Forwarded from Kavikonj; NatureSchool
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تعریف جدید یونسکو از سواد
با تعریف جدیدی که یونسکو ارایه داده باسوادی توانایی «تغییر»(Change) است و باسواد کسی است که بتواند با آموختههایش، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
@KavikonjNatureSchool
با تعریف جدیدی که یونسکو ارایه داده باسوادی توانایی «تغییر»(Change) است و باسواد کسی است که بتواند با آموختههایش، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
@KavikonjNatureSchool
Forwarded from Kavikonj; NatureSchool
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
سی و چهارمین کارگاه تسهیلگری ارتباط کودک و طبیعت
سی و چهارمین کارگاه تسهیلگری ارتباط کودک و طبیعت
✅والدین همراه مدرسه طبیعت بهار
كم كم به فصل سرما نزديك ميشويم،اما اين به آن معنا نيست كه فرصت تجربه كودكانمان را از طبيعت بگيريم!
از شما تقاضا داريم كودكانتان را با پوشیدن لباسهای گرم و مناسبِ اين فصل به مدرسه طبيعت بفرستيد تا بدنشان در برابر سرما مقاومتر شود. همچنين مانع كسب تجربه و استفاده شان از طبيعت نشويم! چرا كه آنها بايد لمس كنند تا اين دنياى هستى را بشناسند و از آن مراقبت كنند... به آنها نشان دهيم كه هر فصل زيبايى خودش را دارد🌧🌸💚🌳❄️
سپاس از همراهى خانواده ى #مدرسه_طبيعت_بهار
۰۹۳۶۲۸۴۰۵۸۷
@Baharnatureschool
كم كم به فصل سرما نزديك ميشويم،اما اين به آن معنا نيست كه فرصت تجربه كودكانمان را از طبيعت بگيريم!
از شما تقاضا داريم كودكانتان را با پوشیدن لباسهای گرم و مناسبِ اين فصل به مدرسه طبيعت بفرستيد تا بدنشان در برابر سرما مقاومتر شود. همچنين مانع كسب تجربه و استفاده شان از طبيعت نشويم! چرا كه آنها بايد لمس كنند تا اين دنياى هستى را بشناسند و از آن مراقبت كنند... به آنها نشان دهيم كه هر فصل زيبايى خودش را دارد🌧🌸💚🌳❄️
سپاس از همراهى خانواده ى #مدرسه_طبيعت_بهار
۰۹۳۶۲۸۴۰۵۸۷
@Baharnatureschool
مدرسه طبیعت بهار_بهشهر pinned «✅والدین همراه مدرسه طبیعت بهار كم كم به فصل سرما نزديك ميشويم،اما اين به آن معنا نيست كه فرصت تجربه كودكانمان را از طبيعت بگيريم! از شما تقاضا داريم كودكانتان را با پوشیدن لباسهای گرم و مناسبِ اين فصل به مدرسه طبيعت بفرستيد تا بدنشان در برابر سرما مقاومتر…»
Forwarded from انجمن حامی، حمایت از توسعه فضاهای آموزشی و فرهنگی
✍🏼آبی نرفته که به جویی بازنگردد
علیاکبر زینالعابدین
👈🏽یک بار احمد طالبینژاد، منتقد قدیمی سینما و دبیر بازنشسته زبان و ادبیات فارسی، تعریف میکرد برای حضور در جشنوارهای به کشور کانادا رفته بود و آنجا از مدرسهای هم بازدید کرده بود. مدرسه یک سالن وسیع داشت. هر زنگ بچهها به نوبت از کلاسها میآمدند، انواع رنگ و قلممو در اختیارشان میگذاشتند و میگفتند روی دیوارهای سالن هر چه میخواهید نقاشی کنید. بچهها هم بدون هیچ طرح و نقشه قبلی، رنگ میریختند بر سفیدیها، هر جور که دلشان میخواست؛ بی هیچ محدودیت و امر و نهی، بی هیچ ارزیابی و نمره و قضاوت. لباس و کلاه کار تنشان بود و طرح میزدند. گفتند از اول تا ششم ابتدایی قصه همین است. طالبینژاد از معلمشان میپرسد: «دیوارها که تا آخر وقت همه رنگی میشوند، روزهای دیگر چه میکنید؟» معلم میگوید: «عصر که بچهها میروند، ما یکساعته با غلتک همه را سفید میکنیم و دوباره فردا دیوارها آماده رنگآمیزی میشود.»
👈🏽این روایت خلاف زندگی من است. من باشم میپرسم: «پس چه کسی به آنها آموزش میدهد؟ چه کسی غلطهایشان را میگیرد؟ ولشان میکنند به امان خدا؟!» چون فکر میکنم ما بزرگترها از بچهها بیشتر میفهمیم. چون فکر نمیکنم ذهن هر بچه آتشفشان تخیل است و دارای قدرت فوقالعادهای در کشف رمز و راز جهان. من همیشه فکر میکنم کودکان و نوجوانان موجودات ضعیف و ناقصعقلی هستند که باید همه چیز را با درفش و متّه توی مخهایشان فرو کرد. من هیچگاه یاد نگرفتهام فضا ایجاد کنم، جسارت یاد بدهم و جرأت اشتباه و خطا.
👈🏽من همیشه گفتهام روی دیوار نکش. گفتهام بازی میکنی، بپا زخمی نشوی، توپت پاره نشود. در امتحان غلط ننویس. وقتی کتاب میخوانی جلدش تا نشود، حتما هم یادداشتبرداری کن تا مطالب از ذهنت نپرد. موهایت را از بغل شانه کن. سؤالی که پرسیدهای دوباره نپرس. هله هوله نخر، مریض نشوی تا از بیپولی به گدایی نیفتی. داخل کتاب درسی با خودکار ننویس. مراقب عروسکت باش، لباسش کثیف نشود. غذایت را به کسی تعارف نکن، خودت بخور سیر شوی که به کنکورت لطمه نخورد. آهنگ بدتنبانی گوش نده، فیلم دوزاری نگاه نکن؛ نرو، ندو، نگو، نبین، ننشین، نباش، نشو.
هیچگاه قلممو و رنگهای گوناگون ندادهام دستش تا هر روز دهها رنگ را نقش زند بر دیوار سفید تا که سرانجام روزی به سبک و صدای خودش برسد. چون ترسو هستم. میترسم نقشی کج بر دیوار بزند و دیوار تا ابد کثیف بماند. ندانستهام با یک غلتک ساده و یک سطل رنگ سفید ارزان، دیوارها برای رنگهای تازه این کاشفان دوباره جان میگیرند.
#يادداشت
#على_اكبر_زين_العابدين
@hami_association
#من_يك_حامى_هستم 💚💛💜
✍🏼آبی نرفته که به جویی بازنگردد
علیاکبر زینالعابدین
👈🏽یک بار احمد طالبینژاد، منتقد قدیمی سینما و دبیر بازنشسته زبان و ادبیات فارسی، تعریف میکرد برای حضور در جشنوارهای به کشور کانادا رفته بود و آنجا از مدرسهای هم بازدید کرده بود. مدرسه یک سالن وسیع داشت. هر زنگ بچهها به نوبت از کلاسها میآمدند، انواع رنگ و قلممو در اختیارشان میگذاشتند و میگفتند روی دیوارهای سالن هر چه میخواهید نقاشی کنید. بچهها هم بدون هیچ طرح و نقشه قبلی، رنگ میریختند بر سفیدیها، هر جور که دلشان میخواست؛ بی هیچ محدودیت و امر و نهی، بی هیچ ارزیابی و نمره و قضاوت. لباس و کلاه کار تنشان بود و طرح میزدند. گفتند از اول تا ششم ابتدایی قصه همین است. طالبینژاد از معلمشان میپرسد: «دیوارها که تا آخر وقت همه رنگی میشوند، روزهای دیگر چه میکنید؟» معلم میگوید: «عصر که بچهها میروند، ما یکساعته با غلتک همه را سفید میکنیم و دوباره فردا دیوارها آماده رنگآمیزی میشود.»
