#داستانک (5)
دخترک تلویزیون را روشن کرد و بی درنگ کنار اعضای خانواده بر سر سفره افطار نشست. مجری برنامه گفت: [امیرالمؤمنان، علی (علیه السلام)، به دخترش که برای افطار به خانه اش رفته بود، فرمود: «دخترم! کی دیده ای که پدرت بر سر سفره، بیش از یک نوع غذا خورده باشد! من همین نان جو برایم کافی است؛ مابقی را بردار].
دختر کوچک با شنیدن این جمله از پدر و مادرش اجازه گرفت و غذای اضافی را از سر سفره برداشت و به در خانه همسایه برد. همه اهل محل می دانستند که آن همسایه، مدتی است تنگ دست شده.
نویسنده:سودابه مهیجی
#غذای_اضافی #راسخون #داستانک_های_راسخون #داستان_کوتاه
لینک دریافت: 👇
🌐 http://yon.ir/h3y1F
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید:
🆔 @rasekhoon_online
دخترک تلویزیون را روشن کرد و بی درنگ کنار اعضای خانواده بر سر سفره افطار نشست. مجری برنامه گفت: [امیرالمؤمنان، علی (علیه السلام)، به دخترش که برای افطار به خانه اش رفته بود، فرمود: «دخترم! کی دیده ای که پدرت بر سر سفره، بیش از یک نوع غذا خورده باشد! من همین نان جو برایم کافی است؛ مابقی را بردار].
دختر کوچک با شنیدن این جمله از پدر و مادرش اجازه گرفت و غذای اضافی را از سر سفره برداشت و به در خانه همسایه برد. همه اهل محل می دانستند که آن همسایه، مدتی است تنگ دست شده.
نویسنده:سودابه مهیجی
#غذای_اضافی #راسخون #داستانک_های_راسخون #داستان_کوتاه
لینک دریافت: 👇
🌐 http://yon.ir/h3y1F
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید:
🆔 @rasekhoon_online
راسخون
داستانک هاي روزه
#داستانک (6)
✅ ماجرای جالب چگونگی ساخته شدن پل آهنچی در قم
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و #اجر_وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از #مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود.
مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به #گنبد_طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت:
بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم
اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن #قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.
چاره ای جز #هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
.... ادامه داستان را در راسخون دنبال کنید 👇
https://rasekhoon.net/news/show/1405162
#داستان #داستان_کوتاه #حضرت_معصومه #داستان_یک وقف #وقف
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید:
🆔@rasekhoon_online
✅ ماجرای جالب چگونگی ساخته شدن پل آهنچی در قم
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و #اجر_وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از #مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود.
مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به #گنبد_طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت:
بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم
اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن #قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.
چاره ای جز #هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
.... ادامه داستان را در راسخون دنبال کنید 👇
https://rasekhoon.net/news/show/1405162
#داستان #داستان_کوتاه #حضرت_معصومه #داستان_یک وقف #وقف
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید:
🆔@rasekhoon_online
#داستانک (8)
❇️روحانیون پاکبان آرزو بچه پاکبان را بر آورده کردند
🔹 شب یلدا برنامه #فرمول_یک ویدئویی پخش کرد از #روحانیون_پاکبان
سوژه از داستان منتشر شده شهرداری #گناباد از بچه رفتگری که آرزو داشت یکبار هم شده شام پدرش را سر سفره ببیند شروع شد!
تا اینکه طلبه های جوانی پیدا شدند، که یک شب لباس رفتگران را بپوشند تا این بچه و خانواده 60 پاکبان دیگر، شب را با خانواده هاشان بگذرانند
.... ادامه داستان را در راسخون دنبال کنید 👇👇
https://rasekhoon.net/news/show/1405731
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #پاکبان #راسخون
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید:
🆔 @rasekhoon_online
❇️روحانیون پاکبان آرزو بچه پاکبان را بر آورده کردند
🔹 شب یلدا برنامه #فرمول_یک ویدئویی پخش کرد از #روحانیون_پاکبان
سوژه از داستان منتشر شده شهرداری #گناباد از بچه رفتگری که آرزو داشت یکبار هم شده شام پدرش را سر سفره ببیند شروع شد!
تا اینکه طلبه های جوانی پیدا شدند، که یک شب لباس رفتگران را بپوشند تا این بچه و خانواده 60 پاکبان دیگر، شب را با خانواده هاشان بگذرانند
.... ادامه داستان را در راسخون دنبال کنید 👇👇
https://rasekhoon.net/news/show/1405731
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #پاکبان #راسخون
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید:
🆔 @rasekhoon_online
#داستانک (9)
✨داستان #ولادت_عیسی (ع) همچون داستان #آغاز_آفرینش
داستان ولادت عیسی (ع) داستانی عجیب است؛ علت شگفتی آن این بود که مادرش او را بدون ازدواج با مردی، به دنیا آورد!
