🌸🌸🌸🌷🌸🌸🌸
من
روز خویش را
با آفتاب ِ روی تو ❤️
کز مشرق ِخیال دمیده است،
آغاز میکنم ....
#فریدون_مشیری
🌹صبحتون_بخیر
❤صبحتون به زیبای گلهای گلاب
🍃 @sherangiz 🍃
من
روز خویش را
با آفتاب ِ روی تو ❤️
کز مشرق ِخیال دمیده است،
آغاز میکنم ....
#فریدون_مشیری
🌹صبحتون_بخیر
❤صبحتون به زیبای گلهای گلاب
🍃 @sherangiz 🍃
🍃 @sherangiz 🍃
عشق یعنی تار موهای تنت می ایستند
هر زمان که نام او را روی لب می آوری
#فریدون_مشیری
🍃 @sherangiz 🍃
عشق یعنی تار موهای تنت می ایستند
هر زمان که نام او را روی لب می آوری
#فریدون_مشیری
🍃 @sherangiz 🍃
💠 @sherangiz 💠
تو به دادم برس ای #عشق
که با این همه شوق ...!!!
چاره جز آنکه به آغوش تو
بگریزم نیست ...
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz 💠
تو به دادم برس ای #عشق
که با این همه شوق ...!!!
چاره جز آنکه به آغوش تو
بگریزم نیست ...
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz 💠
💠 @sherangiz 💠
تویی تویی به خدا عشق و آرزوی منی
به سینه تا نفسی هست بی قرار توام
تویی تویی به خداجان وعمروهستی من
بیا که جان به لب اینجا درانتظار توام
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz 💠
تویی تویی به خدا عشق و آرزوی منی
به سینه تا نفسی هست بی قرار توام
تویی تویی به خداجان وعمروهستی من
بیا که جان به لب اینجا درانتظار توام
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz 💠
💠 @sherangiz 💠
#عشق هر جا رو کند آنجا خوش است.
گر به دریا افکند دریا خوش است.
گر بسوزاند در آتش، دلکش است.
ای خوشا آن دل، که در این آتش است
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz 💠
#عشق هر جا رو کند آنجا خوش است.
گر به دریا افکند دریا خوش است.
گر بسوزاند در آتش، دلکش است.
ای خوشا آن دل، که در این آتش است
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz 💠
💕من نیز چو خورشید
دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم
که نپویم ...
هر صبح در آیینهی جادویی خورشید
چون مینگرم ،
او همه من ، من همه اویم . . .
#فریدون_مشیری
@sherangiz
دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم
که نپویم ...
هر صبح در آیینهی جادویی خورشید
چون مینگرم ،
او همه من ، من همه اویم . . .
#فریدون_مشیری
@sherangiz
💕من نیز چو خورشید
دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم
که نپویم ...
هر صبح در آیینهی جادویی خورشید
چون مینگرم ،
او همه من ، من همه اویم . . .
#فریدون_مشیری
🌹 @sherangiz 🌹
دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم
که نپویم ...
هر صبح در آیینهی جادویی خورشید
چون مینگرم ،
او همه من ، من همه اویم . . .
#فریدون_مشیری
🌹 @sherangiz 🌹
💠🍁💠
من نمی گویم درین عالم
گرم پویا، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران ...
مثل مروارید ...
باش...
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz
من نمی گویم درین عالم
گرم پویا، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران ...
مثل مروارید ...
باش...
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz
💠🍁💠
#غزل
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود که این شعلهی بیدار
روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود
آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو! هیهات که یکعمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که بهجز یادِ تو، گر هیچکسم هست
حاشا که بهجز عشق تو گر هیچکسم بود
لببسته و پَرسوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا، گر هوسم بود بَسَم بود!
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz
#غزل
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود که این شعلهی بیدار
روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود
آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو! هیهات که یکعمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که بهجز یادِ تو، گر هیچکسم هست
حاشا که بهجز عشق تو گر هیچکسم بود
لببسته و پَرسوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا، گر هوسم بود بَسَم بود!
#فریدون_مشیری
💠 @sherangiz
💠🍁💠
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
#فریدون مشیری
💠 @sherangiz
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
#فریدون مشیری
💠 @sherangiz
💠🍁💠
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهایی امن
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
پیرفرزانه من بانگ برآورد
که این حرف نکوست،
دل که تنگ است برو خانه دوست...
شانه اش جایگه گریه تو
سخنش راه گشا
بوسه اش مرهم زخم دل توست
عشق او چاره دلتنگی توست..
دل که تنگ است برو خانه دوست..
خانه اش خانه توست...
باز گفتم
خانه دوست کجاست؟
گفت پیداش کن
آنجا پر از مهر و صفاست
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا ياد تو انداخت، رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعايت با من!
روزهايت پى هم خوش باشد...
#فریدون مشیری
💠 @sherangiz
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهایی امن
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
پیرفرزانه من بانگ برآورد
که این حرف نکوست،
دل که تنگ است برو خانه دوست...
شانه اش جایگه گریه تو
سخنش راه گشا
بوسه اش مرهم زخم دل توست
عشق او چاره دلتنگی توست..