👈🏽این روایت خلاف زندگی من است. من باشم میپرسم: «پس چه کسی به آنها آموزش میدهد؟ چه کسی غلطهایشان را میگیرد؟ ولشان میکنند به امان خدا؟!» چون فکر میکنم ما بزرگترها از بچهها بیشتر میفهمیم. چون فکر نمیکنم ذهن هر بچه آتشفشان تخیل است و دارای قدرت فوقالعادهای در کشف رمز و راز جهان. من همیشه فکر میکنم کودکان و نوجوانان موجودات ضعیف و ناقصعقلی هستند که باید همه چیز را با درفش و متّه توی مخهایشان فرو کرد. من هیچگاه یاد نگرفتهام فضا ایجاد کنم، جسارت یاد بدهم و جرأت اشتباه و خطا.
👈🏽من همیشه گفتهام روی دیوار نکش. گفتهام بازی میکنی، بپا زخمی نشوی، توپت پاره نشود. در امتحان غلط ننویس. وقتی کتاب میخوانی جلدش تا نشود، حتما هم یادداشتبرداری کن تا مطالب از ذهنت نپرد. موهایت را از بغل شانه کن. سؤالی که پرسیدهای دوباره نپرس. هله هوله نخر، مریض نشوی تا از بیپولی به گدایی نیفتی. داخل کتاب درسی با خودکار ننویس. مراقب عروسکت باش، لباسش کثیف نشود. غذایت را به کسی تعارف نکن، خودت بخور سیر شوی که به کنکورت لطمه نخورد. آهنگ بدتنبانی گوش نده، فیلم دوزاری نگاه نکن؛ نرو، ندو، نگو، نبین، ننشین، نباش، نشو.
هیچگاه قلممو و رنگهای گوناگون ندادهام دستش تا هر روز دهها رنگ را نقش زند بر دیوار سفید تا که سرانجام روزی به سبک و صدای خودش برسد. چون ترسو هستم. میترسم نقشی کج بر دیوار بزند و دیوار تا ابد کثیف بماند. ندانستهام با یک غلتک ساده و یک سطل رنگ سفید ارزان، دیوارها برای رنگهای تازه این کاشفان دوباره جان میگیرند.
#يادداشت
#على_اكبر_زين_العابدين
@hami_association
#من_يك_حامى_هستم 💚💛💜
Forwarded from محمد درویش
🇮🇷: @darvishnameh
✅ فرصت درکِ تجربه زیستن و موانست کودکانتان در طبیعت را از دست ندهید؛ چون آدمکوچیکها زودتر از ما بزرگ میشوند!
🔻ثبت نام برای پنجشنبه 26 مهر از طریق نشانی زیر:
permagarden.ir
✅ فرصت درکِ تجربه زیستن و موانست کودکانتان در طبیعت را از دست ندهید؛ چون آدمکوچیکها زودتر از ما بزرگ میشوند!
🔻ثبت نام برای پنجشنبه 26 مهر از طریق نشانی زیر:
permagarden.ir
Forwarded from ادبیات کودکان
🔺#بازی؛ توشهای برای زندگی و راهی برای یادگیری
به کوشش مدرسه طبیعت کوچار
در آموزک بخوانید👈🏽
amoozak.org/so5la
🌿
@koodaki_org
به کوشش مدرسه طبیعت کوچار
در آموزک بخوانید👈🏽
amoozak.org/so5la
🌿
@koodaki_org
Forwarded from " توکا " پوریا قلیچ خانی
🌏 دیوارها را برداریم...
اکثر والدین حاضرند هر کاری برای کودک انجام دهند غیر از اینکه اجازه دهند کودک خودش باشد.
"Banksy"
@kodakbazitabiatKIT
@TookaPGHKH
اکثر والدین حاضرند هر کاری برای کودک انجام دهند غیر از اینکه اجازه دهند کودک خودش باشد.
"Banksy"
@kodakbazitabiatKIT
@TookaPGHKH
Forwarded from نَقدِ حالِ ما (🌼🌼🌼🌼)
بهطور اتفاقی، یکی از برنامههای کنکوری تلوزیون را میدیدم.
این برنامهها که (بهقول وزیر آموزش و پرورش) برخی با لابیگریِ کارتلهای بزرگ اقتصادی برگزار میشود، طوری روی فنون تبلیغاتی تسلط یافتهاند و از فضای گلآلودِ اقتصادی کشور کَره میگیرند که هیچ صنعتی نمیتواند چنین کند.
برخی مجریها و آموزگاران این صنعت چنان پر از استرس و اضطرابند که حتی کنترل صدای خود را ندارند، و طوری داد و هوار میکنند و اطوارهای نمایشی درمیآورند که آدم بیشتر نگران خودشان میشود نکند فتقشان پاره شوند. اینطوری به پنجاه سالگی هم نمیرسند.
برنامهای که دیدم کارنامهی میانگین نمرات قبولیهای پزشکی امسال را نشان میداد. مجری با فریادهای گوشخراش میگفت: "اینا نمرات آدمای موفق و خوشبخته. مال اوناییه که برنامه و هدف داشتهاند. اگه نمیخوای ثروتمند و معروف بشی این برنامه رو نگاه نکن. اگر نمیخوای پرفسور سمیعی بشی این برنامه رو نگاه نکن. این برنامه واسه آدمای به دربخوره. واسه اونایی که میخان یه چیزی بشن".
زلّهام ترکید. بیتعارف تمام وجودم را احساس پوچی و بیچارگی پُر کرد. ازینکه هیچ پُخی نشدهام احساس بدبختی کردم و از خودم و خانواده خجالت کشیدم. با چهار پنج دقیقه برنامه طوری دچار استرس و اضطراب و احساس بدبختی شدم که میگرنم عود کرد و تلوزیون را با دست لرزان خاموش کردم.
با خودم فکر کردم من توی این سن و سالِ رو به افول، با پنج دقیقه برنامه اینطوری به هم ریختم. خدا به داد اون نوجوانهای چارده پونزده ساله برسه که با بدن نحیف و روانِ رنجور و فشار اجتماعی، چند سال در این لجنزارِ رقابتِ مسموم نفس میکشند.
رقابتی که بهخاطر دوزار ثروت بیشتر، طوری افراد را دچار نگاه تونلی کرده است که انگار مسیر خوشبختی و زندگی و لذت در همین کورهراه تنگیست که جامعهی آفت زده تعیین میکند. آنهم جامعهای که مدیریتش دست چهارتا کارتل اقتصادی سیریناپذیر افتاده است و حالا این آفتِ آموزشی را حتی تا دبستان و پیش دبستانی هم کشیده است.
کافیست به کتابفروشیها و موسسات آموزشی سری بزنید تا از هزار رنگ کتابهای آموزشی و تستی، حتی برای دبستانیها، سرگیجه بگیرید.