اگر از آفرینش انسان به صورت طبیعی بگذریم، واقعه ی ولادت عیسی پسر مریم عجیب ترین چیزی است که بشریت در طول تاریخ به خود دیده است.
نوع بشر #شاهد آغاز آفرینش خود – که رویدادی شگفت انگیز و عظیم در تاریخ خویش می باشد- نبوده است! او آفرینش اولین انسان را بدون داشتن پدر و مادر ندیده بود!
در حالی که قرن ها از آن رخداد عجیب و هیجان انگیز و معجزه وار می گذشت
#حکمت_الهی به این مسأله تعلق گرفت که #دومین_آفرینش_عجیب یعنی #میلاد_عیسی بدون پدر رخ دهد.....
ادامه داستان را در راسخون دنبال کنید 👇👇
https://rasekhoon.net/news/show/1406026
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #راسخون #داستان_تولد #عیسی_مسیح #کریسمس #میلاد_عیسی_مسیح
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید:
🆔 @rasekhoon_online
✨داستان #ولادت_عیسی (ع) همچون داستان #آغاز_آفرینش
داستان ولادت عیسی (ع) داستانی عجیب است؛ علت شگفتی آن این بود که مادرش او را بدون ازدواج با مردی، به دنیا آورد!
اگر از آفرینش انسان به صورت طبیعی بگذریم، واقعه ی ولادت عیسی پسر مریم عجیب ترین چیزی است که بشریت در طول تاریخ به خود دیده است.
نوع بشر #شاهد آغاز آفرینش خود – که رویدادی شگفت انگیز و عظیم در تاریخ خویش می باشد- نبوده است! او آفرینش اولین انسان را بدون داشتن پدر و مادر ندیده بود!
در حالی که قرن ها از آن رخداد عجیب و هیجان انگیز و معجزه وار می گذشت
#حکمت_الهی به این مسأله تعلق گرفت که #دومین_آفرینش_عجیب یعنی #میلاد_عیسی بدون پدر رخ دهد.....
ادامه داستان را در راسخون دنبال کنید 👇👇
https://rasekhoon.net/news/show/1406026
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #راسخون #داستان_تولد #عیسی_مسیح #کریسمس #میلاد_عیسی_مسیح
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید:
🆔 @rasekhoon_online
#داستانک (10)
هنگامی که #مدرس به سمت تولیت مدرسه و مسجد سپهسالار برگزیده شد، تصمیم گرفت ضمن احیای #موقوفات مدرسه، از محل درآمد آنها به عمران و آبادانی و تکمیل مدرسه و مسجد سپهسالار بپردازد.
روزی که به کاشی کاریهای مدرسه رسیدگی مینمود، پس از ارزیابی کارها و سرکشی به کارگران، از در آخر مدرسه بیرون رفت. در این هنگام #رضا_شاه وارد مدرسه شد و نزد کاشیکارها رفت و سراغ مدرّس را گرفت. آنها گفتند: همین حالا اینجا بود و از این در بیرون رفت.
یکی از کارگرها فوراً خود را به مدرس رساند و گفت: آقا! رضاخانه در مدرسه منتظر شماست. مدرّس لحظهای تأمل کرد و...
... ادامه داستان را در #راسخون دنبال کنید 👇👇
https://rasekhoon.net/news/show/1406238
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #احیاء_موقوفات #وقف #زیارت #بقاع_متبرکه #شهید_مدرس #مشاهیر_راسخون
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
هنگامی که #مدرس به سمت تولیت مدرسه و مسجد سپهسالار برگزیده شد، تصمیم گرفت ضمن احیای #موقوفات مدرسه، از محل درآمد آنها به عمران و آبادانی و تکمیل مدرسه و مسجد سپهسالار بپردازد.
روزی که به کاشی کاریهای مدرسه رسیدگی مینمود، پس از ارزیابی کارها و سرکشی به کارگران، از در آخر مدرسه بیرون رفت. در این هنگام #رضا_شاه وارد مدرسه شد و نزد کاشیکارها رفت و سراغ مدرّس را گرفت. آنها گفتند: همین حالا اینجا بود و از این در بیرون رفت.
یکی از کارگرها فوراً خود را به مدرس رساند و گفت: آقا! رضاخانه در مدرسه منتظر شماست. مدرّس لحظهای تأمل کرد و...
