شِعراَنگیز | sherangiz
75 subscribers
1.43K photos
45 videos
26 files
536 links
خدمات شعرانگیز

1.سفارش دکلمه های مناسبتی
2. سفارش شعر و متن ادبی
3.سفارش اسم های اختصاصی

سفارش:
@younes_m
تماس:
09915819830
اینستاگرام ما:
https://www.instagram.com/sherangiz/
ایمیل:
sherangiz1@gmail.com

با ما باشید با شعرانگیزترین کانال تلگرام
Download Telegram
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

#شهریار
🍃 @sherangiz 🍃
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من
نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت طبیب آمد جوابش کن
حبیبم چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
#شهریار
@sherangiz
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

تا عطر تنت اینجاست ؛نبضم به تو وابسته ست.

با بوی نفسهایت ؛جانانه شدن با من...

#شهریار
🍃 @sherangiz 🍃
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

دیگر گذشته از سر و سامان من ، مپرس

من بی تو دست از این سر و سامان کشیده ام..

#شهریار
🍃 @sherangiz 🍃
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم

و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی...

#شهریار
#شبتون_بی_غم ♥️

@sherangiz

🍃🌺🍃
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

عاشقی دل می دهد؛معشوقه ای دل می برد...

بُرد در بُرد است و من مشغول حسرت بُردنم..!!

#شهریار

🍃 @sherangiz 🍃
🌨

#شعرانگیز
#غزل

ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

دگر قمار محبت نمی برد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست

به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست

تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست

به لاله های چمن چشم بسته می گذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست...

#شهریار

@sherangiz
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

از یاد تو برنداشتم دست هنوز

دل هست به یاد نرگست مست هنوز...

#شهریار
🍃 @sherangiz 🍃
شبها منم و
چشمک محزون ثریا
با اشــــک غـــــــم و
زمزمه راز و نیازت

#شهریار
#شبتون_بخیر🌙

‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌👉 @sherangiz 👈
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زورِ من خسته به طوفان نرسید...

#شهریار
شبتون بی غم
@sherangiz

‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

او صبر خواهد ازمن ،بختی که من ندارم...

من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد....

#شهریار
🍃 @sherangiz 🍃
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

#شهریار

🌸 @sherangiz 🌸
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

زان پیش که در زلف تو بندیم دل خویش

ما رشته ی مهر
از همه
بگسیخته بودیم

#شهریار
🍃 @sherangiz 🍃
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

تمنای وصالت نیست" عِشق من مَگیر از من

به دردت خو گرفتم" نیستم در بَند درمانت

#شهریار
🍃 @sherangiz 🍃
🌻

#شعرانگیز

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدندو رفتند

زکالاهای این آشفته بازار
محبت را پسندیدند و رفتند

خوشا آنانکه در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند

نگردیدند هرگز گرد باطل
حقیقت را پسندیدند و رفتند

خوشا آنانکه بر این صحنه ی خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند

خوشا آنانکه با اخلاص و ایمان
حریم دوست بوسیدند و رفتند

خوشا آنانکه که پا در وادی حق
نهادند و نلغزیدند و رفتند...

#شهریار

@Sherangiz
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز

چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم

برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی

#شهریار
🍃 @sherangiz 🍃
ماها تو سفر کردی و
شب ماند و
سیاهی

نه مرغ شب از نالهِ من
خفت و
نه ماهی

#شهریار

شب خوش

🍃 @sherangiz 🍃
شب همه بي تو
کارِ من شڪوِه
به ماه ڪردن است

#شهریار

@sherangiz
🌻

#شعرانگیز
#غزل

رندم و شهره به شوریدگی و شیدائی
شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمائی

عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی

خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسی نیست قلم فرسائی

کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد
تا ستانم من از او داد شب تنهائی

شهریار از هوس قند لبت چون طوطی
شهره شد در همه آفاق به شکرخائی

#شهریار

@Sherangiz
🌻

#شعرانگیز
#شعر نو

بیست و هفتم شهریور روز شعر و ادب پارسی گرامی باد!

‌به همین بهانه و سالروز درگذشت استاد #شهریار ، شعری بخوانیم به قلم #فریدون_مشیری که در آذرماه سالی که شهریار از دنیا رفت سروده شده است.
‌‌
🔸 #ای_وای_شهریار

در نیمه های قرنِ بشرسوزان!
در انفجار دائم باروت،
در بوته زار ِ انسان،
در ازدحام وحشت و سرسام،
سرگشته و هراسان
میخوانـد!
*
می خواند، با صدای حزینش؛
می خواست تا "صدایِ خدا" را
در جان ِ مردمان بنشانَد
نامردمِ سیه‌دلِ بدکار را، مگر
در
راهِ مردمی بکشانَد...
*
می رفت و با صدای حزینش
می‌خواند:
-در اصل، یک درخت کهن، «آدم»
از بهشت،
آورد در زمین و درین پهن‌دشت کِـشت!
ما شاخه‌ی درخت خداییم.
چون برگ و بار ِ ماست ز یک ریشه و تبار!
هر یک تبر به دست چراییم؟
*
این آتش، ای شگفت،
در مردم ِ زمانه‌ی او در نمی‌گرفت!
آزرده و شکسته،
گریان و نا امید
می رفت و با نوای حزیبنش
می خواند:
-«گوش ِ زمین به ناله‌ی من نیست آشنا،
من طایر شکسته پر آسمانی‌ام.
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند؛
چون میکنند با
غم ِ بی‌همزبانی ام!»
*
دنبالِ همزبان،
می گشت...
اما نه «با چراغ»
نه بر «گرد ِ شهر»، آه
با کوله بار ِ اندوه،
با کوه حرف می‌زد!
با کوه:
- حیدر بابا سلام!
فرزند ِ شاعرِ تو به سوی تو آمده‌ست.
با چشم ِ اشکبار
-غم روی غم گذاشته- عمری‌ست، شهریار
من با تو دردِ خویش بیان می‌کنم، تو نیز
برگیر این پیام و از آن قله‌ی بلند
پرواز ده!
که در همه‌ آفاق بشنوند:
-«ای کاش، جغد نیز،
در این جهان ننالد،
از تنگی قفس»
این جا، ولی نه جغد، که شیری‌ست دردمند
افتاده در کمند!
پیوسته می خروشد، در تنگنای دام،
وز خلقِ بی‌مروتِ بی درد؛
یک ذره، مهر و رحم، طلب میکند مدام!
*
می رفت و با صدای حزینش،
می خواند
-« دیگر مزن دم از "وطن من"،
وز "کیش من" مگوی به هر جمع و انجمن
بس کن حدیث مسلم و ترسا را،
در چشم من، "مح
بت: مذهب"
"جهان: وطن"
*
درکوچه باغ ِ "عشق"
می رفت و با صدای حزینش،
می خواند:
-«گاهی گر از ملالِ محبت برانمت،
دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
پیوندِ جان جداشدنی نیست ماه من،
تن نیستی که جان دهم و وا رهانمت»
***
زین پیش، گشته‌اند به گردِ غزل، بسی
این مایه سوز ِ عشق نبوده‌ست در کسی!
می رفت...
تا مرگ ِ نابکار، سر راه او گرفت!
تا ناگهان، صدای حزینش،
این بغض سال ها،
این بغض دردهای گران، در گلو گرفت!
در نیمه‌های قرن ِ بشرسوزان
اشکِ مجسمی بود،
در چشمِ روزگار.
جان مایه‌ی محبت و رقت...
ای وای!
شهریار....!

#فریدون_مشیری
از دفتر #لحظه_ها_و_احساس
آذرماه 1367

@Sherangiz