دل که تنگ است برو خانه دوست..
خانه اش خانه توست...
باز گفتم
خانه دوست کجاست؟
گفت پیداش کن
آنجا پر از مهر و صفاست
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا ياد تو انداخت، رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعايت با من!
روزهايت پى هم خوش باشد...
#فریدون مشیری
💠 @sherangiz
🔻
نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم
که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی
نه سراغ من گرفتی، نه سخن به نامه گفتی
به همان بهـانه ای که، نشنیده ای ندائــی
#فریدون_مشیری"
@SHERANGIZ
نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم
که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی
نه سراغ من گرفتی، نه سخن به نامه گفتی
به همان بهـانه ای که، نشنیده ای ندائــی
#فریدون_مشیری"
@SHERANGIZ
ببار ای آسمان امشب
که قلبم باز بی تاب است
نه روز آرامشی در دِل
نه شب درچشم من خواب است
#فریدون_مشیری🍁
#شبتون_آرام🌟
@sherangiz
که قلبم باز بی تاب است
نه روز آرامشی در دِل
نه شب درچشم من خواب است
#فریدون_مشیری🍁
#شبتون_آرام🌟
@sherangiz
بی تو ، مهتاب شبی
باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم
خیره به دنبال تو گشتم...
#فریدون_مشیری
شبتون پرمهر❤️
@sherangiz
باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم
خیره به دنبال تو گشتم...
#فریدون_مشیری
شبتون پرمهر❤️
@sherangiz
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام
#فریدون_مشیری
#شبتون_بی_غم
🍃 @sherangiz 🍃
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام
#فریدون_مشیری
#شبتون_بی_غم
🍃 @sherangiz 🍃
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز
دستِ مرا بگیرکه باغ نگاهِ تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سَرم ربود...!
#فریدون_مشیری
🍃 @sherangiz 🍃
#شعرانگیز
دستِ مرا بگیرکه باغ نگاهِ تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سَرم ربود...!
#فریدون_مشیری
🍃 @sherangiz 🍃
#تک_بیت_ناب
#شعرانگیز
بـوی محبوبه شب همٖچو شـرابی گیراست
مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا...
#فریدون_مشیری
🍃 @sherangiz 🍃
#شعرانگیز
بـوی محبوبه شب همٖچو شـرابی گیراست
مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا...
#فریدون_مشیری
🍃 @sherangiz 🍃
✅🌸✅
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
#فریدون_مشیری
#شبتون_عاشقانه
✅ @sherangiz
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
#فریدون_مشیری
#شبتون_عاشقانه
✅ @sherangiz
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو، شبها نخفتهایم...
#فریدون_مشیری
شبتون عاشقانه❤️
🌸 @sherangiz 🌸
بنشین که با خیال تو، شبها نخفتهایم...
#فریدون_مشیری
شبتون عاشقانه❤️
🌸 @sherangiz 🌸
✅🌻✅
#شعرانگیز
#شعر نو
بیست و هفتم شهریور روز شعر و ادب پارسی گرامی باد!
به همین بهانه و سالروز درگذشت استاد #شهریار ، شعری بخوانیم به قلم #فریدون_مشیری که در آذرماه سالی که شهریار از دنیا رفت سروده شده است.
🔸 #ای_وای_شهریار
در نیمه های قرنِ بشرسوزان!
در انفجار دائم باروت،
در بوته زار ِ انسان،
در ازدحام وحشت و سرسام،
سرگشته و هراسان
میخوانـد!
*
می خواند، با صدای حزینش؛
می خواست تا "صدایِ خدا" را
در جان ِ مردمان بنشانَد
نامردمِ سیهدلِ بدکار را، مگر
در راهِ مردمی بکشانَد...
*
می رفت و با صدای حزینش
میخواند:
-در اصل، یک درخت کهن، «آدم»
از بهشت،
آورد در زمین و درین پهندشت کِـشت!
ما شاخهی درخت خداییم.
چون برگ و بار ِ ماست ز یک ریشه و تبار!
هر یک تبر به دست چراییم؟
*
این آتش، ای شگفت،
در مردم ِ زمانهی او در نمیگرفت!
آزرده و شکسته،
گریان و نا امید
می رفت و با نوای حزیبنش
می خواند:
-«گوش ِ زمین به نالهی من نیست آشنا،
من طایر شکسته پر آسمانیام.
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند؛
چون میکنند با غم ِ بیهمزبانی ام!»
*
دنبالِ همزبان،
می گشت...
اما نه «با چراغ»
نه بر «گرد ِ شهر»، آه
با کوله بار ِ اندوه،
با کوه حرف میزد!
با کوه:
- حیدر بابا سلام!
فرزند ِ شاعرِ تو به سوی تو آمدهست.
با چشم ِ اشکبار
-غم روی غم گذاشته- عمریست، شهریار
من با تو دردِ خویش بیان میکنم، تو نیز
برگیر این پیام و از آن قلهی بلند
پرواز ده!
که در همه آفاق بشنوند:
-«ای کاش، جغد نیز،
در این جهان ننالد،
از تنگی قفس»
این جا، ولی نه جغد، که شیریست دردمند
افتاده در کمند!