... ادامه داستان را در #راسخون دنبال کنید 👇👇
https://rasekhoon.net/news/show/1406238
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #احیاء_موقوفات #وقف #زیارت #بقاع_متبرکه #شهید_مدرس #مشاهیر_راسخون
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
rasekhoon.net
داستانک های مدرس
20 داستان های کوتاه و خواندنی از شهید مدرس را در داستانک های مدرس در داستانک های راسخون دنبال کنید
#داستانک (14)
روزی، وثوقالدّوله پس از تعظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانهی مدرّس آمد و گفت: آقا! شنیدهام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالف کردهاید.
مدرّس: بلی،
وثوقالدّوله: آیا قرارداد را خواندهاید؟
مدرّس: نه
وثوقالدّوله: پس به چه دلیل مخالفید؟
مدرّس: قسمتی از آن قرارداد را برای من خواندهاند. جملهی اوّلش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیّت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیّت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟
وثوقالدّوله: آقا! به ما پول هم دادهاند.
مدرّس: آقای وثوق اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.
... ادامه داستان را در #راسخون دنبال کنید 👇👇
https://rasekhoon.net/news/show/1406238
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #ایران #انگلیس #استقلال #شهید_مدرس #مشاهیر_راسخون
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
روزی، وثوقالدّوله پس از تعظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانهی مدرّس آمد و گفت: آقا! شنیدهام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالف کردهاید.
مدرّس: بلی،
وثوقالدّوله: آیا قرارداد را خواندهاید؟
مدرّس: نه
وثوقالدّوله: پس به چه دلیل مخالفید؟
مدرّس: قسمتی از آن قرارداد را برای من خواندهاند. جملهی اوّلش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیّت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیّت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟
وثوقالدّوله: آقا! به ما پول هم دادهاند.
مدرّس: آقای وثوق اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.
... ادامه داستان را در #راسخون دنبال کنید 👇👇
https://rasekhoon.net/news/show/1406238
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #ایران #انگلیس #استقلال #شهید_مدرس #مشاهیر_راسخون
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
rasekhoon.net
داستانک های مدرس
20 داستان های کوتاه و خواندنی از شهید مدرس را در داستانک های مدرس در داستانک های راسخون دنبال کنید
#داستانک (15)
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و به #پرستار گفت: خواهش می کنم به داد این بچه برسید.
بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه.
باید پول عمل قبل از عمل پرداخت بشه
صبح روز بعد...
همان #دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزه می اندیشید!
... داستان های بیشتر را در #راسخون دنبال کنید 👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1408465
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_پرستار #پرستار #روز_پرستار
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و به #پرستار گفت: خواهش می کنم به داد این بچه برسید.
بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه.
باید پول عمل قبل از عمل پرداخت بشه
صبح روز بعد...
همان #دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزه می اندیشید!
... داستان های بیشتر را در #راسخون دنبال کنید 👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1408465
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_پرستار #پرستار #روز_پرستار
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
rasekhoon.net
{
"@context": "https://schema.org",
"@type": "NewsArticle",
"headline": "داستانک های پرستاری | داستان کوتاه پرستار"…
"@context": "https://schema.org",
"@type": "NewsArticle",
"headline": "داستانک های پرستاری | داستان کوتاه پرستار"…
داستانک های پرستاری را در داستان های کوتاه پرستار را در سری پنجم داستانک های راسخون دنبال کنید
#داستانک (16)
✨ نسخ خطی که می توانند زندانی نباشند
🔹حجت الاسلام #حامد_کاشانی مدرس #حوزه_و_دانشگاه، #سخنران_مذهبی و مدیر سایت #ثقلین در کانال @kashani1395 به ذکر #خاطره ای از مسئول فعال کتابخانه مدرسه #سپهسالار تهران پرداخته که به مناسبت #هفته_کتابخوانی تقدیم می شود.
📚نه سال پیش در #مدرسه_سپهسالار یا همان #دانشگاه_شهید_مطهری تاریخ تدریس میکردم و با مجموعه کتابخانه نفیسش آشنا بودم
🗂 اخیرا در کانال متعلق به بخش خطی دانشگاه شهید مطهری دیدم ادمین و مسئول #نسخ_خطی بسیار فعال و خوش ذوق ظاهر شده و بر خلاف رویّه غلط و رایج که خشک دستند، دعوت به #خدمات_جذابی کرده است. راستش تعجب کردم و خیلی باور نکردم.
🔸اما از آنجایی که گذر پوست به دباغخانه می افتد چند شب قبل، نصفه شبی در اثنای مطالعه و پژوهش برای چندمین بار به دو نسخه خطی احتیاجم شد که دست بر قضا هر دو در آن کتابخانه عامره بود.