بیچاره آن پدر و مادرهایی که زندگی را بر خودشان و بچههایشان حرام کردند تا شاید روزگاری در آینده زندگی کنند. بیچاره ما که در این نظام بیمار اجتماعی و ناعدالتی و نگرانیهایش، مسیر خوشبختی و زندگی را چنین تنگ و باریک میبینیم و در این چندسال فرصت کوتاه حیات در حسرت یک زندگی عادی و بیدغدغه له میشویم. کی قرار است تاریخ ما رنگ و بوی یک زندگی عادی را ببیند؟ یک زندگی عادی و معمولی آیا طلب بزرگی از هستی است؟ آلّاه سنَ قوربان، ما چهمان از بندگانت در سوئد و سوییس کمتر بود؟
گرچه مانند ایوان ایلیچ، طرفدار #مدرسهزدایی نیستم، و ضرورت مدرسه و زحمات دستاندرکارانش را انکار نمیکنم و خیالبافانه نمیگویم بهجای سیاستمداران درخت بکارید تا هوا پاک شود، اما در این نظام آموزشیِ پراسترس و کمکارآمد که هدف زندگی را گم کرده است و بچهها را فراری از مدرسه، ترجیح میدهم فرزندم چوپانی ساده باشد و با #احساس_بینیازی از زندگیاش لذت ببرد تا اینکه یک عمر در یک مسیر #جعلی و تحمیلیِ اجتماع زیست و کار کند. زندگی اصیل را بر هر نقاب شکیل اجتماعی ترجیح میدهم.
ما هنوز در تعریفهای صدسال پیش از هوش و استعداد و موفقیت گیر کردهایم. نظام آموزشی خوب نظامی است که علاوه بر آموزشهای مفید و انتقال نقادانهی ميراث فرهنگی، برای تبديل شاگرد به انسانى که بتواند زندگى خوب، خوش و ارزشمند داشته باشد، و کشف استعدادهاى بالقوه شاگرد و استخراج و به فعليت رساندن آنها بکوشد.
به بچهها انسان بودن و از زندگی لذت بردن را باید آموخت، نه این کمالگرایی وسواسیِ بیمارگون را. این کمالگرایی یا پرفکشنیزِم، تهِ تهش میشود پشگلشنیزِم؛ یک آدم سرخوردهی به هیچجا نرسیده.
به قول دکتر #رنانی، بخش بزرگی از نظام آموزشی ما اطلاعات زایدی میدهد که به درد زیستن، یا لذتبردن و انسانبودن نمیخورد. از اول دبستان، اطلاعات در ذهن بچه میریزیم و استرس میدهیم بدون اینکه فکرکردن را بیاموزد. با نسلی روبهروییم که ١٢ سال تحت استرس بوده است. اگر ما در خیابان تصادف کردیم و دعوا میکنیم مقصرش آموزشوپرورش است؛ زیرا ما از کودکی ١٢ سال با کابوس و استرس از خواب بیدار شدهایم. این فرد تا بزرگ شود اعصابی برایش نمیماند. این افراد نمیتوانند توسعه بیافرینند.
یک کشور را آدمهای آن میسازند. اگر بخواهیم آموزشوپرورش را به یک موتور توسعه تبدیل کنیم باید اولویتبندی نظام سیاسی تغییر کند ... .
#امنیت_ملی، #آب و #آموزشوپرورش باید سه اولویت اول کشورمان در یک مدیریت بلندمدت قرار گیرد و همهی امکانات مدیریت و انرژیمان را روی این سه گزینه بگذاریم.
🖌 دکتر محسن زندی
🆔 @naghdehalema
این برنامهها که (بهقول وزیر آموزش و پرورش) برخی با لابیگریِ کارتلهای بزرگ اقتصادی برگزار میشود، طوری روی فنون تبلیغاتی تسلط یافتهاند و از فضای گلآلودِ اقتصادی کشور کَره میگیرند که هیچ صنعتی نمیتواند چنین کند.
برخی مجریها و آموزگاران این صنعت چنان پر از استرس و اضطرابند که حتی کنترل صدای خود را ندارند، و طوری داد و هوار میکنند و اطوارهای نمایشی درمیآورند که آدم بیشتر نگران خودشان میشود نکند فتقشان پاره شوند. اینطوری به پنجاه سالگی هم نمیرسند.
برنامهای که دیدم کارنامهی میانگین نمرات قبولیهای پزشکی امسال را نشان میداد. مجری با فریادهای گوشخراش میگفت: "اینا نمرات آدمای موفق و خوشبخته. مال اوناییه که برنامه و هدف داشتهاند. اگه نمیخوای ثروتمند و معروف بشی این برنامه رو نگاه نکن. اگر نمیخوای پرفسور سمیعی بشی این برنامه رو نگاه نکن. این برنامه واسه آدمای به دربخوره. واسه اونایی که میخان یه چیزی بشن".
زلّهام ترکید. بیتعارف تمام وجودم را احساس پوچی و بیچارگی پُر کرد. ازینکه هیچ پُخی نشدهام احساس بدبختی کردم و از خودم و خانواده خجالت کشیدم. با چهار پنج دقیقه برنامه طوری دچار استرس و اضطراب و احساس بدبختی شدم که میگرنم عود کرد و تلوزیون را با دست لرزان خاموش کردم.
با خودم فکر کردم من توی این سن و سالِ رو به افول، با پنج دقیقه برنامه اینطوری به هم ریختم. خدا به داد اون نوجوانهای چارده پونزده ساله برسه که با بدن نحیف و روانِ رنجور و فشار اجتماعی، چند سال در این لجنزارِ رقابتِ مسموم نفس میکشند.
رقابتی که بهخاطر دوزار ثروت بیشتر، طوری افراد را دچار نگاه تونلی کرده است که انگار مسیر خوشبختی و زندگی و لذت در همین کورهراه تنگیست که جامعهی آفت زده تعیین میکند. آنهم جامعهای که مدیریتش دست چهارتا کارتل اقتصادی سیریناپذیر افتاده است و حالا این آفتِ آموزشی را حتی تا دبستان و پیش دبستانی هم کشیده است.
کافیست به کتابفروشیها و موسسات آموزشی سری بزنید تا از هزار رنگ کتابهای آموزشی و تستی، حتی برای دبستانیها، سرگیجه بگیرید.
بیچاره آن پدر و مادرهایی که زندگی را بر خودشان و بچههایشان حرام کردند تا شاید روزگاری در آینده زندگی کنند. بیچاره ما که در این نظام بیمار اجتماعی و ناعدالتی و نگرانیهایش، مسیر خوشبختی و زندگی را چنین تنگ و باریک میبینیم و در این چندسال فرصت کوتاه حیات در حسرت یک زندگی عادی و بیدغدغه له میشویم. کی قرار است تاریخ ما رنگ و بوی یک زندگی عادی را ببیند؟ یک زندگی عادی و معمولی آیا طلب بزرگی از هستی است؟ آلّاه سنَ قوربان، ما چهمان از بندگانت در سوئد و سوییس کمتر بود؟
گرچه مانند ایوان ایلیچ، طرفدار #مدرسهزدایی نیستم، و ضرورت مدرسه و زحمات دستاندرکارانش را انکار نمیکنم و خیالبافانه نمیگویم بهجای سیاستمداران درخت بکارید تا هوا پاک شود، اما در این نظام آموزشیِ پراسترس و کمکارآمد که هدف زندگی را گم کرده است و بچهها را فراری از مدرسه، ترجیح میدهم فرزندم چوپانی ساده باشد و با #احساس_بینیازی از زندگیاش لذت ببرد تا اینکه یک عمر در یک مسیر #جعلی و تحمیلیِ اجتماع زیست و کار کند. زندگی اصیل را بر هر نقاب شکیل اجتماعی ترجیح میدهم.
