دکتر یحیی قائدی
1.31K subscribers
370 photos
58 videos
93 files
304 links
کانال اختصاصی دکتر یحیی قائدی
دانشیار گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی
متخصص و پیشگام در حوزه فلسفه برای کودکان
برگزار کننده دوره های مقدماتی و پیشرفته تربیت مربی فلسفه برای کودکان
مشاوره فلسفی و کافه فلسفه
Download Telegram
سفر به یزد۱
پیش در امد
سفر فبکی به یزد/یحیی قائدی ۱۸ ابان ۹۸
یزد کرمان زاهدان این سه به گونه ای اند که وقتی من در یکی شان هستم باید کمی فکر کنم تا دقیقا بدانم در کدامشان هستم.شاید اگر اهل یکی از انها باشی ، این گفته من بر لبت پوزخندی بنشاند.در کنار خیلی چیز ها که چون هم اند بسیاری چیز ها هم هستند که چون هم نیستند.زیست مدام و طولانی مدت در یک جا تو را اهل انجا می کند. تو را اهلی آنجا می کند آن گاه انجا برای تو نسبت به سایر جاها متمایز می شود .هر سنگ ،بوته و خار برای تو معنایی دارد و چون برای تومعنایی دارند با بقیه سنگ ها و بوته ها و خار ها متفاوت خواهند بود.
برای من هنوز بسیاری چیز ها در این کویر ممتاز نشده است.دشتی وسیع که مقداری خانه و خیابان و کوچه و تعدادی مردمان چون هم را در خود جا داده است .بویژه طبیعتش هنوز متمایز نشده است. بدین سبب من هنوز یزد را اهلی نکرده ام او هم مرا اهلی نکرده است .زاهدان نیز نااهل تر است.تمام سه باری که من به زاهدان رفتم تند زود و سریع بود و فرصت نشد که از نزدیک بببنمش مز مزه اش کنم و و خیره به او نگاه کنم. البته کرمان مرا بیشتر اهلی کرده است.
نخستین بار که‌به یزد رفتم تنها از فرودگاه به سوی شهر انار رفتم و انجا کارگاه روش تحقیق را در دانشگاه آزاد شهر بر گزار کردم تنها فرصت کمی برای چرخیدن در باغ های پسته بود و انار بیشتر به کرمان نزدیک بود تا به یزد،شاید هم دیگر گونه،نمی دانم.
دومین بار ده سال پس از آن بود که برای کارگاه سه روزه فبک در مرکز مشاوره ای رفتم و سومین‌و چهارمین بار برای دفاع از پایان نامه های دانشجویان در دانشگاه آزاد که همگی در باره فبک بودند و و پنجمین بار یک کار گاه سه روزه بود در مدرسه ی خانم نیک نام فر و اکنون ششمین بار است.
دردی شدید داشتم انگار باید چیزی را می زایاندم ولی انگار قرعه مکان زاییدنش در یزد بود.
نمی دانستم باید در یزد دردی از جسمم را وا می گذاشتم و یا بخشی از روحم را.پنداشتم که باید آن قطعه که جا می گزارم در یزد دردی باشد از جنس فبک:
"درد نپرسیدن و نیندیشیدن."
از یزد کمی دور شدم، به تفت رسیدم.
دیوارهای محل کارگاه گلی بودند چند مجسمه آدم به دیوار ها آویخته بود .چند آدم زیر دیوار ها خوابیده بودند یعنی نمی دانم که خواب و یا مرده بودند و بقیه شرکت کنندگان صندلی هایشان پیش یا روی خوابیدگان گذاشته بودند و به در زل زده بودند وقتی من وارد کلاس شدم چشم های آنها نزدیک بود از حدقه بیرون بیاید کمی بعد مردگان بر خواستند و زندگان به جای آنها خواببدند و بیدار شدگان به من زل زدند اما چشمهاشان از حدقه بیرون نیامد. لختی بعدی من در کنار خوابیدگان خوابیدم و کسی صندلیش را روی بدن من قرار داد و نشت و به پیش روی خود نگریست کسی چون من ایستاده بود و می خواست به مردم پرسیدن را یاد بدهد.همان دم آنها بر آشفتند همه همه ای درگرفت آنگار جهان بهم ریخته بود انگار آشوب شده بود همه از مردگان و بیداران به خیابان رفته بودند و و در یک سوی خیابان ،همه نوشته هایی را با خود حمل می کردند که نوشته بود "مرگ بر پرسش" و یا "پرسش تو خواب را و زندگانی را از ما می گیری" و شعار می دادند" پرسش اعدام باید گردد".
آن سوی خیابان عده ای به طرفدا ی از پرسش شعار می دادند " تا خون در رگ ماست ،پرسش راهبر ماست " و یا "ما همه پیرو توایم: پرسش، پرسش.
@yahyaghaedi
#فبک_سفر
#فبک
#فبک_یزد
#یحیی_قائدی