📲 فی المجلس به ادمین کانال پیامی ارسال کردم و چون به مانند خیلی مراکز دیگر آنجا را استصحاب کرده بودم، فقط اسامی نسخ را با یک احوال پرسی فرستادم و شماره های نسخ رو هم ندادم.
🔸صبح شگفتانه دیدم پاسخ داده اند و شماره نسخ و توضیحات آنها را برایم ارسال شده و نوشته اگر زودتر فرم را پر کنید امروز و گرنه شنبه نسخه ها رو تلگرامی ارسال میکنیم.
🔸عجب! پس نوازش اهل تحقیق به کلی نمرده!!!
📲در آخر پس از دریافت مبلغی معقول و اندک ساعت حدود یازده نسخه های نازنین به دستم رسید.
🛋 کاش بسیاری از نسخ زندانی شده در بعضی کتابخانه های ... در اینجا نگهداشته می شد.
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_کتاب #کتابخوانی #کتاب
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
✨ نسخ خطی که می توانند زندانی نباشند
🔹حجت الاسلام #حامد_کاشانی مدرس #حوزه_و_دانشگاه، #سخنران_مذهبی و مدیر سایت #ثقلین در کانال @kashani1395 به ذکر #خاطره ای از مسئول فعال کتابخانه مدرسه #سپهسالار تهران پرداخته که به مناسبت #هفته_کتابخوانی تقدیم می شود.
📚نه سال پیش در #مدرسه_سپهسالار یا همان #دانشگاه_شهید_مطهری تاریخ تدریس میکردم و با مجموعه کتابخانه نفیسش آشنا بودم
🗂 اخیرا در کانال متعلق به بخش خطی دانشگاه شهید مطهری دیدم ادمین و مسئول #نسخ_خطی بسیار فعال و خوش ذوق ظاهر شده و بر خلاف رویّه غلط و رایج که خشک دستند، دعوت به #خدمات_جذابی کرده است. راستش تعجب کردم و خیلی باور نکردم.
🔸اما از آنجایی که گذر پوست به دباغخانه می افتد چند شب قبل، نصفه شبی در اثنای مطالعه و پژوهش برای چندمین بار به دو نسخه خطی احتیاجم شد که دست بر قضا هر دو در آن کتابخانه عامره بود.
📲 فی المجلس به ادمین کانال پیامی ارسال کردم و چون به مانند خیلی مراکز دیگر آنجا را استصحاب کرده بودم، فقط اسامی نسخ را با یک احوال پرسی فرستادم و شماره های نسخ رو هم ندادم.
🔸صبح شگفتانه دیدم پاسخ داده اند و شماره نسخ و توضیحات آنها را برایم ارسال شده و نوشته اگر زودتر فرم را پر کنید امروز و گرنه شنبه نسخه ها رو تلگرامی ارسال میکنیم.
🔸عجب! پس نوازش اهل تحقیق به کلی نمرده!!!
📲در آخر پس از دریافت مبلغی معقول و اندک ساعت حدود یازده نسخه های نازنین به دستم رسید.
🛋 کاش بسیاری از نسخ زندانی شده در بعضی کتابخانه های ... در اینجا نگهداشته می شد.
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_کتاب #کتابخوانی #کتاب
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
#داستانک (17)
💠 صرف پول رضاخان در راه مخالفت با او!
❖از بیانات آیتاللهالعظمی #شبیری_زنجانی: 🔻
📝 مرحوم حاج میرزا فخرالدّین جزایری میگفت: زمانی که مرحوم #مدرس هنوز زندان نرفته و از ناحیه #رضاخان تحت نظر بود، با بقّالی که نزدیک منزلش بود، قرار گذاشته بودیم که وقتی مراقبت کم و زیاد میشود با رمزی به ما اطلاع بدهد.
ایشان میگفت: یک روز منزل مدرّس رفتم و آن جا صد تا#هزار_تومانی دیدم. حاج میرزا فخرالدین میگفت من تا آن موقع هزار تومانی ندیده بودم، با اینکه ایشان با اعیان و اشراف مربوط بود. (آن وقتی هم که ایشان برای ما نقل میکرد، ما هم هزار تومانی هیچ ندیده بودیم.) هزار تومانی منحصر به سلاطین و ثروتمندان بود. میگفت: ما که هزارتومانی هیچ وقت ندیده بودیم، آنجا پیش مدرّس دیدیم. به مدرّس گفتم: این چیست؟ گفت: رضاخان این را برای ما فرستاده و گفته که این در اختیار تو باشد، با آن هر کاری میخواهی، بکن و هر پستی هم بخواهی، ما در اختیارت میگذاریم، ولی #کاری_به_کار_ما_نداشته_باش و بگذار ما زندگی کنیم!