ما هنوز در تعریفهای صدسال پیش از هوش و استعداد و موفقیت گیر کردهایم. نظام آموزشی خوب نظامی است که علاوه بر آموزشهای مفید و انتقال نقادانهی ميراث فرهنگی، برای تبديل شاگرد به انسانى که بتواند زندگى خوب، خوش و ارزشمند داشته باشد، و کشف استعدادهاى بالقوه شاگرد و استخراج و به فعليت رساندن آنها بکوشد.
به بچهها انسان بودن و از زندگی لذت بردن را باید آموخت، نه این کمالگرایی وسواسیِ بیمارگون را. این کمالگرایی یا پرفکشنیزِم، تهِ تهش میشود پشگلشنیزِم؛ یک آدم سرخوردهی به هیچجا نرسیده.
به قول دکتر #رنانی، بخش بزرگی از نظام آموزشی ما اطلاعات زایدی میدهد که به درد زیستن، یا لذتبردن و انسانبودن نمیخورد. از اول دبستان، اطلاعات در ذهن بچه میریزیم و استرس میدهیم بدون اینکه فکرکردن را بیاموزد. با نسلی روبهروییم که ١٢ سال تحت استرس بوده است. اگر ما در خیابان تصادف کردیم و دعوا میکنیم مقصرش آموزشوپرورش است؛ زیرا ما از کودکی ١٢ سال با کابوس و استرس از خواب بیدار شدهایم. این فرد تا بزرگ شود اعصابی برایش نمیماند. این افراد نمیتوانند توسعه بیافرینند.
یک کشور را آدمهای آن میسازند. اگر بخواهیم آموزشوپرورش را به یک موتور توسعه تبدیل کنیم باید اولویتبندی نظام سیاسی تغییر کند ... .
#امنیت_ملی، #آب و #آموزشوپرورش باید سه اولویت اول کشورمان در یک مدیریت بلندمدت قرار گیرد و همهی امکانات مدیریت و انرژیمان را روی این سه گزینه بگذاریم.
🖌 دکتر محسن زندی
🆔 @naghdehalema
Forwarded from خبرآنلاين
🔸پرداخت روزی یک میلیارد تومان از سوی یک موسسه کنکور به صداوسیما برای تبلیغات
▫️امسال بیشتر از 200 میلیون جلد کتاب درسی به چاپ رسیده و بیشتر از 22 میلیون جلد کتاب کمک درسی چاپ شده است.
▫️یعنی آموزش و پرورش کشور ما یکی از منابع مهم از بین بردن طبیعت است. به خاطر این که هرسال کتاب های درسی عوض شود تا کسانی که کتاب کمک درسی می خواهند دیگر نتوانند از کتاب های سال گذشته استفاده کنند و کتاب ها هرسال تجدید چاپ شود.
▫️تنها یک ناشر کتاب کمک درسی در کشور بیشتر از 330 عنوان کتاب چاپ کرده و مبلغ 350 میلیارد در یک سال برای تبلیغات به صدا وسیما پرداخت کرده است !»
▫️این بخشی از صحبتهای یک کارشناس است که دیروز ترند شد. کاربری نوشته: «این چیزا نشون میده که توی کنکور مافیایی وجود داره که نمیذاره هیچوقت از بین بره وزیر هم چند روز قبل همین را گفت!»/ خراسان
#کنکور #اجتماعی
@KhabarOnline_IR
▫️امسال بیشتر از 200 میلیون جلد کتاب درسی به چاپ رسیده و بیشتر از 22 میلیون جلد کتاب کمک درسی چاپ شده است.
▫️یعنی آموزش و پرورش کشور ما یکی از منابع مهم از بین بردن طبیعت است. به خاطر این که هرسال کتاب های درسی عوض شود تا کسانی که کتاب کمک درسی می خواهند دیگر نتوانند از کتاب های سال گذشته استفاده کنند و کتاب ها هرسال تجدید چاپ شود.
▫️تنها یک ناشر کتاب کمک درسی در کشور بیشتر از 330 عنوان کتاب چاپ کرده و مبلغ 350 میلیارد در یک سال برای تبلیغات به صدا وسیما پرداخت کرده است !»
▫️این بخشی از صحبتهای یک کارشناس است که دیروز ترند شد. کاربری نوشته: «این چیزا نشون میده که توی کنکور مافیایی وجود داره که نمیذاره هیچوقت از بین بره وزیر هم چند روز قبل همین را گفت!»/ خراسان
#کنکور #اجتماعی
@KhabarOnline_IR
Forwarded from محمد درویش
🇮🇷: @darvishnameh
🔵محصولِ مدارس طبیعت آرامش است نه آسایش!🔵
🖋 آدمها برای چه می جنگند؟ چرا می خواهیم بالاترین باشیم؛ قدرتمندترین؛ مرفه ترین ... این "ترین" ها، حاصلِ نظام تربیتی است که به #مقایسه، به #رقابت و به توانایی های فردی بیشتر از روح همدلی، انسجام و کار گروهی امتیاز و عیار می دهد؛ حاصل سامانه ای که به کاربرانش وعده تصاحب #آسایش می دهد - که یک حقیقت بیرونی است - در حالی که گمشده امروز جامعه انسانی، یک واقعیت درونی به نام #آرامش است. همانی که #مدارس_طبیعت در ایران می کوشد تا به کمک صدها تسهیلگر خویش در بیش از هفتاد مدرسه موجود در ۲۹ استان کشور ارایه دهد.
🔻 شاید خیلی ها را بشناسیم که در آسایش زندگی می کنند، اما به راستی چند نفر را می توانید نام ببرید که با آرامش هم آغوش هستند؟ ما در مدارس و دانشگاه ها یاد می گیریم که چگونه #تست بزنیم در کمترین زمان ممکن، چگونه #تندخوانی را ملکه کنیم، چگونه با نگاه به یک پرسش یا مساله و تکرار پی در پی آن، بدون اندیشیدن، گزینه درست را بقاپیم تا رستگار شویم؟ نه! تا پولدار شویم و بتوانیم خوشبختی را و آسایش را بخریم ... اما هرگز یاد نمی گیریم که چگونه از درون سالم و سلامت بوده و استاد کشفِ بهانه های سرکردنِ زمستان باشیم! ما یاد نمی گیریم تا به #بددیدن عادت نکنیم؛ ما یاد نمی گیریم تا آرامش را در #ما شدن بجوییم نه در #من بودن.
🔻گمشده ما پول و قدرت و شهرت نیست؛ گمشده امروزِ ما، آدمهایی هستند که در عین نداشتن، می بخشند؛ آدمهایی که از خود انتظار دارند، نه از دیگران؛ به امید تلافی، مهر نمی ورزند؛ کینه ها را روی یخ می نویسند و عمیقاً باور دارند مسافر و مهمانی موقت در این دنیا بوده که باید پرواز را به خاطر بسپارند نه پرنده را ...
و این معنی واقعی #آرامش است؛ محصول، آرمان و میوه مدارس طبیعت.
🔴 گاه از من می پرسند: آقای درویش! این همه محافظه کاری، این همه عناد، این همه ترس و این همه تمهیدات فرساینده و دیوانسالارانه در برابر مدارس طبیعت برای چیست؟ چرا سامانه ای که ادعای انقلاب فرهنگی میکند، از تربیت نسلی که استیلای آرامش را بر تصاحب آسایش برتری می دهد، واهمه دارد؟
🔻پاسخ اما ساده است! حل مشکلات یک جامعه با همان اندیشه و پندارینه هایی که آن مشکلات و بحرانها را آفریده، سخت است! نیست؟ بنابراین، هرگز از سنگ اندازی ها، عافیت طلبی ها و مسوولیت ناشناسی ها در مواجهه با گسترش مکتب مدارس طبیعت حیرت نکرده و نخواهیم کرد. ما راهِ درست را می رویم، چراغ خود می افروزیم و آرامش درو می کنیم ...
