس درکی از اطرافت داری

مجتبی:چه کسانی موافقند که هنگام، مخالفت درستی با حرف امین کرد؟

اکثریت رای موافق دادند
دکتر گفتند کسی نتوانست مخالفت درستی با گزاره هنگام بکند، پس موقتأ عبور میکنیم
من هم در انتهای جلسه نظرمو میگم

در انتهای کافه دکتر اجازه خواستند که با هنگام مخالفت کنند
دکتر:مخالفم، چون حیوانات هم نسبت به خودشان و محیط اطرافشان درک دارند یعنی یک بز، یک گاو یا یک الاغ هم نسبت به خودش، هم محیط اطرافش، هم نسبت به آغلش درک دارد
بنابراین داشتن صرف درک وجه تمایز انسان و حیوان نیست
تهیه کننده:پریسا خداقلی
#yahyaghaedy
#کافه_فلسفه
#یاران_کتاب
#philo_cafe
#داراب
https://www.instagram.com/p/CBmqcowlDXacnBxWim7F-J00pxISYRVhx0N2AA0/?igshid=x4dhid32n6h5
کافه فلسفه ۶۳/کتاب نوشت۳۴

خر در ابله

یحیی قائدی. ۱۱مهر۹۹

تو: کف گیرت به ته دیگ خورده! دیگه کافه فلسفه و کتاب نوشت رو  یکی می کنی.

من: گیر نده خب.

تو: نمیشه. می خوای کتاب رو به ریش من ببندی."کره من از همان بچگی دم نداشت". این وصله های ناجور به من نمی چسپد:خر‌ها هرگز کتاب نمی خوانند.

من: اما کتاب ها همیشه در مورد خرها حرف می‌زنند و از شماها به نیکی یاد می کنند.

تو: آن کدام کتاب است؟ نامش را بگو  تا درسته بخورمش یا نام نویسنده را بگو تا دستش را ببوسم.

من: ابله داستا‌یوفسکی.

تو: جرا فحش می‌دهی؟

من: مرادم نیست که تو ابلهی و یا داستا‌یوفسکی ابله است.

تو: آهان گرفتم. برایم تعریف کن.

من: "....یادم هست غروب بود. در بازل به خاک سوئیس وارد شده‌بودیم که از این تاریکی بیرون آمدم. عرعر خری در میدان شهر هشیارم کرد. این عرعر خر عجیب به حیرتم  انداخت...

تو: شگفتا نمی‌دانستم عرعر من سبب حیرت می شود.

من: با سمهایت نپر وسط حرف های من. ".... و نمی دانم چرا خیلی از آن خوشم آمد و همان وقت بود که ناگهان انگاری همه چیز در ذهنم روشن‌شد.

تو: آخ جون دارم چون خودم کیف می کنم.

من: می گم مثل ترامپ نپر تو حرفام.

تو: خب مثل بایدن بهم بگو خفه شو دلقک!

من: خفه شو.

تو: خر فهم شدم.

من: ..خانم جنرال گفت:"خر؟ خیلی عجیب است! هر چند نمی دانم کجایش عجیب است!" ..و افزود :"بعضی حتا عاشق خر می شوند. حتا قدیم، دراساطیر هم صحبتش هست. شما ادامه بدهید پرنس!"

   "از آن وقت به بعد به خر دلبستگی عجیبی پیدا کردم. یک جور همدردی حقیقی! و شروع کردم در خصوص خر تحقیق کردن و اطلاعات بدست اوردن. آخر پیش از آن هرگز خر ندیده بودم! و بزودی دیدم که خر حیوان مفیدی است. زحمتکس،قوی،شکیبا،کم‌خرج، و پرتحمل و همین خر باعث شد که ناگهان از سوئیس خوشم بیاید. به طوری که اندوه سابقم پاک برطرف شد."

....تو چرا همه اش می خندی آگلایا؟توچی،آدلائید؟پرنس خیلی قشنگ تعریف کرد. خودش خر دیده، ولی تو چه دیده ای؟ تو که خاج نبوده ای!"

تو: واللا!هرکی تو عمرش خر نبوده،کل عمرش رو از دست داده!

من:هرکی ندیده مرادت بود؟

تو:حالا(حاللو).

آدلائید گفت:"مامان من خر دیده ام."

آگلایا تاکید کرد که من "صدایش را هم شنیده‌ام."

و هرسه باز به خنده افتادند.

#یحیی_قائدی

#ابله

#داستایوفسکی

#کافه_فلسفه

#کتاب_نوشت

#yahyaghaedi

#yahyaghaedy
https://www.instagram.com/p/CF2a_1VF4an/?igshid=1jrak440zcecg
کافه فلسفه . یاران کتاب ایرانیان
دوازدهم آذرماه ۹۹
با تسهیلگری مجتبا رئیسی
و حضور دکتر یحیی قائدی

🔷سوال خوب سوالی است کمترین پیش فرض را داشته باشد
🔷اون سوالی بیشتر اجازه بحث میده، که پیش فرض کمتری داشته باشه
🔷هر چه سوال کلی تر باشد، پیش فرض کمتری دارد
🔷یکی از ویژگی های فلسفه ورزی، بدون موضع بودن است
تهیه کننده:#پریسا_خداقلی
#کافه_فلسفه
#philo_cafe
#یحیی_قائدی
#مجتبی_رئیسی
#یاران_کتاب
#یاران_کتاب_داراب
#یاران_کتاب_ایرانیان
#دانشگاه_خوارزمی
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
#فلسفه
#فلسفه_ورزی
https://www.instagram.com/tv/CIVFsh6Jw73/?igshid=8wtsdc6n0uat
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞️ آیا مدرسه می تواند رضایت بیافریند؟ + فیلم

🔸یحیی قائدی، عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی به پرسش شانزدهمین گفت‌وگوی #کافه_خرد پاسخ می دهد.