گفتم: شما چه گفتید؟ مدرّسگفت: من به آن واسطه گفتم: من با یک شرط قبول میکنم و آن این است که، این پول را من صرف مخالفت با خود او کنم! اگر با این شرط میپذیرد، من این را قبول میکنم، و الّا نه!
واسطه رفته بود که شرط مدرّس را مطرح کند.
میرزا فخرالدین گفت: ما آنجا بودیم که صدای اسب شنیده شد. آن شخص آمد و پول را برداشت و برگرداند!
📚 جرعهای از دریا، ج1، ص 549
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_کتاب #کتابخوانی #کتاب
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
💠 صرف پول رضاخان در راه مخالفت با او!
❖از بیانات آیتاللهالعظمی #شبیری_زنجانی: 🔻
📝 مرحوم حاج میرزا فخرالدّین جزایری میگفت: زمانی که مرحوم #مدرس هنوز زندان نرفته و از ناحیه #رضاخان تحت نظر بود، با بقّالی که نزدیک منزلش بود، قرار گذاشته بودیم که وقتی مراقبت کم و زیاد میشود با رمزی به ما اطلاع بدهد.
ایشان میگفت: یک روز منزل مدرّس رفتم و آن جا صد تا#هزار_تومانی دیدم. حاج میرزا فخرالدین میگفت من تا آن موقع هزار تومانی ندیده بودم، با اینکه ایشان با اعیان و اشراف مربوط بود. (آن وقتی هم که ایشان برای ما نقل میکرد، ما هم هزار تومانی هیچ ندیده بودیم.) هزار تومانی منحصر به سلاطین و ثروتمندان بود. میگفت: ما که هزارتومانی هیچ وقت ندیده بودیم، آنجا پیش مدرّس دیدیم. به مدرّس گفتم: این چیست؟ گفت: رضاخان این را برای ما فرستاده و گفته که این در اختیار تو باشد، با آن هر کاری میخواهی، بکن و هر پستی هم بخواهی، ما در اختیارت میگذاریم، ولی #کاری_به_کار_ما_نداشته_باش و بگذار ما زندگی کنیم!
گفتم: شما چه گفتید؟ مدرّسگفت: من به آن واسطه گفتم: من با یک شرط قبول میکنم و آن این است که، این پول را من صرف مخالفت با خود او کنم! اگر با این شرط میپذیرد، من این را قبول میکنم، و الّا نه!
واسطه رفته بود که شرط مدرّس را مطرح کند.
میرزا فخرالدین گفت: ما آنجا بودیم که صدای اسب شنیده شد. آن شخص آمد و پول را برداشت و برگرداند!
📚 جرعهای از دریا، ج1، ص 549
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_کتاب #کتابخوانی #کتاب
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
#داستانک (18)
❇️ داستان زیبای “مادر”
پزشک و #جراح_مشهور روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟
یکی از کارکنان گفت: جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید می توانید یک ماشین کرایه کنید، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ...
... ادامه داستان های را در #راسخون دنبال کنید 👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1410338
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_مادر #مادر #مادر_خوبی_ها
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
❇️ داستان زیبای “مادر”
پزشک و #جراح_مشهور روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟
یکی از کارکنان گفت: جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید می توانید یک ماشین کرایه کنید، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ...
... ادامه داستان های را در #راسخون دنبال کنید 👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1410338
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_مادر #مادر #مادر_خوبی_ها
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
#داستانک ( 19)
❇️ فضه کنیز دانشمند
مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:” تو چه کسی هستی!؟”
زن گفت:” و قل سلامفسوف تعلمون”
پرسید:” اینجا چهکار میکنی!؟”
گفت:” من یهد الله فلا مضل له/”
رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:” کسی را توی این کاروان میشناسی!؟”
گفت:” یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فیالارض… و ما محمد إلا رسول… یا یحیی خذالکتاب… یا موسی إنی أنا الله… .”
چهارنفر آمدند. به آنها گفت:” یا ابت إستأجره.”
آنها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:” والله یضاعف لمن یشاء.”
پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:” این زن چه نسبتی با شما دارد!؟”
یکی از آن چهارتا گفت:” این مادر ما #فضه، کنیز حضرت زهراست.
بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن.”