⚡بس است دیگر ...
ما نسلی نمی خواهیم که از عاشق شدنش حیرت کنیم! ما در پی آفرینش نسلی هستیم که یک جهان، عاشقش باشد.
🔵محصولِ مدارس طبیعت آرامش است نه آسایش!🔵
🖋 آدمها برای چه می جنگند؟ چرا می خواهیم بالاترین باشیم؛ قدرتمندترین؛ مرفه ترین ... این "ترین" ها، حاصلِ نظام تربیتی است که به #مقایسه، به #رقابت و به توانایی های فردی بیشتر از روح همدلی، انسجام و کار گروهی امتیاز و عیار می دهد؛ حاصل سامانه ای که به کاربرانش وعده تصاحب #آسایش می دهد - که یک حقیقت بیرونی است - در حالی که گمشده امروز جامعه انسانی، یک واقعیت درونی به نام #آرامش است. همانی که #مدارس_طبیعت در ایران می کوشد تا به کمک صدها تسهیلگر خویش در بیش از هفتاد مدرسه موجود در ۲۹ استان کشور ارایه دهد.
🔻 شاید خیلی ها را بشناسیم که در آسایش زندگی می کنند، اما به راستی چند نفر را می توانید نام ببرید که با آرامش هم آغوش هستند؟ ما در مدارس و دانشگاه ها یاد می گیریم که چگونه #تست بزنیم در کمترین زمان ممکن، چگونه #تندخوانی را ملکه کنیم، چگونه با نگاه به یک پرسش یا مساله و تکرار پی در پی آن، بدون اندیشیدن، گزینه درست را بقاپیم تا رستگار شویم؟ نه! تا پولدار شویم و بتوانیم خوشبختی را و آسایش را بخریم ... اما هرگز یاد نمی گیریم که چگونه از درون سالم و سلامت بوده و استاد کشفِ بهانه های سرکردنِ زمستان باشیم! ما یاد نمی گیریم تا به #بددیدن عادت نکنیم؛ ما یاد نمی گیریم تا آرامش را در #ما شدن بجوییم نه در #من بودن.
🔻گمشده ما پول و قدرت و شهرت نیست؛ گمشده امروزِ ما، آدمهایی هستند که در عین نداشتن، می بخشند؛ آدمهایی که از خود انتظار دارند، نه از دیگران؛ به امید تلافی، مهر نمی ورزند؛ کینه ها را روی یخ می نویسند و عمیقاً باور دارند مسافر و مهمانی موقت در این دنیا بوده که باید پرواز را به خاطر بسپارند نه پرنده را ...
و این معنی واقعی #آرامش است؛ محصول، آرمان و میوه مدارس طبیعت.
🔴 گاه از من می پرسند: آقای درویش! این همه محافظه کاری، این همه عناد، این همه ترس و این همه تمهیدات فرساینده و دیوانسالارانه در برابر مدارس طبیعت برای چیست؟ چرا سامانه ای که ادعای انقلاب فرهنگی میکند، از تربیت نسلی که استیلای آرامش را بر تصاحب آسایش برتری می دهد، واهمه دارد؟
🔻پاسخ اما ساده است! حل مشکلات یک جامعه با همان اندیشه و پندارینه هایی که آن مشکلات و بحرانها را آفریده، سخت است! نیست؟ بنابراین، هرگز از سنگ اندازی ها، عافیت طلبی ها و مسوولیت ناشناسی ها در مواجهه با گسترش مکتب مدارس طبیعت حیرت نکرده و نخواهیم کرد. ما راهِ درست را می رویم، چراغ خود می افروزیم و آرامش درو می کنیم ...
⚡بس است دیگر ...
ما نسلی نمی خواهیم که از عاشق شدنش حیرت کنیم! ما در پی آفرینش نسلی هستیم که یک جهان، عاشقش باشد.
Forwarded from نوج🌱
✅گزارش تسهیلگری:
(مکان: اتاق غذاخوری)
🔹کودک اول: خاله، من و کارن داریم با هم دوست میشیم.
🔺تسهیلگر: چه خوب. چطوری با هم دوست میشین؟
🔹کودک اول: با بازی کردن. باید با هم بازی کنیم بعد دوست بشیم.
🔸کودک دوم: مثلا باید به هم نارنگی بدیم. (در حالیکه نارنگی می خورد)
🔺تسهیلگر: بعد دوستی تون چطوری شروع میشه؟
🔸کودک دوم: با دویدن شروع میشه.
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
(مکان: اتاق غذاخوری)
🔹کودک اول: خاله، من و کارن داریم با هم دوست میشیم.
🔺تسهیلگر: چه خوب. چطوری با هم دوست میشین؟
🔹کودک اول: با بازی کردن. باید با هم بازی کنیم بعد دوست بشیم.
🔸کودک دوم: مثلا باید به هم نارنگی بدیم. (در حالیکه نارنگی می خورد)
🔺تسهیلگر: بعد دوستی تون چطوری شروع میشه؟
🔸کودک دوم: با دویدن شروع میشه.
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
Forwarded from فردین علیخواه
چیزی در حال از دست رفتن است
▪️فردین علیخواه| جامعهشناس
✍️پس از نوروز 97، با دوستان مختلفمان درباره دیدوبازدیدهای عید گفتوگو میکردیم. تقریباً بیشتر آنان این نظر واحد را داشتند که فرزند یا فرزندانشان مهارتهای ایجاد تعامل و دوستی با سایر کودکان را بهخوبی بلد نیستند. به بیان بهتر؛ کودکان امروزی نمیتوانند از فرصت در کنار هم بودن بهره ببرند، باهم دوست شوند و با بازیهای کودکانه، کودکی کنند. آنان در مهارتهای استفاده از قابلیتهای مختلف تبلت و بهویژه بازی با « گیم های» آن، بیست هستند ولی نمیتوانند خارج از صفحهنمایش آن، و در دنیای واقعی یک بازی دستهجمعی ترتیب دهند.
گاهی اوقات این تصویر را در ذهن مجسم میکنم که اگر هماکنون جورج؛ یا آقای هربرت مید زنده بود تاب نمیآورد و نخست یک بلندگوی دستیِ قوی پیدا میکرد، بر روی بلندترین سکوی شهر میایستاد و با نگاه به رهگذران فریاد میزد که « آی مردم؛ چیزی در حال از دست رفتن است». به این دلیل این تصویر را ساختم که او به مداخله، حضور و اثرگذاری علم در مسائل اجتماعی اعتقاد داشت. ولی چه چیز در حال از دست رفتن است؟ جورج هربرت مید، بنیانگذار یکی از رویکردهای مهم جامعهشناسی و استاد دانشگاه میشیگان امریکا بود که در سال 1931 درگذشت. آقای هربرت مید بخش قابلتوجهی از زندگیاش را صرف شناختن « خود » کرد. منظورم از « خود» در اینجا؛ نه به معنای خودش یعنی خودِ آقای مید، بلکه « خود » 1 بهعنوان مفهومی در جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی است. او سعی کرد تا نشان دهد که این « خود» چگونه در فرایند اجتماعی شدن شکل میگیرد و دقیقاً به همین منظور به سراغ بازیهای کودکانه رفت.
