این داستان را یکشبه و کمی پیش از #کریسمس ۲۰۱۶ نوشتم. همسر و فرزندانم کمی آنطرفتر در خواب بودند. خیلی خسته بودم. سال دراز و عجیبی بود و ذهن من درگیر تصمیمهایی بود که خانوادهها میگیرند. ما هر روز و همهجا مسیرهایی را برای رفتن برمیگزینیم. بازی درمیآوریم، خانه میمانیم، عاشق میشویم و در کنار هم خواب میمانیم و کشف میکنیم که کسی را نیاز داریم تا با تمام وجود عاشقش شویم تا بدانیم واقعاً ساعت چند است. و تصمیم گرفتم داستانی در اینباره بنویسم.
این کتاب داستانی کوتاه است درباره آنچه در ازای نجات یک زندگی باید قربانی کنیم. اگر نه آینده، که گذشته هم مهم باشد، اگر نه تنها جاییکه میرویم، بلکه ردّپایی هم که بهجا میگذاریم اهمیت داشته باشد، اگر مجبور باشیم همة دار و ندارمان را بگذاریم؛ خود را فدای چه کسی خواهیم کرد؟
#و_من_دوستت_دارم #فردریک_بکمن #ادبیات_سوئد
#و_هرروزصبح_راه_خانه_دورتر_و_دورتر_می_شود #مردی_به_نام_اوه #مادربزرگ_سلام_رساند_و_گفت_متاسف_است #نشر_نون #شهر_خرس #شهرخرس
##کتاب_خوب #کتاب ##ما_در_برابر_شما #مادربرابرشما
@noonbook
این کتاب داستانی کوتاه است درباره آنچه در ازای نجات یک زندگی باید قربانی کنیم. اگر نه آینده، که گذشته هم مهم باشد، اگر نه تنها جاییکه میرویم، بلکه ردّپایی هم که بهجا میگذاریم اهمیت داشته باشد، اگر مجبور باشیم همة دار و ندارمان را بگذاریم؛ خود را فدای چه کسی خواهیم کرد؟
#و_من_دوستت_دارم #فردریک_بکمن #ادبیات_سوئد
#و_هرروزصبح_راه_خانه_دورتر_و_دورتر_می_شود #مردی_به_نام_اوه #مادربزرگ_سلام_رساند_و_گفت_متاسف_است #نشر_نون #شهر_خرس #شهرخرس
##کتاب_خوب #کتاب ##ما_در_برابر_شما #مادربرابرشما
@noonbook