... داستان های بیشتر درباره حضرت زهرا سلام الله علیها 👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1410338
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_مادر #مادر #مادر_خوبی_ها
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
❇️ فضه کنیز دانشمند
مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:” تو چه کسی هستی!؟”
زن گفت:” و قل سلامفسوف تعلمون”
پرسید:” اینجا چهکار میکنی!؟”
گفت:” من یهد الله فلا مضل له/”
رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:” کسی را توی این کاروان میشناسی!؟”
گفت:” یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فیالارض… و ما محمد إلا رسول… یا یحیی خذالکتاب… یا موسی إنی أنا الله… .”
چهارنفر آمدند. به آنها گفت:” یا ابت إستأجره.”
آنها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:” والله یضاعف لمن یشاء.”
پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:” این زن چه نسبتی با شما دارد!؟”
یکی از آن چهارتا گفت:” این مادر ما #فضه، کنیز حضرت زهراست.
بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن.”
... داستان های بیشتر درباره حضرت زهرا سلام الله علیها 👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1410338
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_مادر #مادر #مادر_خوبی_ها
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 @rasekhoon_online
#داستانک ( 20)
❇️ نذر مادر #شهید_حججی برای شهادت فرزند!
ما خبر اسارت را نشنیدیم. ما تصویری را که #داعش در شبکه های اجتماعی پخش کرده بود را دیدیم. به پادگان لشکر نجف اشرف رفتیم و پرسیدیم چه اتفاقی افتاده. اول نمی خواستند به ما بگویند و بعد که قانع شدند، ما مطمئن شدیم فرزندانمان در اسارت داعش است. از زمان رسیدن تصویر اسارت تا زمانی که خبر شهادت او را دادند، بدترین لحظات زندگی من بود. نگرانی داشتیم و مضطرب بودیم، وقتی همه می گفتند دعا کنید آزاد شود، ما دعا می کردیم شهید شود. هیچ پدر و مادری راضی به مرگ فرزندشان نیست، ولی ما آن موقع راضی بودیم،
به حدی که #مادرش گوسفند نذر کرد بچه اش شهید شود. چون می دانستیم فرزندمان دیگر زنده برنمی گردد. می دانستیم دارند او را شکنجه می کنند. تا آن موقعی که ساعت 2 و نیم صبح خبر شهادت آمد ناگهان ناله ها بالا رفت....
... داستان های بیشتر درباره مادر خوبی ها👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1410338
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_مادر #مادر #مادر_خوبی_ها
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 #داستانک
❇️ نذر مادر #شهید_حججی برای شهادت فرزند!
ما خبر اسارت را نشنیدیم. ما تصویری را که #داعش در شبکه های اجتماعی پخش کرده بود را دیدیم. به پادگان لشکر نجف اشرف رفتیم و پرسیدیم چه اتفاقی افتاده. اول نمی خواستند به ما بگویند و بعد که قانع شدند، ما مطمئن شدیم فرزندانمان در اسارت داعش است. از زمان رسیدن تصویر اسارت تا زمانی که خبر شهادت او را دادند، بدترین لحظات زندگی من بود. نگرانی داشتیم و مضطرب بودیم، وقتی همه می گفتند دعا کنید آزاد شود، ما دعا می کردیم شهید شود. هیچ پدر و مادری راضی به مرگ فرزندشان نیست، ولی ما آن موقع راضی بودیم،
به حدی که #مادرش گوسفند نذر کرد بچه اش شهید شود. چون می دانستیم فرزندمان دیگر زنده برنمی گردد. می دانستیم دارند او را شکنجه می کنند. تا آن موقعی که ساعت 2 و نیم صبح خبر شهادت آمد ناگهان ناله ها بالا رفت....
... داستان های بیشتر درباره مادر خوبی ها👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1410338
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_مادر #مادر #مادر_خوبی_ها
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه ما باشید
🆔 #داستانک
#داستانک (21)
❇️ #منفور_انقلاب
برگرفته از #خاطرات آیت الله #مهدوی_کنی/ انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
روزهای یکشنبه جلسه شورای امنیت ملّی با حضور مسئولین لشکری و کشوری در نخستوزیری تشکیل میشد. رئیس جمهور، نخستوزیر، وزیر کشور و فرماندهی سپاه و فرماندهی نیروی انتظامی و ژاندارمری، مقامات ارتشی و دیگر سران نیروها در آن جلسه حضور داشتند و من به عنوان وزیر کشور در آن شرکت میکردم.
#کشمیری هم مدتی بود که توسط آقای #بهزاد_نبوی و آقای قنبری به عنوان منشی و دبیر جلسه معرفی شده بود. من اطلاع از سابقه ایشان نداشتم، ولی بعدها گفتند که او از #توابین است و قبلاً از اعضای #منافقین بوده و توبه کرده و بعد هم در گزینش نیروی هوایی مشغول به کار شده و از او تعریف میکردند.....