ازنظر آقای هربرت مید، کودکان از طریق بازیها درکی از جهان اجتماعی پیرامون خود به دست میآورند و قواعد زندگی در جامعه بزرگتر را تمرین میکنند. او بازیهای کودکانه را به دو شکلِ «نقش ایفاء کردن»2 و «مسابقه دادن» 3تقسیم کرد. اولی در سنین آغازین کودکی رخ میدهد و در آن کودک؛ نقشهای مختلف را بدون ارتباط با دیگر نقشها، و به شکل انفرادی ایفاء میکند. مثلاً یکبار پرستار و یکبار پزشک میشود. یکبار معلم و یکبار خلبان میشود. او با به دست گرفتن عصای پدربزرگ یا مادربزرگ نقش آنها را تقلید میکند. این موقعیتها و این بازیها سادهاند و بیشتر؛ تمرین و تقلیدِ نقشهای موجود در جامعهاند. اما مسابقه، تمرینی برای موقعیتهای پیچیدهتر است. در اینجا کودک درمییابد که عضوی از یک جمع یا گروه است و اعضای آن جمع از او انتظاراتی دارند. آقای هربرت مید معتقد بود که « خود» در بستر چنین بازیهای ساده و پیچیدهای شکل میگیرد و قوام مییابد. بهویژه، در نوع دوم، کودکان همکاری گروهی و زندگی اجتماعی را یاد میگیرند.
این روزها، به شکل جستهوگریخته هنوز میتوان بازیهای سادۀ نوع نخست را در بین کودکان مشاهده کرد. هنوز کودکان به تقلید و تمرین نقشهای موجود در جامعه میپردازند. همچنین کودکان در « گیم» هم حضور پررنگی دارند. ولی موضوع نگرانکننده آن است که بازیهای پیچیده دوران کودکی که آقای هربرت مید از آنها بهعنوان گیم یاد کرد به درون صفحهنمایش تبلت ها منتقل شده است. درواقع گیم در یک فضای مجازی و نه واقعی صورت میگیرد. کودک بهتنهایی، به شکل انفرادی، در یک گوشۀ دنج و شاید هم تاریک، چشمانش را به صفحهنمایش تبلت دوخته و با عصبانیت و اضطراب، انگشتانش را روی صفحه آن فشار میدهد! قطعاً این وضعیت، تقویتکنندۀ تعلق گروهی، فعالیت جمعی، و ظهور یک « خود» اجتماعی نخواهد بود.
درنتیجه بیاساس نیست که این روزها والدین شکایت میکنند که کودکانشان در تعامل اجتماعی و ایجاد ارتباط و دوستیابی دچار مشکلات جدی هستند. چیزی در حال از دست رفتن است.
1-self
2-Play
3-Game
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
yon.ir/OABpg
▪️فردین علیخواه| جامعهشناس
✍️پس از نوروز 97، با دوستان مختلفمان درباره دیدوبازدیدهای عید گفتوگو میکردیم. تقریباً بیشتر آنان این نظر واحد را داشتند که فرزند یا فرزندانشان مهارتهای ایجاد تعامل و دوستی با سایر کودکان را بهخوبی بلد نیستند. به بیان بهتر؛ کودکان امروزی نمیتوانند از فرصت در کنار هم بودن بهره ببرند، باهم دوست شوند و با بازیهای کودکانه، کودکی کنند. آنان در مهارتهای استفاده از قابلیتهای مختلف تبلت و بهویژه بازی با « گیم های» آن، بیست هستند ولی نمیتوانند خارج از صفحهنمایش آن، و در دنیای واقعی یک بازی دستهجمعی ترتیب دهند.
گاهی اوقات این تصویر را در ذهن مجسم میکنم که اگر هماکنون جورج؛ یا آقای هربرت مید زنده بود تاب نمیآورد و نخست یک بلندگوی دستیِ قوی پیدا میکرد، بر روی بلندترین سکوی شهر میایستاد و با نگاه به رهگذران فریاد میزد که « آی مردم؛ چیزی در حال از دست رفتن است». به این دلیل این تصویر را ساختم که او به مداخله، حضور و اثرگذاری علم در مسائل اجتماعی اعتقاد داشت. ولی چه چیز در حال از دست رفتن است؟ جورج هربرت مید، بنیانگذار یکی از رویکردهای مهم جامعهشناسی و استاد دانشگاه میشیگان امریکا بود که در سال 1931 درگذشت. آقای هربرت مید بخش قابلتوجهی از زندگیاش را صرف شناختن « خود » کرد. منظورم از « خود» در اینجا؛ نه به معنای خودش یعنی خودِ آقای مید، بلکه « خود » 1 بهعنوان مفهومی در جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی است. او سعی کرد تا نشان دهد که این « خود» چگونه در فرایند اجتماعی شدن شکل میگیرد و دقیقاً به همین منظور به سراغ بازیهای کودکانه رفت.
ازنظر آقای هربرت مید، کودکان از طریق بازیها درکی از جهان اجتماعی پیرامون خود به دست میآورند و قواعد زندگی در جامعه بزرگتر را تمرین میکنند. او بازیهای کودکانه را به دو شکلِ «نقش ایفاء کردن»2 و «مسابقه دادن» 3تقسیم کرد. اولی در سنین آغازین کودکی رخ میدهد و در آن کودک؛ نقشهای مختلف را بدون ارتباط با دیگر نقشها، و به شکل انفرادی ایفاء میکند. مثلاً یکبار پرستار و یکبار پزشک میشود. یکبار معلم و یکبار خلبان میشود. او با به دست گرفتن عصای پدربزرگ یا مادربزرگ نقش آنها را تقلید میکند. این موقعیتها و این بازیها سادهاند و بیشتر؛ تمرین و تقلیدِ نقشهای موجود در جامعهاند. اما مسابقه، تمرینی برای موقعیتهای پیچیدهتر است. در اینجا کودک درمییابد که عضوی از یک جمع یا گروه است و اعضای آن جمع از او انتظاراتی دارند. آقای هربرت مید معتقد بود که « خود» در بستر چنین بازیهای ساده و پیچیدهای شکل میگیرد و قوام مییابد. بهویژه، در نوع دوم، کودکان همکاری گروهی و زندگی اجتماعی را یاد میگیرند.
این روزها، به شکل جستهوگریخته هنوز میتوان بازیهای سادۀ نوع نخست را در بین کودکان مشاهده کرد. هنوز کودکان به تقلید و تمرین نقشهای موجود در جامعه میپردازند. همچنین کودکان در « گیم» هم حضور پررنگی دارند. ولی موضوع نگرانکننده آن است که بازیهای پیچیده دوران کودکی که آقای هربرت مید از آنها بهعنوان گیم یاد کرد به درون صفحهنمایش تبلت ها منتقل شده است. درواقع گیم در یک فضای مجازی و نه واقعی صورت میگیرد. کودک بهتنهایی، به شکل انفرادی، در یک گوشۀ دنج و شاید هم تاریک، چشمانش را به صفحهنمایش تبلت دوخته و با عصبانیت و اضطراب، انگشتانش را روی صفحه آن فشار میدهد! قطعاً این وضعیت، تقویتکنندۀ تعلق گروهی، فعالیت جمعی، و ظهور یک « خود» اجتماعی نخواهد بود.
درنتیجه بیاساس نیست که این روزها والدین شکایت میکنند که کودکانشان در تعامل اجتماعی و ایجاد ارتباط و دوستیابی دچار مشکلات جدی هستند. چیزی در حال از دست رفتن است.
1-self
2-Play
3-Game
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
yon.ir/OABpg
Forwarded from سلسله موی دوست حلقه دام بلاست.
#ماشین_چمن_زنی
دلنوشته یک ایرانی مقیم کانادا
در محلی که من در ونکوور زندگی میکنم، جایی به نام SeaWalk هست که در کنار اقیانوس قرار دارد و محلی است برای قدم زدن. یک روز در آنجا قدم میزدم. هوای خوبی بود. دیدم صندلیها به نام افرادی است که آنها را به مردم و شهر هدیه کردهاند.
