#پاره_های_کتاب
برنارد وارد کافه شد، یک لحظه زیر نگاه های کنجکاو چند تا مشتری که زیر چراغ های از ریخت افتاده ی نئون نشسته بودند، تاملی کرد و بعد با عجله بطرف صندوقدار رفت. صندوقدارها را همیشه دوست داشت، زنان چاق و چله، و محترمی که سرشان توی لاک خودشان است، و فقط صدای جیرینگ جیرینگ پول و یا ضربه زدن به کبریت است که آنها را به خودشان می آورد. زنِ صندوقدارِ اخمو ، با نگاهی حاکی از خستگی، سکه ای به او داد. ساعت تقریبا چهار صبح بود. جعبه ی تلفن کثیف وگوشی آن هم خیس بود. شماره ی جوزی را گرفت. تمام شب را توی پاریس راه رفته بود، تا به اندازه ی کافی خودش را خسته کند که بدون هیچ هیجان و احساسی به او زنگ بزند. اما چه معنی دارد که آدم در چنین ساعتی به یک دختر زنگ بزند. معمولا جوزی رفتارهای بد او را به رویش نمی آورد، اما این کار خود به خود نشانه ی نوعی مزاحمت بود؛ و برنارد آن را کوچک به حساب می آورد. او عاشق جوزی نبود، اما می خواست بداند که الان جوزی چکار داشت می کرد، و این فکر در تمام طول روز آزارش می داد.
#بی_سایگان
فرانسواز ساگان
مترجم: علیرضا دوراندیش
#نشر_نون #رمان #معرفی_کتاب #تابستان_کتاب
@noonbook
برنارد وارد کافه شد، یک لحظه زیر نگاه های کنجکاو چند تا مشتری که زیر چراغ های از ریخت افتاده ی نئون نشسته بودند، تاملی کرد و بعد با عجله بطرف صندوقدار رفت. صندوقدارها را همیشه دوست داشت، زنان چاق و چله، و محترمی که سرشان توی لاک خودشان است، و فقط صدای جیرینگ جیرینگ پول و یا ضربه زدن به کبریت است که آنها را به خودشان می آورد. زنِ صندوقدارِ اخمو ، با نگاهی حاکی از خستگی، سکه ای به او داد. ساعت تقریبا چهار صبح بود. جعبه ی تلفن کثیف وگوشی آن هم خیس بود. شماره ی جوزی را گرفت. تمام شب را توی پاریس راه رفته بود، تا به اندازه ی کافی خودش را خسته کند که بدون هیچ هیجان و احساسی به او زنگ بزند. اما چه معنی دارد که آدم در چنین ساعتی به یک دختر زنگ بزند. معمولا جوزی رفتارهای بد او را به رویش نمی آورد، اما این کار خود به خود نشانه ی نوعی مزاحمت بود؛ و برنارد آن را کوچک به حساب می آورد. او عاشق جوزی نبود، اما می خواست بداند که الان جوزی چکار داشت می کرد، و این فکر در تمام طول روز آزارش می داد.
#بی_سایگان
فرانسواز ساگان
مترجم: علیرضا دوراندیش
#نشر_نون #رمان #معرفی_کتاب #تابستان_کتاب
@noonbook
#پاره ای_از_کتاب
وقتي دوازده ساله اي، دنيا چقدر به چشمت بزرگ است؟ فوق العاده بزرگ و فوق العاده كوچك. هم رويايي سركش است و هم رختكني شلوغ در رينگ. لئو روي نيمكت نشسته. جلوي پيراهنش نقش يك خرس بزرگ هست. هيچ كس به او نگاه نمي كند اما همه حواسشان به اوست. وقتي مي نشيند، بهترين دوستش بلند مي شود و روي نيمكت ديگري مي نشيند. تمام طول تمرين حتي يك پاس هم نمي دهد. حالا آرزويش اين است كه كسي تكلش كند، كسي لباسش را پرت كند روي دوش حمام، يا دست كم كسي چيز وحشتناكي در مورد خواهرش بگويد. فقط براي فرار از سكوت.
#شهر_خرس
#فردریک_بکمن
ترجمه #الهام_رعایی
#نشر_نون
#مردی_به_نام_اوه #ما_در_برابر_شما #رمان_جذاب #رمان_ورزشی #و_من_دوستت_دارم
@noonbook
وقتي دوازده ساله اي، دنيا چقدر به چشمت بزرگ است؟ فوق العاده بزرگ و فوق العاده كوچك. هم رويايي سركش است و هم رختكني شلوغ در رينگ. لئو روي نيمكت نشسته. جلوي پيراهنش نقش يك خرس بزرگ هست. هيچ كس به او نگاه نمي كند اما همه حواسشان به اوست. وقتي مي نشيند، بهترين دوستش بلند مي شود و روي نيمكت ديگري مي نشيند. تمام طول تمرين حتي يك پاس هم نمي دهد. حالا آرزويش اين است كه كسي تكلش كند، كسي لباسش را پرت كند روي دوش حمام، يا دست كم كسي چيز وحشتناكي در مورد خواهرش بگويد. فقط براي فرار از سكوت.
#شهر_خرس
#فردریک_بکمن
ترجمه #الهام_رعایی
#نشر_نون
#مردی_به_نام_اوه #ما_در_برابر_شما #رمان_جذاب #رمان_ورزشی #و_من_دوستت_دارم
@noonbook
#پاره_ای_از_کتاب
«وقتی دوازده سالهای، دنيا چقدر به چشمت بزرگ است؟ فوقالعاده بزرگ و فوقالعاده كوچك. هم رويايی سركش است و هم رختكنی شلوغ در رينگ. لئو روی نيمكت نشسته. جلوی پيراهنش نقش يك خرس بزرگ هست. هيچكس به او نگاه نمیكند اما همه حواسشان به اوست. وقتی مینشيند، بهترين دوستش بلند میشود و روی نيمكت ديگری مینشيند. تمام طول تمرين حتی يك پاس هم نمیدهد. حالا آرزويش اين است كه كسی تكلش كند، كسی لباسش را پرت كند روی دوش حمام، يا دست كم كسی چيز وحشتناكی در مورد خواهرش بگويد. فقط برای فرار از سكوت.»
#شهر_خرس
#فردریک_بکمن
ترجمه #الهام_رعایی
#نشر_نون
#مردی_به_نام_اوه #ما_در_برابر_شما #رمان_جذاب #رمان_ورزشی #و_من_دوستت_دارم
@noonbook
«وقتی دوازده سالهای، دنيا چقدر به چشمت بزرگ است؟ فوقالعاده بزرگ و فوقالعاده كوچك. هم رويايی سركش است و هم رختكنی شلوغ در رينگ. لئو روی نيمكت نشسته. جلوی پيراهنش نقش يك خرس بزرگ هست. هيچكس به او نگاه نمیكند اما همه حواسشان به اوست. وقتی مینشيند، بهترين دوستش بلند میشود و روی نيمكت ديگری مینشيند. تمام طول تمرين حتی يك پاس هم نمیدهد. حالا آرزويش اين است كه كسی تكلش كند، كسی لباسش را پرت كند روی دوش حمام، يا دست كم كسی چيز وحشتناكی در مورد خواهرش بگويد. فقط برای فرار از سكوت.»
#شهر_خرس
#فردریک_بکمن
ترجمه #الهام_رعایی
#نشر_نون
#مردی_به_نام_اوه #ما_در_برابر_شما #رمان_جذاب #رمان_ورزشی #و_من_دوستت_دارم
@noonbook