... ادامه داستان👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1412361
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_انقلاب #انقلاب_اسلامی #تاریخ_انقلاب #راسخون #تاریخ_ایران
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه باشید
🆔 @rasekhoon_online
❇️ #منفور_انقلاب
برگرفته از #خاطرات آیت الله #مهدوی_کنی/ انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
روزهای یکشنبه جلسه شورای امنیت ملّی با حضور مسئولین لشکری و کشوری در نخستوزیری تشکیل میشد. رئیس جمهور، نخستوزیر، وزیر کشور و فرماندهی سپاه و فرماندهی نیروی انتظامی و ژاندارمری، مقامات ارتشی و دیگر سران نیروها در آن جلسه حضور داشتند و من به عنوان وزیر کشور در آن شرکت میکردم.
#کشمیری هم مدتی بود که توسط آقای #بهزاد_نبوی و آقای قنبری به عنوان منشی و دبیر جلسه معرفی شده بود. من اطلاع از سابقه ایشان نداشتم، ولی بعدها گفتند که او از #توابین است و قبلاً از اعضای #منافقین بوده و توبه کرده و بعد هم در گزینش نیروی هوایی مشغول به کار شده و از او تعریف میکردند.....
... ادامه داستان👇👇
🌐 https://rasekhoon.net/news/show/1412361
🖕🖕🖕
#داستان #داستان_کوتاه #داستان_انقلاب #انقلاب_اسلامی #تاریخ_انقلاب #راسخون #تاریخ_ایران
📎روزهای فرد با #داستانک های جذاب #راسخون همراه باشید
🆔 @rasekhoon_online
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹 #داستان_کوتاه #اخلاقی | #بیان_اخلاقی
💠 #مکاشفه پدر حضرت #آیت_الله_سیستانی - حجت الاسلام #عالی
✅ #چله گرفتن پدر آیت الله سید محمدباقر سیستانی برای رسیدن به محضر #امام_زمان (عج)
✨ ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی _ هزار نکته در این کار هست تا دانی
🆔 @rasekhoon_online
💠 #مکاشفه پدر حضرت #آیت_الله_سیستانی - حجت الاسلام #عالی
✅ #چله گرفتن پدر آیت الله سید محمدباقر سیستانی برای رسیدن به محضر #امام_زمان (عج)
✨ ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی _ هزار نکته در این کار هست تا دانی
🆔 @rasekhoon_online
✨سفر بهانه بود
قرار بود در مدینه نمانی
قرار بود این #فاطمه حرم داشته باشد...
🔹#داستانک (28)
✅ دایره شفاعت
شیخ عباس قمی در عالم رؤیا میرزای قمی (رحمت الله علیه) را می بیند
از ایشان می پرسد. آیا اهل قم را حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) شفاعت خواهند کرد؟
میرزا از این سئوال ناراحت می شود! و نگاه تندی به ایشان می کند و می پرسند. چه گفتین؟ ایشان دوباره سؤال را تکرار می کند،
که می فرمایند: چرا چنین سؤالی می کنید!؟
من برای شفاعت اهل قم کفایت می کنم
حضرت فاطمه معصومه(س) تمام شیعیان جهان را شفاعت خواهند کرد!
امروز که اینچنین به کرامت زبان زدى تا رستخیز بهرِ شفاعت، چه ها کنى؟
💎 دیگر داستانک ها از حضرت معصومه سلام الله علیها 👇
https://rasekhoon.net/news/show/1405162
#حضرت_معصومه #داستان #داستان_کوتاه #کرامت #شفاعت #حرم
🆔 @rasekhoon_online
قرار بود در مدینه نمانی
قرار بود این #فاطمه حرم داشته باشد...
🔹#داستانک (28)
✅ دایره شفاعت
شیخ عباس قمی در عالم رؤیا میرزای قمی (رحمت الله علیه) را می بیند
از ایشان می پرسد. آیا اهل قم را حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) شفاعت خواهند کرد؟
میرزا از این سئوال ناراحت می شود! و نگاه تندی به ایشان می کند و می پرسند. چه گفتین؟ ایشان دوباره سؤال را تکرار می کند،
که می فرمایند: چرا چنین سؤالی می کنید!؟
من برای شفاعت اهل قم کفایت می کنم
حضرت فاطمه معصومه(س) تمام شیعیان جهان را شفاعت خواهند کرد!