همینطور که قدم میزدم، به فکرم رسید که من هم نهالی بکارم و یادگارِ من در این محل باشد و بعدها رشدِ آن را ببینم. یک بذری انتخاب کردم که درختِ خوبی میشد و آمدم و جای خلوتی پیدا کردم. آمدم زمین را چال کنم و بذر را بکارم. وقتی خواستم بذر را بکارم، دیدم که چمنِ یکدستِ قشنگی است. درختِ تنومندی هم در آنجا بود. دیدم نمیشود.
میخواهید بدانید چرا؟ دیدم اگر من این بذر را بکارم، پس از مدتی این بذر خیس میخورد و شروع به جوانه زدن میکند. جوانه به بالای خاک میرسد. به مجردی که جوانه از خاک سربرمیآورد و از حدی بلندتر میشود، یک ماشینِ چمنزنی میآید و سرِ آن را میزند. اینجا چمن است و همه یکدست هستند. نهال سعی میکند دوباره رشد کند و بالا بیاید.
دفعۀ بعد که ماشین چمنزنی بیاید، دوباره سرِ چمن را میزند. بالاخره نهال خسته میشود. چون طبیعتش چمن و کوتاهی نیست. طبیعتِ درخت، بلندی و آزادگی است. و یک درختِ آزاده، در چمن نمیتواند رشد کند.
یادم افتاد به محیطهایی که ما در آن بزرگ میشویم. عرقِ سردی بر تنم نشست. عرقِ سردِ من از اینجا ناشی میشد که احساس کردم چه بسیارند بچههای بااستعداد و پرتوانی که در خانوادهها و شهرهایی بزرگ میشوند که در آنها یک ماشین چمنزنی به نام فرهنگ، یکی به نام عادات، یکی به نام تربیت، و یکی به نام درس و دانشگاه و مدرسه هست که تمام استعدادهای اینها را از بین میبرند و اصلا توجه نداریم که این درخت، بلند است و آن یکی متوسط و آن یکی سایهدار.
این بچه باید موزیسین شود، آن یکی شاعر، دیگری فيلسوف، یکی مخترع... و اینها با هم تفاوت دارند و این ماشینِ فرهنگ، این ماشینِ اقتدارِ جامعه، بچههایمان را به درون میبرد و همه را یکسان و مساوی بیرون میدهد. همه لیسانس، فوقلیسانس، دکترا و... دارند... مثل هم!
پی نوشت: با تمام این سختی ها، شمایید که تصمیم می گیرید که درخت باشید یا چمن
👉 @erfanekeyhanii
دلنوشته یک ایرانی مقیم کانادا
در محلی که من در ونکوور زندگی میکنم، جایی به نام SeaWalk هست که در کنار اقیانوس قرار دارد و محلی است برای قدم زدن. یک روز در آنجا قدم میزدم. هوای خوبی بود. دیدم صندلیها به نام افرادی است که آنها را به مردم و شهر هدیه کردهاند.
همینطور که قدم میزدم، به فکرم رسید که من هم نهالی بکارم و یادگارِ من در این محل باشد و بعدها رشدِ آن را ببینم. یک بذری انتخاب کردم که درختِ خوبی میشد و آمدم و جای خلوتی پیدا کردم. آمدم زمین را چال کنم و بذر را بکارم. وقتی خواستم بذر را بکارم، دیدم که چمنِ یکدستِ قشنگی است. درختِ تنومندی هم در آنجا بود. دیدم نمیشود.
میخواهید بدانید چرا؟ دیدم اگر من این بذر را بکارم، پس از مدتی این بذر خیس میخورد و شروع به جوانه زدن میکند. جوانه به بالای خاک میرسد. به مجردی که جوانه از خاک سربرمیآورد و از حدی بلندتر میشود، یک ماشینِ چمنزنی میآید و سرِ آن را میزند. اینجا چمن است و همه یکدست هستند. نهال سعی میکند دوباره رشد کند و بالا بیاید.
دفعۀ بعد که ماشین چمنزنی بیاید، دوباره سرِ چمن را میزند. بالاخره نهال خسته میشود. چون طبیعتش چمن و کوتاهی نیست. طبیعتِ درخت، بلندی و آزادگی است. و یک درختِ آزاده، در چمن نمیتواند رشد کند.
یادم افتاد به محیطهایی که ما در آن بزرگ میشویم. عرقِ سردی بر تنم نشست. عرقِ سردِ من از اینجا ناشی میشد که احساس کردم چه بسیارند بچههای بااستعداد و پرتوانی که در خانوادهها و شهرهایی بزرگ میشوند که در آنها یک ماشین چمنزنی به نام فرهنگ، یکی به نام عادات، یکی به نام تربیت، و یکی به نام درس و دانشگاه و مدرسه هست که تمام استعدادهای اینها را از بین میبرند و اصلا توجه نداریم که این درخت، بلند است و آن یکی متوسط و آن یکی سایهدار.
این بچه باید موزیسین شود، آن یکی شاعر، دیگری فيلسوف، یکی مخترع... و اینها با هم تفاوت دارند و این ماشینِ فرهنگ، این ماشینِ اقتدارِ جامعه، بچههایمان را به درون میبرد و همه را یکسان و مساوی بیرون میدهد. همه لیسانس، فوقلیسانس، دکترا و... دارند... مثل هم!
پی نوشت: با تمام این سختی ها، شمایید که تصمیم می گیرید که درخت باشید یا چمن
👉 @erfanekeyhanii
Forwarded from Deleted Account
🔴 #معلمهای عزیز
سلام
✍ #محسن_رنانی
ما چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم ،
اما همه چیز بدتر شد.
تصادفات رانندگیمان بیشتر شد
ضایعات نانمان بیشتر شد
آلودگی هوایمان بیشتر شد
شکاف طبقاتی مان بیشتر شد
پروندههای اختلاس در دادگستریمان بیشتر شد
تعداد زندانیانمان بیشتر شد
و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد.
پس دیگر دست از درس دادن صرف بردارید.
آموزش کودکان ما ساده است.
ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم, ما اکنون دچار کمبود مفرط انسانهای توانمند هستیم.
پس لطفا به کودکان ما فقط مهارت های زندگی کردن را یاد بدهید.
به آنها,گفت و گو کردن را,تخیل را,خلاقیت را,مدارا را,صبر را,گذشت را,دوستی با طبیعت را,داشتن توان عذرخواهی را ,دوست داشتن حیوانات را,لذت بردن از برگ درخت را,دویدن و بازی کردن را,شاد بودن را
از موسیقی لذت بردن را,اعتماد کردن را,دوست داشتن را,راست گفتن را و,راست بودن را بیاموزید.
باور کنید
اگر بچههای ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت
و ندانند که حاصل ضرب ۱۱۴ در ۱۱۴ چه می شود
و ندانند که آیا با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست
هیچ چیزی از خلقت خداوند کم نمی شود
اما اگر آنها زندگی کردن را
و عشق ورزیدن را
و عزت نفس را
و تاب آوری
و عدم پرخاشگری را
تمرین نکنند، زندگی شان خالیِ خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالیها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.
لطفاً برای بچههای ما
شعر بخوانید
به آنها موسیقی بیاموزید
بگذارید با هم آواز بخوانند
اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند
بگذارید وقتی خوابشان می آید بخوابند
و وقتی مغزشان نمی کشد یاد نگیرند.
لطفاً بچگی را از کودکان نگیرید.