@cafekherad
@yahyaghaedi
#فبک
#یحیی_قائدی
#نظام_آموزشی_و_ساختن_ایران_مدرن
#نظام_اموزشی
#مدرسه
#کافه_خرد
#کافه_فلسفه
#فلسفه_دوران_کودکی
#فلسفه_برای_کودکان
شماره ۱۳۸ ماهنامه انشا و نویسندگی هم منتشر شد.
بشتابید!
تاملات فلسفی در کتاب هایی که می خوانیم
عنوان مقاله ای است از من
بخوانید و بازخورد دهید
یعنی کتاب نوشتی بنویسید در باره کتاب نوشت ها
حالا اگر نخواستید بنویسید هم که هیج
دست کم ماهنامه را تهیه کنید . تا در این وانفسا اهالی فرهنگ بتوانند سر پا بمانند
#انشا
#انشا_و_نویسندگی
@enshavanevisandegi
#نقاشی_نوشت
#نقاشی_نوشتار
#نقاشی_نوشته
#یحیا_قایدی
#یحیی_قائدی
#دکتر_یحیی_قائدی
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
#نقاشی
#فلسفه_برای_همه
#philosophy_for_all
#کتاب
#کتاب_نوشت
#تاملات_فلسفی
#کافه_فلسفه
#مشاوره_فلسفی
#فبک
#فلسفه_برای_کودکان
ماهنامه انشا و نویسندگی شماره ۱۳۹ منتشر شد.
بشتابید!یا به آرامی به سوی آن بروید.یا اساسا نروید.همانطور که نشسته اید هم می توانید به آن دست یابید.
در کنار طراحی عالی و سایر مطالب خواندنی
مطلبی از من در باره کتاب هایی که خوانده ام یا همان کتاب نوشت ها هم آمده است.
یگانه گلپذیر سرخه هم یادداشتی در باره کتاب نوشت ها نوشته است
#انشا
#انشا_و_نویسندگی
@enshavanevisandegi
#نقاشی_نوشت
#نقاشی_نوشتار
#نقاشی_نوشته
#یحیا_قایدی
#یحیی_قائدی
#دکتر_یحیی_قائدی
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
#نقاشی
#فلسفه_برای_همه
#philosophy_for_all
#کتاب
#کتاب_نوشت
#تاملات_فلسفی
#کافه_فلسفه
#مشاوره_فلسفی
#فبک
#فلسفه_برای_کودکان
https://www.instagram.com/p/CeDwzfLtEt7/?igshid=MDJmNzVkMjY=
کتاب کافه فلسفه سرانجام منتشر شد.پروژه ای که از آغاز تا زمانی که به بار بنشیند،۶ سال طول کشید.بخشی از این زمان صرف مطالعه ماهیت کافه فلسفه شد که حاصلش در فصل نخست آمده است.بخشی دیگر مربوط اجرای کافه فلسفه در محیط کافه ها در تهران و برخی شهرهای دیگر بود.گزارش آنها در فصل دوم و سوم آمده است.در انتهای فصل سوم سرکار خانم خدابخشی یادداشتی نوشته در باره گفتگو های من با خر گرامی درونم.فصل چهارم هم مربوط است به گفتگو های من با خرم.نیمی از آن نتوانست از تیغ بگذرد.امیدوارم آنچه مانده جالب باشد.سپاس از همه کسانی که در این سالها با شرکت در کافه ها ما را یاری کردند و درود برسر کار خانم رودی که کافه ها را مدیریت کردند و گزارش فصل دو و سه را نوشتند.بخش دیگر زمان صرف شده مربوط به انتشارات است که دشواری های خاص خودشان را دارند.سر پا ماندنشان قصه ای دارد.سپاس از انتشارات پی نما و جناب یوسف وندی
@peynana.pub
@faezeh.roodi
@sonyacorella
#کافه_فلسفه
#philo_cafe
#یحیی_قائدی
#دکتر_یحیی_قائدی
#فلسفه
#فلسفه_ورزی
#فلسفه_برای_همه
#philosophy_for_all
#yahyaghaedi
سی_و_سه_دلیل_برای_خواندن_رمان_از_دکتر_یحیی_قائدی.pdf
1.5 MB
#فلسفه_ورزی با خواندن #رمان
سی و سه دلیل برای خواندن رمان از دکتر یحیی قائدی.pdf
ماه‌نامه شماره ۱۴۱ انشا و نویسندگی منتشر شد.
در کنار سایر مطالب خواندنی یادداشی از من تحت عنوان:
چرا باید رمان بخوانیم:۳۳دلیل برای خواندن رمان
در آن به چاپ رسیده
بشتابید.
#انشا
#انشا_و_نویسندگی
@enshavanevisandegi
#نقاشی_نوشت
#نقاشی_نوشتار
#نقاشی_نوشته
#یحیا_قایدی
#یحیی_قائدی
#دکتر_یحیی_قائدی
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
#نقاشی
#فلسفه_برای_همه
#philosophy_for_all
#کتاب
#کتاب_نوشت
#تاملات_فلسفی
#کافه_فلسفه
#مشاوره_فلسفی
#فبک
#فلسفه_برای_کودکان
#رمان
#رمان_خوانی
#رمان_خوب
#رمان_ایرانی
#رمان_خارجی