امروز که اینچنین به کرامت زبان زدى تا رستخیز بهرِ شفاعت، چه ها کنى؟
💎 دیگر داستانک ها از حضرت معصومه سلام الله علیها 👇
https://rasekhoon.net/news/show/1405162
#حضرت_معصومه #داستان #داستان_کوتاه #کرامت #شفاعت #حرم
🆔 @rasekhoon_online
🔹#داستانک (30)
✅ زیورآلات بهشتی
عروسی خانواده ای یهودی بود و عروسی های یهودی ها پرتجمل!
حضرت فاطمه را دعوت کردند مجلس عروسی دختر پیامبر را ضایع کنند!
وارد مهمانی که شد، چادرش را برداشت.
نور لباس و زیور آلاتش چشم ها را خیره کرده بود. به عمرشان چنان چیزهایی ندیده بودند.
بوی عطرش هم همه را سرمست کرده بود. بی اختیار در مقابلش به خاک افتادند.
صدای شهادتین بود که شنیده می شد، یک به یک مسلمان می شدند.
لباس ها و زیور آلات را جبرئیل آورده بود، مال این دنیا نبود...
💎 دیگر داستانک های مادر سلام الله علیها 👇
https://rasekhoon.net/news/show/1410338
#حضرت_فاطمه #داستان_کوتاه #مادر #داستانک
🆔 @rasekhoon_online
✅ زیورآلات بهشتی
عروسی خانواده ای یهودی بود و عروسی های یهودی ها پرتجمل!
حضرت فاطمه را دعوت کردند مجلس عروسی دختر پیامبر را ضایع کنند!
وارد مهمانی که شد، چادرش را برداشت.
نور لباس و زیور آلاتش چشم ها را خیره کرده بود. به عمرشان چنان چیزهایی ندیده بودند.
بوی عطرش هم همه را سرمست کرده بود. بی اختیار در مقابلش به خاک افتادند.
صدای شهادتین بود که شنیده می شد، یک به یک مسلمان می شدند.
لباس ها و زیور آلات را جبرئیل آورده بود، مال این دنیا نبود...
💎 دیگر داستانک های مادر سلام الله علیها 👇
https://rasekhoon.net/news/show/1410338
#حضرت_فاطمه #داستان_کوتاه #مادر #داستانک
🆔 @rasekhoon_online
✨ سفر بهانه بود
قرار بود در مدینه نمانی
قرار بود این #فاطمه حرم داشته باشد...
💎 #داستانک
✅ دایره شفاعت
شیخ عباس قمی در عالم رؤیا #میرزای_قمی (رحمت الله علیه) را می بیند
از ایشان می پرسد. آیا اهل قم را حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) شفاعت خواهند کرد؟
میرزا از این سئوال ناراحت می شود! و نگاه تندی به ایشان می کند و می پرسند. چه گفتین؟ ایشان دوباره سؤال را تکرار می کند،
که می فرمایند: چرا چنین سؤالی می کنید!؟
من برای شفاعت اهل قم کفایت می کنم
حضرت فاطمه معصومه(س) تمام شیعیان جهان را شفاعت خواهند کرد!
امروز که اینچنین به کرامت زبان زدى
تا رستخیز بهرِ شفاعت، چه ها کنى؟
🔹 داستانک های بیشتر از حضرت معصومه سلام الله علیها 👇
https://rasekhoon.net/news/show/1405162
#حضرت_معصومه #داستان #داستان_کوتاه #کرامت #شفاعت #حرم
•┈••✾🍃🌸🍃✾••┈•
پرتال فرهنگی راسخون
🆔 @rasekhoon_online
قرار بود در مدینه نمانی
قرار بود این #فاطمه حرم داشته باشد...
💎 #داستانک
✅ دایره شفاعت
شیخ عباس قمی در عالم رؤیا #میرزای_قمی (رحمت الله علیه) را می بیند
از ایشان می پرسد. آیا اهل قم را حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) شفاعت خواهند کرد؟
میرزا از این سئوال ناراحت می شود! و نگاه تندی به ایشان می کند و می پرسند. چه گفتین؟ ایشان دوباره سؤال را تکرار می کند،
که می فرمایند: چرا چنین سؤالی می کنید!؟
من برای شفاعت اهل قم کفایت می کنم
حضرت فاطمه معصومه(س) تمام شیعیان جهان را شفاعت خواهند کرد!
امروز که اینچنین به کرامت زبان زدى
تا رستخیز بهرِ شفاعت، چه ها کنى؟
🔹 داستانک های بیشتر از حضرت معصومه سلام الله علیها 👇
https://rasekhoon.net/news/show/1405162
#حضرت_معصومه #داستان #داستان_کوتاه #کرامت #شفاعت #حرم
•┈••✾🍃🌸🍃✾••┈•
پرتال فرهنگی راسخون
🆔 @rasekhoon_online