اجازه بدهید خودشان ایمان بیاورند
فرصت ایمان آزادنه و آگاهانه را از آنان نگیرید
زبان شان را برای نقد آزاد بگذارید
بگذارید خودشان باشند و از اکنون نفاق را و ریا را در آنها نهادینه نکنید.
اکنون که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم،دست کم هوای همدیگر را داشته باشیم
نداشتهها و تنگناها و غمها و عقدههای خود را به کلاسها نبرید.
شما را به خدا در کلاسهایتان خدایی کنید نه ناخدایی.
شاید خدا به شما و ما رحم کند و کودکان مان خوب تربیت شوند.
http://telegram.me/Iranianspa
سلام
✍ #محسن_رنانی
ما چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم ،
اما همه چیز بدتر شد.
تصادفات رانندگیمان بیشتر شد
ضایعات نانمان بیشتر شد
آلودگی هوایمان بیشتر شد
شکاف طبقاتی مان بیشتر شد
پروندههای اختلاس در دادگستریمان بیشتر شد
تعداد زندانیانمان بیشتر شد
و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد.
پس دیگر دست از درس دادن صرف بردارید.
آموزش کودکان ما ساده است.
ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم, ما اکنون دچار کمبود مفرط انسانهای توانمند هستیم.
پس لطفا به کودکان ما فقط مهارت های زندگی کردن را یاد بدهید.
به آنها,گفت و گو کردن را,تخیل را,خلاقیت را,مدارا را,صبر را,گذشت را,دوستی با طبیعت را,داشتن توان عذرخواهی را ,دوست داشتن حیوانات را,لذت بردن از برگ درخت را,دویدن و بازی کردن را,شاد بودن را
از موسیقی لذت بردن را,اعتماد کردن را,دوست داشتن را,راست گفتن را و,راست بودن را بیاموزید.
باور کنید
اگر بچههای ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت
و ندانند که حاصل ضرب ۱۱۴ در ۱۱۴ چه می شود
و ندانند که آیا با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست
هیچ چیزی از خلقت خداوند کم نمی شود
اما اگر آنها زندگی کردن را
و عشق ورزیدن را
و عزت نفس را
و تاب آوری
و عدم پرخاشگری را
تمرین نکنند، زندگی شان خالیِ خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالیها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.
لطفاً برای بچههای ما
شعر بخوانید
به آنها موسیقی بیاموزید
بگذارید با هم آواز بخوانند
اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند
بگذارید وقتی خوابشان می آید بخوابند
و وقتی مغزشان نمی کشد یاد نگیرند.
لطفاً بچگی را از کودکان نگیرید.
اجازه بدهید خودشان ایمان بیاورند
فرصت ایمان آزادنه و آگاهانه را از آنان نگیرید
زبان شان را برای نقد آزاد بگذارید
بگذارید خودشان باشند و از اکنون نفاق را و ریا را در آنها نهادینه نکنید.
اکنون که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم،دست کم هوای همدیگر را داشته باشیم
نداشتهها و تنگناها و غمها و عقدههای خود را به کلاسها نبرید.
شما را به خدا در کلاسهایتان خدایی کنید نه ناخدایی.
شاید خدا به شما و ما رحم کند و کودکان مان خوب تربیت شوند.
http://telegram.me/Iranianspa
Telegram
انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران
🇮🇷 انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران🇮🇷
یک سازمان مردم نهاد در ایران است که با هدف آگاهی بخشی و توانمندسازی آحادجامعه، سعی درپیشگیری و
کاهش آسیبهای اجتماعی جامعه دارد.
جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇
@FAtemeh_Hoseynaei
یک سازمان مردم نهاد در ایران است که با هدف آگاهی بخشی و توانمندسازی آحادجامعه، سعی درپیشگیری و
کاهش آسیبهای اجتماعی جامعه دارد.
جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇
@FAtemeh_Hoseynaei
Forwarded from Hossein Vahabzadeh
درسهایی از مدرسه طبیعت
سرچشمه ی خلاقیت کجاست؟
محمد ، پنج ساله، در یکی از مدارس طبیعت، دو قطعه ی بزرگ کلوخ را رو به من به هم می کوبد و وقتی قطعات خرد آن بر زمین می بارند می گوید ببین مثل دوتا ابر است که وقتی به هم می خورند صدا می دهند و می بارند. هر روز شاهد بروز مکرر اینگونه خلاقیتها در همه ی بچه ، هرکدام در عرصه یی متفاوت ، هستیم.
با تحمیل کلاس های مختلف و از جمله کلاس خلاقیت قرار است به محمد چه بیاموزیم؟ همه ی کودکان ذاتا موجوداتی خلاق اند اما این ما هستیم که ،با تحمیل آموزش، کم کم خلاقیت را در آنان می کشیم.
مطالعه طولی معروف جورج لند روی بیش از ۱۲۰۰ کودک نشان داده که زیر ۵ سال ۹۸ در صد از آنان در حد یک نابغه خلاق اند، این عدد وقتی همان گروه به ده سالگی رسیدند به ۳۲ در صد کاهش یافته و در پانزده سالگی به ۱۲ در صد . او برای آنکه این دسته با تستهای بعد و در سنین بالاتر از نتایج کار خود افسرده می شدند مطالعه را متوقف کرد ، اما در یک نمونه تصادفی ۱۸۰۰ نفره از برگسالان تنها ۲ در صد را می شد نابغه به حساب آورد.
دست از سر کودکان برداریم و اجازه دهیم آنها با بازی آزاد در محیط بیرون و با کودکان دیگر بزرگ شوند ، فارغ از آموزشهای تحمیلی برنامه ریزی شده ی بزرگترها ، و معجزه را ببینیم. ما هر روز در مدرسه طبیعت این معجزه را باچشمهای ناباور خود شاهدیم .
@madresehtabiat
@natureschool
سرچشمه ی خلاقیت کجاست؟
محمد ، پنج ساله، در یکی از مدارس طبیعت، دو قطعه ی بزرگ کلوخ را رو به من به هم می کوبد و وقتی قطعات خرد آن بر زمین می بارند می گوید ببین مثل دوتا ابر است که وقتی به هم می خورند صدا می دهند و می بارند. هر روز شاهد بروز مکرر اینگونه خلاقیتها در همه ی بچه ، هرکدام در عرصه یی متفاوت ، هستیم.
با تحمیل کلاس های مختلف و از جمله کلاس خلاقیت قرار است به محمد چه بیاموزیم؟ همه ی کودکان ذاتا موجوداتی خلاق اند اما این ما هستیم که ،با تحمیل آموزش، کم کم خلاقیت را در آنان می کشیم.
مطالعه طولی معروف جورج لند روی بیش از ۱۲۰۰ کودک نشان داده که زیر ۵ سال ۹۸ در صد از آنان در حد یک نابغه خلاق اند، این عدد وقتی همان گروه به ده سالگی رسیدند به ۳۲ در صد کاهش یافته و در پانزده سالگی به ۱۲ در صد . او برای آنکه این دسته با تستهای بعد و در سنین بالاتر از نتایج کار خود افسرده می شدند مطالعه را متوقف کرد ، اما در یک نمونه تصادفی ۱۸۰۰ نفره از برگسالان تنها ۲ در صد را می شد نابغه به حساب آورد.
دست از سر کودکان برداریم و اجازه دهیم آنها با بازی آزاد در محیط بیرون و با کودکان دیگر بزرگ شوند ، فارغ از آموزشهای تحمیلی برنامه ریزی شده ی بزرگترها ، و معجزه را ببینیم. ما هر روز در مدرسه طبیعت این معجزه را باچشمهای ناباور خود شاهدیم .
@madresehtabiat
@natureschool