پیوسته می خروشد، در تنگنای دام،
وز خلقِ بیمروتِ بی درد؛
یک ذره، مهر و رحم، طلب میکند مدام!
*
می رفت و با صدای حزینش،
می خواند
-« دیگر مزن دم از "وطن من"،
وز "کیش من" مگوی به هر جمع و انجمن
بس کن حدیث مسلم و ترسا را،
در چشم من، "محبت: مذهب"
"جهان: وطن"
*
درکوچه باغ ِ "عشق"
می رفت و با صدای حزینش،
می خواند:
-«گاهی گر از ملالِ محبت برانمت،
دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
پیوندِ جان جداشدنی نیست ماه من،
تن نیستی که جان دهم و وا رهانمت»
***
زین پیش، گشتهاند به گردِ غزل، بسی
این مایه سوز ِ عشق نبودهست در کسی!
می رفت...
تا مرگ ِ نابکار، سر راه او گرفت!
تا ناگهان، صدای حزینش،
این بغض سال ها،
این بغض دردهای گران، در گلو گرفت!
در نیمههای قرن ِ بشرسوزان
اشکِ مجسمی بود،
در چشمِ روزگار.
جان مایهی محبت و رقت...
ای وای!
شهریار....!
#فریدون_مشیری
از دفتر #لحظه_ها_و_احساس
آذرماه 1367
✅ @Sherangiz
#شعرانگیز
#شعر نو
بیست و هفتم شهریور روز شعر و ادب پارسی گرامی باد!
به همین بهانه و سالروز درگذشت استاد #شهریار ، شعری بخوانیم به قلم #فریدون_مشیری که در آذرماه سالی که شهریار از دنیا رفت سروده شده است.
🔸 #ای_وای_شهریار
در نیمه های قرنِ بشرسوزان!
در انفجار دائم باروت،
در بوته زار ِ انسان،
در ازدحام وحشت و سرسام،
سرگشته و هراسان
میخوانـد!
*
می خواند، با صدای حزینش؛
می خواست تا "صدایِ خدا" را
در جان ِ مردمان بنشانَد
نامردمِ سیهدلِ بدکار را، مگر
در راهِ مردمی بکشانَد...
*
می رفت و با صدای حزینش
میخواند:
-در اصل، یک درخت کهن، «آدم»
از بهشت،
آورد در زمین و درین پهندشت کِـشت!
ما شاخهی درخت خداییم.
چون برگ و بار ِ ماست ز یک ریشه و تبار!
هر یک تبر به دست چراییم؟
*
این آتش، ای شگفت،
در مردم ِ زمانهی او در نمیگرفت!
آزرده و شکسته،
گریان و نا امید
می رفت و با نوای حزیبنش
می خواند:
-«گوش ِ زمین به نالهی من نیست آشنا،
من طایر شکسته پر آسمانیام.
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند؛
چون میکنند با غم ِ بیهمزبانی ام!»
*
دنبالِ همزبان،
می گشت...
اما نه «با چراغ»
نه بر «گرد ِ شهر»، آه
با کوله بار ِ اندوه،
با کوه حرف میزد!
با کوه:
- حیدر بابا سلام!
فرزند ِ شاعرِ تو به سوی تو آمدهست.
با چشم ِ اشکبار
-غم روی غم گذاشته- عمریست، شهریار
من با تو دردِ خویش بیان میکنم، تو نیز
برگیر این پیام و از آن قلهی بلند
پرواز ده!
که در همه آفاق بشنوند:
-«ای کاش، جغد نیز،
در این جهان ننالد،
از تنگی قفس»
این جا، ولی نه جغد، که شیریست دردمند
افتاده در کمند!
پیوسته می خروشد، در تنگنای دام،
وز خلقِ بیمروتِ بی درد؛
یک ذره، مهر و رحم، طلب میکند مدام!
*
می رفت و با صدای حزینش،
می خواند
-« دیگر مزن دم از "وطن من"،
وز "کیش من" مگوی به هر جمع و انجمن
بس کن حدیث مسلم و ترسا را،
در چشم من، "محبت: مذهب"
"جهان: وطن"
*
درکوچه باغ ِ "عشق"
می رفت و با صدای حزینش،
می خواند:
-«گاهی گر از ملالِ محبت برانمت،
دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
پیوندِ جان جداشدنی نیست ماه من،
تن نیستی که جان دهم و وا رهانمت»
***
زین پیش، گشتهاند به گردِ غزل، بسی
این مایه سوز ِ عشق نبودهست در کسی!
می رفت...
تا مرگ ِ نابکار، سر راه او گرفت!
تا ناگهان، صدای حزینش،
این بغض سال ها،
این بغض دردهای گران، در گلو گرفت!
در نیمههای قرن ِ بشرسوزان
اشکِ مجسمی بود،
در چشمِ روزگار.
جان مایهی محبت و رقت...
ای وای!
شهریار....!
#فریدون_مشیری
از دفتر #لحظه_ها_و_احساس
آذرماه 1367
✅ @Sherangiz